جدول جو
جدول جو

معنی قرقار - جستجوی لغت در جدول جو

قرقار
(قَ قا رِ)
آواز بکن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). اسم فعل است بمعنی امر، و آن شاذ است، چه از رباعی مجرد بنا شده است. (اقرب الموارد). و این کلمه معدول از قرقر بمعنی صوت است، و از رباعی جز لفظ قرقار وعرعار لفظ دیگری معدول نشده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قرقار
(قَ)
بانگ شتر و کبوتر، اسم است قرقره را، نوعی از آوند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قرقار
بانگ شتر، بانگ کبوتر بانگ شتر کبوتر کبوتر بغدادی: زاغ پاسرخ و تهو باشد و دراج سفید اردهی فاخته و مخلفهای قرقار. (بسحاق اطعمه. استانبول 11)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرقر
تصویر قرقر
سخنان درشت و زیر لبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض
قرقر کردن: سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، قرقر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارقار
تصویر قارقار
بانگ کلاغ، صدای کلاغ
قارقار کردن: بانگ کردن کلاغ، کنایه از سر و صدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرقر
تصویر قرقر
صدای چرخ یا دولاب، هنگام چرخیدن، صدای لولای در، هنگام باز و بسته شدن، املای دیگر واژۀ غرغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرار
تصویر قرار
زمان یا مکان ملاقات، آرامش، آسودگی، رای و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود، عهد و پیمان، پایداری، در علم حقوق حکمی از سوی مقام قضایی
قرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
قرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن
قرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن
قرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن
قرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان
قرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
فرهنگ فارسی عمید
(قَ رُلْ هََ)
شتر روشن آواز. (منتهی الارب) : بعیر قرقارالهدیر، صافی الصوت فی هدیره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قُ رُ)
نام آبی است به بادیه و غزوۀ قراقر در آنجا بود. (از اقرب الموارد). نام وادی ای است که اصل آن از دهناء است وگویند آبی است طایفۀ کلب را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
نام جد ابومحمد عبدالله بن عمر بن احمد بن قرض حافظ راوی است. وی از علی بن محمد بن منصور هاوی روایت کند و ابوالحسین محمد بن احمد بن جمیع غسانی از او روایت دارد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن واقع در 20000 گزی جنوب خاور داران و7000 هزارگزی راه داران به سمندگان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی، هوای آن معتدل. 271 تن سکنه دارد. محصول آن غلات آبی و دیمی، کتیرا و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
وادی ای است نزدیک مدینه در دیار مزینه. (از معجم البلدان)
عمرانی گوید: جایی است در روم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
از نامهای عرب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کشتی دراز یا بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از کشتی عجمی است که عرب نیز نام آن را در ادبیات خود به کار برده است:
قرقور ساج ساجه مطلّی
بالقیر و الضبات زنبری.
(المعرب جوالیقی ص 271)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سنگ سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به قهقر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قِ)
آواز کردن شکم. (آنندراج). آوازی که از اندرون شکم شنیده میگردد. (ناظم الاطباء) ، شور و غوغا. (ناظم الاطباء). بمجاز مطلق شور و غوغا. (آنندراج) :
بر در دل می نشینم منع دنیا میکنم
این قراقر از برای حق تعالی میکنم.
میرنجات (از آنندراج).
جمع واژۀ قرقره. رجوع به قرقره شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
وادی ای است طایفۀ کلب را در سماوه از نواحی عراق که خالد بن ولید هنگامی که آهنگ شام داشت در آن فرود آمد و درباره آن گفته اند:
ﷲ درّ رافع انی اهتدی
خمساً اذا ما سارهاالجیش بکی
ما سارها من قبله انس یری
فوز من قراقر الی سوی.
و شعراء از قراقر فراوان یاد کرده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
سائق خوش آواز. (منتهی الأرب). حادی (رانندۀ شتر) خوش آواز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قجغار. گوسفند گشنی. (برهان) (آنندراج). گوسپند پروار گشنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نعب، نعیب، حکایت صوت کلاغ، آوای کلاغ، اسم آواز کلاغ،
در زبان کودکان کلاغ
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
یوم قراقر، جنگی است که میان مجاشع و بوبکر بن وائل روی داد. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قچقار
تصویر قچقار
راک گشنی گوسفند پروار گشنی قوچ
فرهنگ لغت هوشیار
پیاپی گوی: زن، کورت کوزه گردن باریک راگویند، شش گونه که شترمست برآرد
فرهنگ لغت هوشیار
غروغر آوای شکم، غوغا (این واژه پارسی است) خوش آوا آواز کردن شکم، آوازی که از درون شکم شنیده شود. یا قراقر بطن. صدای شکم روده ها بر اثر حرکت گازهای موجود در لوله گوارش که گاهی تولید درد شکم شدید می کند، شور و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقور
تصویر قرقور
خارکداراز ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقر
تصویر قرقر
پوست روی، زمین هموار نادرست نویسی غرغر: آوای شکم، غرولند زیرلبی
فرهنگ لغت هوشیار
ثبات و قرار ورزیدن، آرمیدن، آرام گرفتن، آسودگی، استواری، پایداری، آسایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرار
تصویر قرار
((قَ))
پابرجا شدن، آرام گرفتن، پایداری، استواری، صبر، شکیبایی، عهد، پیمان، حکم موقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرار
تصویر قرار
پیمان، نهش، هال، دیدار
فرهنگ واژه فارسی سره
رسم، روش، نهاد، استقرار، ثبات، سکون، طمانینه، آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال، شرط، عهد، وعده، رانده وو، میعاد، وعده گاه، قول، میثاق، شرح، شیوه، وضع، حکم، 10، عادت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از اصوات است، صدای کلاغ
فرهنگ گویش مازندرانی
آرامش، تاب و توان، کارگر قراردادی سالیانه که اربابان
فرهنگ گویش مازندرانی