جدول جو
جدول جو

معنی قرقچی - جستجوی لغت در جدول جو

قرقچی
(قُ رُ)
محصل منع. (آنندراج). قرق کننده. منعکننده. آنکه مأمور قرق کردن شکارگاه شاه است تا دیگری در آنجا صید نکند: قرقچی سلطان شریعت است. (رفیع واعظ، در صفت ماه رمضان، از آنندراج). رجوع به قرق شود
لغت نامه دهخدا
قرقچی
ترکی بازدار پاسدار مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
تصویری از قرقچی
تصویر قرقچی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرق چی
تصویر قرق چی
قرق کننده، کسی که مامور ممانعت از ورود دیگران به جایی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرقی
تصویر قرقی
پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، قوش، باشه، سیچغنه، باشق، بازک، واشه، بازکی
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد در 13 هزارگزی شمال خاوری مشهد کنار جادۀ عمومی مشهد به شیرشتر واقع است. موقع جغرافیایی آن جلگه ومعتدل است. سکنه 1159 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
نسبت است به قرقر که یکی از اجداد ابوطاهر عبدالواحد بن حسین بن عمر بن قرقر بود. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
پرنده ای است شکاری. قرغوی. باز. بازی
لغت نامه دهخدا
نوعی از کلاه که در سوالف زمان مخصوص پادشاهان بوده، و در این زمان از ملبوسات عوام است. (بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُلْ لُ)
گیرندۀ جریمۀ مالیاتی، نوکر. خدمتکار. (آنندراج). رجوع به قلق و غلق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
نوعی از پیچش دستار که آن را در عرف هند کهرکی گویند. (آنندراج). شاعری در هجو گفته:
به آن چهرۀ طره پرداز او
علم قرقری پیچ انداز او.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
زمینی است در یمامه مشتمل بر مزارع و قری و نخلستانها، و هزمه از دههای آن است که در آن گروهی از بنی قریش و بنی قیس بن ثعلبه زندگی میکنند. قرقری چهار دژ است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
عبدالواحد بن حسین بن عمر، مکنی به ابوطاهر. از شیعیان بغداد و صحیح السماع است. ولادت وی به سال 449 ه. ق. به بغداد اتفاق افتاد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
نسبت است به قرقر. رجوع به قرقر شود
لغت نامه دهخدا
(قِ قِرْ را)
پشت. (اقرب الموارد). قرقرّی (به تخفیف یاء). (منتهی الارب). قرقر. رجوع به قرقر شود
لغت نامه دهخدا
محافظ: و محافظان که قراقچیان گویند بر سر راهها نشانده بود، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
بلد. رائد. پیش قراول
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ مَ حَلْ لَ)
دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل، در19هزارگزی جنوب باختری بابل و در یک هزارگزی شوسۀ بابل به آمل. دشت معتدل و مرطوب و مالاریائی با 175 تن سکنه. آب آن از رود خانه کاری و محصول آنجا برنج و مختصر غلات و کنف و پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ترکی زاور پیشیار نوکر خدمتکار: غازیان قزلباش و قلقچیان اردو که همراه پیشخانه آمده بودند دلیر شده بر سر ایشان هجوم آورده
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی واشک (گویش مازندراین) قرغوی از پرندگان پرنده ایست شکاری از دسته بازها که جثه اش از باز معمولی (قوش) کوچکتر است و پرهای پشتش قهوه یی و پرهای شکمش روشن و مایل بخاکستری است و رنگ پرهای دمش متناوبا قهوه یی روشن و سیر خاکستری است. در حدود 40 گونه از این پرنده شکاری ناشناخته شده که در سراسر کره زمین زندگی می کنند. قرقی با وجود کوچکی جثه بسیار تیزپر و چابک است. چون مرتبا بجوجه دیگر پرندگان یا تخم آنها حمله می کنند و همچنین آفت پرندگان کوچک از قبیل گنجشک و کبوتر است جزو پرندگان مضر و زیان آور محسوب می شود و بهمین جهت بمنظور حفظ نسل پرندگان مفید این پرنده را شکار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی زینه دار، زینه پوش (زینه جنگ افزار) رئیس جبه خانه، جبه پوش سلاحدار مسلح
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی بازدار پاسدار قراغچی: گفتم قرقجی گشته ای ای عشق اما یرت دل ییلاق سلطان چون بود قشلاق چوپانی است این (مولوی. دیوان 618 نداب 7: 3 ص 19)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراچی
تصویر قراچی
ترکی ک کولی لوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقچی
تصویر قراقچی
مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقچی
تصویر قلقچی
((قِ لِ))
نوکر، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرقی
تصویر قرقی
((قِ))
باز، پرنده شکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرچی
تصویر قرچی
((قُ))
رئیس جبه خانه، جبه پوش، سلاحدار، مسلح
فرهنگ فارسی معین
چوب تراشیده شده و مخروطی شکل که به عنوان اسباب بازی بچه ها
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبان قرق
فرهنگ گویش مازندرانی