جدول جو
جدول جو

معنی قرقرو

قرقرو
کسی که بسیار قرقر می کند، بسیار انتقاد کننده
تصویری از قرقرو
تصویر قرقرو
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قرقرو

قرقره

قرقره
استوانه ای با دو انتهای پهن که به دور آن نخ پیچیده شده باشد، قاب یا ماسورۀ چرخان که برای پیچیدن نخ یا طناب یا فیلم یا نوار یا امثال آن ها به کار می رود
چرخ نصب شده روی محوری با دورۀ برآمده برای حمل تسمۀ تخت یا دورۀ شیاردار برای حمل طناب یا تسمۀ جناغی یا زنجیر، پولی، املایِ دیگر واژۀ غِرغِرِه
قرقره
فرهنگ فارسی عمید

قرقره

قرقره
قرقره، چرخی که ریسمان دور آن پیچیده می شود برای بالا کشیدن چیزی، غرغره
قرقره
فرهنگ فارسی معین

برقرو

برقرو
دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج. سکنۀ آن 350 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

قرقری

قرقری
پشت. (اقرب الموارد). قِرْقِرّی (به تخفیف یاء). (منتهی الارب). قَرْقَر. رجوع به قرقر شود
لغت نامه دهخدا

قرقری

قرقری
نسبت است به قرقر که یکی از اجداد ابوطاهر عبدالواحد بن حسین بن عمر بن قرقر بود. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا