جدول جو
جدول جو

معنی قرقبه - جستجوی لغت در جدول جو

قرقبه
(قُ قُبْ بَ)
گوشت پارۀ شکار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قرقبه
(قُ قُ بَ)
آواز شکم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قرقبه
گوشت پاره آشکار
تصویری از قرقبه
تصویر قرقبه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرقره
تصویر قرقره
خندۀ بلند، قهقهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقبه
تصویر مرقبه
جای دیدبان در بلندی، مرقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرقره
تصویر قرقره
استوانه ای با دو انتهای پهن که به دور آن نخ پیچیده شده باشد، قاب یا ماسورۀ چرخان که برای پیچیدن نخ یا طناب یا فیلم یا نوار یا امثال آن ها به کار می رود
چرخ نصب شده روی محوری با دورۀ برآمده برای حمل تسمۀ تخت یا دورۀ شیاردار برای حمل طناب یا تسمۀ جناغی یا زنجیر، پولی، املای دیگر واژۀ غرغره
فرهنگ فارسی عمید
(رَ بی ی)
خواندن سگ بچه. گویند: قرقص بالجرو، خواند سگ بچه را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرقسه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ بَ)
کوردوبا. شهری است در آرژانتین و مرکز صنعت و زراعت است. (المنجد). این شهر کنار نهر بریمیرو قرار دارد و در آن دانشگاه و رصدخانه است. جمعیت آن به سال 1954 میلادی سیصدهزار نفر بوده است. این شهر به سال 1573 میلادی بنیاد شد. (الموسوعه العربیه)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
بر زمین به گردن افکندن کسی را. (منتهی الارب). صرع بر قفا. (اقرب الموارد) ، بر زمین انداختن. (منتهی الارب) ، استخوان شتر کشته بریدن، سخت دویدن، گریختن، خشم گرفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
گرد کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قرضب اللحم فی البرمه قرضبه، گرد کرد آن را در دیگ. (منتهی الارب) ، پراکندن و پریشان کردن چیزی را. و این از اضداد است، بریدن، تمامۀ گوشت را خوردن، دویدن، چیزی خشک خوردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بریدن هرچه باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بدغذاگردیدن. شیرزده شدن. گویند: قرقم الصبی، بدغذا شد کودک و شیرزده گردید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
سگ را خواندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و این به باء متعدی شود. (منتهی الارب). قرقصه. رجوع به قرقصه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
دهی است جزء دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری ترکمان و 8 هزارگزی شوسۀ تبریز به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است و 637 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را بَ / بِ)
شیشۀ شراب. صراحی. (آنندراج). قسمی شیشۀ شکم فراخ بزرگتر از برنی. آوند شیشۀ بزرگی که در آن شراب و جز آن ریزند. (ناظم الاطباء) : بیامیزند و اندر این قرابه کنند، و سر قرابه استوار کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
راحت ز مزاج رخت بربست
قرابۀ اعتدال بشکست.
نظامی.
خورشید ز بیم اهل آفاق
قرابۀ می نهاد بر طاق.
نظامی.
صبح از سر شورشی که انگیخت
قرابه شکست و می برون ریخت.
نظامی.
برگشته از قرابۀ امید جان من
یک بار گشته باش فلک گو به کام من.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ رَ)
لقب هازل نعمان بن منذر
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ بَ)
بنت محمد بن ابوبکر صدیق رضی الله عنه است. و گروهی او را قرینه خوانند ولی قریبه درست است. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قرینه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
بنت زید. از صحابیان است. (منتهی الارب). صحابه کسانی هستند که با حضرت محمد (ص) زیسته اند، تعالیم او را به خوبی درک کرده اند و در مسیر نشر دین اسلام کوشیده اند. شناخت ویژگی های اخلاقی و تاریخی این افراد برای پژوهشگران اسلامی اهمیت بسزایی دارد. واژه ’صحابی’ نشان دهنده نزدیکی معنوی و تاریخی با پیامبر است.
بنت عبدالله بن وهب. از تابعان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
جایگاهی است و نام آن در اخبار آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پی پاشنه بریدن تا بیفتد. (منتهی الارب). عرقوب ستور را بریدن تا بیفتد. (از ناظم الاطباء). عرقب الدابه، عرقوب دابه را قطع کرد. (از اقرب الموارد) ، برداشتن هر دو پاشنه را تا ایستاده گردد. (منتهی الارب). برداشتن هر دو عرقوب ستور را تا ایستاده گردد. (از ناظم الاطباء). عرقب الدابه، دو عرقوب دابه را بالا برد تا بایستد، از اضداداست. (از اقرب الموارد) ، حیله نمودن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به شب سیر کردن جهت به آب آمدن. (منتهی الارب). گویند: قربت الابل قرابه، به شب سیر کردند شتران جهت به آب آمدن بامدادان. (منتهی الارب) ، رفتن بسوی آب هرگاه بین رونده و آب یک شب فاصله باشد. (از منتهی الارب). گویند: قربت ، اذا سرت الی الماء و بینک و بینه لیله، نزدیک گردیدن، شمشیر در نیام کردن. یا قراب ساختن شمشیر را، گوشت قراب خورانیدن مهمان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ بَ)
مرقب. جای دیده بان بر بلندی. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). ج، مراقب. و رجوع به مرقب شود
لغت نامه دهخدا
(طُ قَ بَ)
دهستان مرکزی بخش طرقبۀ شهرستان مشهد که در قسمت شمال باختری مشهد واقع و نفوس آن در حدود 9709 نفر و متشکل از 14 آبادی بزرگ و کوچک و قراء مهم آن جاغرق با 1628 تن سکنه و عنبران با 698 نفر جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرقبه
تصویر مرقبه
جای دیده بان بر بلندی جایی که دیده بانی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرصبه
تصویر قرصبه
بریدن پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرضبه
تصویر قرضبه
پراکندن، گردکردن ازواژگان دوپهلو، بریدن، دویدن، خشکبارخوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطبه
تصویر قرطبه
برزمین انداختن، گریختن، سخت دویدن، خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقره
تصویر قرقره
صدا کردن شکم، قهقهه، بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقعه
تصویر قرقعه
لاک پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقمه
تصویر قرقمه
شیر زدگی در کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
خویشاوندی بستگی نزدیکی مانند، خویش، دانای دریافت پارسی تازی گشته کراوه آوند شیشه ای شکم دار تنگ شیشه شراب صراحی، ظرف شیشه یی. یا قرابه زرین. آفتاب، قسمی صندوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبقبه
تصویر قبقبه
غریدن شتر، یاوه گویی چرند گویی، گول گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقبه
تصویر مرقبه
((مَ قَ بِ یا بَ))
جای دیده بان بربلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرابه
تصویر قرابه
((قَ رَّ بِ))
شیشه شراب، صراحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرقره
تصویر قرقره
((قِ قِ رِ))
قرقره، چرخی که ریسمان دور آن پیچیده می شود برای بالا کشیدن چیزی، غرغره
فرهنگ فارسی معین