جدول جو
جدول جو

معنی قرقره - جستجوی لغت در جدول جو

قرقره
استوانه ای با دو انتهای پهن که به دور آن نخ پیچیده شده باشد، قاب یا ماسورۀ چرخان که برای پیچیدن نخ یا طناب یا فیلم یا نوار یا امثال آن ها به کار می رود
چرخ نصب شده روی محوری با دورۀ برآمده برای حمل تسمۀ تخت یا دورۀ شیاردار برای حمل طناب یا تسمۀ جناغی یا زنجیر، پولی، املای دیگر واژۀ غرغره
تصویری از قرقره
تصویر قرقره
فرهنگ فارسی عمید
قرقره
خندۀ بلند، قهقهه
تصویری از قرقره
تصویر قرقره
فرهنگ فارسی عمید
قرقره
(قَ قَ رَ)
لقب هازل نعمان بن منذر
لغت نامه دهخدا
قرقره
صدا کردن شکم، قهقهه، بانگ کردن
تصویری از قرقره
تصویر قرقره
فرهنگ لغت هوشیار
قرقره
((قِ قِ رِ))
قرقره، چرخی که ریسمان دور آن پیچیده می شود برای بالا کشیدن چیزی، غرغره
تصویری از قرقره
تصویر قرقره
فرهنگ فارسی معین
قرقره
بوبین، چرخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قرقره
ماسوره که داخل مکو است و دور آن نخ پیچیده شود، از وسایل.، نوعی درخت جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرقرو
تصویر قرقرو
کسی که بسیار قرقر می کند، بسیار انتقاد کننده
فرهنگ فارسی عمید
(قُ قُ)
دهی است جزء دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری ترکمان و 8 هزارگزی شوسۀ تبریز به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است و 637 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
شوربا یا ریزه های دیگ افزار و مانند آن که در ته دیگ بماند یا بچسبد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه در دیگ بماند یا به ته آن بچسبد از آبگوشت یا ریزه های توابل و جز آن. (از اقرب الموارد) ، آبی که در دیگ ریزند بعد از طعام تا دیگ نسوزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قراره شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ری ی)
جایی است به روم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
قبیله ای است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بدغذاگردیدن. شیرزده شدن. گویند: قرقم الصبی، بدغذا شد کودک و شیرزده گردید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ بی ی)
خواندن سگ بچه. گویند: قرقص بالجرو، خواند سگ بچه را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرقسه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ قِرْ را)
پشت. (اقرب الموارد). قرقرّی (به تخفیف یاء). (منتهی الارب). قرقر. رجوع به قرقر شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
سگ را خواندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و این به باء متعدی شود. (منتهی الارب). قرقصه. رجوع به قرقصه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
آبی است به نجد. (منتهی الأرب). آبی است از آبهای ضباب در نجد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
نسبت است به قرقر که یکی از اجداد ابوطاهر عبدالواحد بن حسین بن عمر بن قرقر بود. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
عبدالواحد بن حسین بن عمر، مکنی به ابوطاهر. از شیعیان بغداد و صحیح السماع است. ولادت وی به سال 449 ه. ق. به بغداد اتفاق افتاد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
نسبت است به قرقر. رجوع به قرقر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
زمینی است در یمامه مشتمل بر مزارع و قری و نخلستانها، و هزمه از دههای آن است که در آن گروهی از بنی قریش و بنی قیس بن ثعلبه زندگی میکنند. قرقری چهار دژ است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
نوعی از پیچش دستار که آن را در عرف هند کهرکی گویند. (آنندراج). شاعری در هجو گفته:
به آن چهرۀ طره پرداز او
علم قرقری پیچ انداز او.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ)
رجوع به معنی دوم قراره شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قُبْ بَ)
گوشت پارۀ شکار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قهقره
تصویر قهقره
گندم زنگ زده، زنگ زدگی گندم، واپس رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریره
تصویر قریره
قریردرفارسی چشم خنک چشم سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشقره
تصویر قشقره
ترکی داد و فریاد نادرست نویسی کشکرک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
پیاپی گوی: زن، کورت کوزه گردن باریک راگویند، شش گونه که شترمست برآرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقبه
تصویر قرقبه
گوشت پاره آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزقره
تصویر قزقره
ک لرگ کوچی (گویش گیلکی) از گیاهان لرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقعه
تصویر قرقعه
لاک پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقمه
تصویر قرقمه
شیر زدگی در کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراره
تصویر قراره
آرامگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقره
تصویر قراقره
قرغرو زن پرچانه: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروره
تصویر قروره
خردوخوار درمانده
فرهنگ لغت هوشیار