جدول جو
جدول جو

معنی قرار

قرار((قَ))
پابرجا شدن، آرام گرفتن، پایداری، استواری، صبر، شکیبایی، عهد، پیمان، حکم موقت
تصویری از قرار
تصویر قرار
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با قرار

قرار

قرار
زمان یا مکان ملاقات، آرامش، آسودگی، رای و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود، عهد و پیمان، پایداری، در علم حقوق حکمی از سوی مقام قضایی
قَرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
قَرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن
قَرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن
قَرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن
قَرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان
قَرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
قرار
فرهنگ فارسی عمید

قرار

قرار
ثبات و قرار ورزیدن، آرمیدن، آرام گرفتن، آسودگی، استواری، پایداری، آسایش
فرهنگ لغت هوشیار

قرار

قرار
وادی ای است نزدیک مدینه در دیار مُزَینَه. (از معجم البلدان)
عمرانی گوید: جایی است در روم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

قرار

قرار
رسم، روش، نهاد، استقرار، ثبات، سکون، طمانینه، آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال، شرط، عهد، وعده، رانده وو، میعاد، وعده گاه، قول، میثاق، شرح، شیوه، وضع، حکم، 10، عادت
فرهنگ واژه مترادف متضاد