نشستن و دیر ماندن در خانه. گویند: قرصعت المراءه فی بیتها قرصعهً، نشست و دیر ماند در خانه. (منتهی الارب) ، ترنجیدن و در هم شدن، نهفته گردیدن، به سستی خوردن، تنها خوردن به ناکسی، نبشتن کتاب را، رفتاربد رفتن زن در راه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
نشستن و دیر ماندن در خانه. گویند: قرصعت المراءه فی بیتها قرصعهً، نشست و دیر ماند در خانه. (منتهی الارب) ، ترنجیدن و در هم شدن، نهفته گردیدن، به سستی خوردن، تنها خوردن به ناکسی، نبشتن کتاب را، رفتاربد رفتن زن در راه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
سهم، نصیب، تکۀ کاغذ یا هر چیز دیگر دارای شماره یا نشانه که به وسیلۀ انتخاب تصادفی آن، سهم و نصیب کسی را معین می کنند، پشک قرعه انداختن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه قرعه زدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن قرعه کشیدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن
سهم، نصیب، تکۀ کاغذ یا هر چیز دیگر دارای شماره یا نشانه که به وسیلۀ انتخاب تصادفی آن، سهم و نصیب کسی را معین می کنند، پشک قُرعه انداختن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه قُرعه زدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن قُرعه کشیدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن
یک قرص. کلیچه، گردۀ آفتاب. (منتهی الارب). و رجوع به قرص شود: گرچه محور سپرد قرصۀ خور قرص خور بین که به محور سپرند. خاقانی. حربا منم تو قرصۀ شمسی روا بود گر قرص شمس نور به حربا برافکند. خاقانی. قرصۀ خورشید که صابون توست شوخ کن جامۀ پرخون توست. نظامی
یک قرص. کلیچه، گردۀ آفتاب. (منتهی الارب). و رجوع به قرص شود: گرچه محور سپرَد قرصۀ خور قرص خور بین که به محور سپرند. خاقانی. حربا منم تو قرصۀ شمسی روا بود گر قرص شمس نور به حربا برافکند. خاقانی. قرصۀ خورشید که صابون توست شوخ کن جامۀ پرخون توست. نظامی
داغی است که بر وسط بینی شتر کنند، گزین مال، آنچه به فال زنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پشک: آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعۀ فال به نام من دیوانه زدند. حافظ
داغی است که بر وسط بینی شتر کنند، گزین مال، آنچه به فال زنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پشک: آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعۀ فال به نام من دیوانه زدند. حافظ
کاسه. (المعرب جوالیقی) (منتهی الارب). برخی گویند این کلمه فارسی است که معرب شده، و اصل آن کاسه است. (المعرب جوالیقی ص 274) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، قصعات، قصع، قصاع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
کاسه. (المعرب جوالیقی) (منتهی الارب). برخی گویند این کلمه فارسی است که معرب شده، و اصل آن کاسه است. (المعرب جوالیقی ص 274) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، قصعات، قِصَع، قِصاع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
واحد رصع. یک زنبور عسل خرد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس). همانطور که در مادۀ ’رصع’ گفته شد مؤلف منتهی الارب و به تبع او صاحب ناظم االاطباء و آنندراج، ’نحل’ را به تصحیف ’نخل’ خوانده و یک خرمابن ریزه معنی کرده اند که نادرست است. رجوع به متون مذکور شود
واحد رصع. یک زنبور عسل خرد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس). همانطور که در مادۀ ’رَصَع’ گفته شد مؤلف منتهی الارب و به تبع او صاحب ناظم االاطباء و آنندراج، ’نحل’ را به تصحیف ’نخل’ خوانده و یک خرمابن ریزه معنی کرده اند که نادرست است. رجوع به متون مذکور شود
گیاهی است خاردار که شویکه ابراهیم نیز نامند آن را، و آن بر انواعی است: نوعی از آن چون سوسن بری که بر درها می چسبد و از مگس جلوگیری میکند و نوعی از آن سفید و دارای برگهای زیاد و خارهای تیز و برای درد کمر مجرب است. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیاه خارداری است واقسامی دارد و برگ اقسام آن مفروش و از میان برگها ساقه ها میروید، یک قسم اول را ساق گره دار و خارها درحوالی گره ها و گلش سفید و بیخش سطبر و طعمش با شیرینی و اندک تندی مانند طعم زردک، و به فارسی بیوه را نامند، و قسم دوم را برگ بی خشونت و خار آن نرم و بسیار و ساقش به قدر ذرعی و از نصف اعلای آن شاخه ها میروید و این قویتر از آن است، و قسم سوم را برگ مایل به استداره و بیخش دراز و در سطبری متوسط و سفید، و قسم چهارم را برگ عریض و مستدیر و ساقش بی شعبه و به قدرذرعی مملو از خارهای مایل به کبودی و ظاهر بیخش سیاه و باطن سفید و شبیه به بهمن سفید، و قسم پنجم که از اقسام قرصعنۀ بیضاء است برگش بسیار و خارهای آن تند و ساقش خشن و قبۀ آن شبیه به کنگر است، و قسم ششم که قرصعنۀ جبلی نامند برگش حدبه دار و قوی الحراره و در بیت المقدس جهت درد کمر و مواد بارده مجرب میدانند، و قسم هفتم از انواع بیضا را برگ عریض و بسیار سفید و بیخش سست و با اندک شیرینی و در تقویت باه قوی الاثر است، و قسم هشتم را ساق به قدر شبری و نصف آن چتری و مایل به سفیدی و شاخه ها زیاده بر شش عدد نمیباشد و قبه های آن مستدیر و در اطراف قبه خارهای تند و باریک و شش عدد و بیخش دراز و به سطبری انگشت سبابه ودر طعم شبیه به زردک و از مطلق قرصعنه مراد همین است و آن را قرصعنۀ مسدس نامند و در مازندران زولنگ ودر تنکابن ششاک گویند گویا مخفف شش شاخ باشد، و در آخر اول گرم و خشک و تریاق سموم و محلل صلابات و بلغم معده و مدر حیض و بول و شبر و عرق و سریعالهضم و مفتت حصاه و از اکثر بقول مأکوله بهتر است و آب آن رافع مغص و احتباس حیض و درد جگر امتلائی و آب مطبوخ او با شکر مسکن اورام و جراحات باطنی و مداومت آن رافع اخلاط فاسدۀ بدن و محلل نفخ و شرب آب او که با مثل او سداب طبخ یافته باشد به قدر سی مثقال جهت درد تهیگاه مجرب یافته اند و یک مثقال از بیخ او با مثل او تخم زردک به غایت محرک باه است و مربای او با عسل به غایت مقوی احشاء و ضماد او با مثل او آرد جو رافع قروح رطبۀ ساق و ابتداء داءالفیل و مضر مثانه و مصلحش کتیرا و قدر شربتش یک مثقال است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
گیاهی است خاردار که شویکه ابراهیم نیز نامند آن را، و آن بر انواعی است: نوعی از آن چون سوسن بری که بر درها می چسبد و از مگس جلوگیری میکند و نوعی از آن سفید و دارای برگهای زیاد و خارهای تیز و برای درد کمر مجرب است. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیاه خارداری است واقسامی دارد و برگ اقسام آن مفروش و از میان برگها ساقه ها میروید، یک قسم اول را ساق گره دار و خارها درحوالی گره ها و گلش سفید و بیخش سطبر و طعمش با شیرینی و اندک تندی مانند طعم زردک، و به فارسی بیوه را نامند، و قسم دوم را برگ بی خشونت و خار آن نرم و بسیار و ساقش به قدر ذرعی و از نصف اعلای آن شاخه ها میروید و این قویتر از آن است، و قسم سوم را برگ مایل به استداره و بیخش دراز و در سطبری متوسط و سفید، و قسم چهارم را برگ عریض و مستدیر و ساقش بی شعبه و به قدرذرعی مملو از خارهای مایل به کبودی و ظاهر بیخش سیاه و باطن سفید و شبیه به بهمن سفید، و قسم پنجم که از اقسام قرصعنۀ بیضاء است برگش بسیار و خارهای آن تند و ساقش خشن و قبۀ آن شبیه به کنگر است، و قسم ششم که قرصعنۀ جبلی نامند برگش حدبه دار و قوی الحراره و در بیت المقدس جهت درد کمر و مواد بارده مجرب میدانند، و قسم هفتم از انواع بیضا را برگ عریض و بسیار سفید و بیخش سست و با اندک شیرینی و در تقویت باه قوی الاثر است، و قسم هشتم را ساق به قدر شبری و نصف آن چتری و مایل به سفیدی و شاخه ها زیاده بر شش عدد نمیباشد و قبه های آن مستدیر و در اطراف قبه خارهای تند و باریک و شش عدد و بیخش دراز و به سطبری انگشت سبابه ودر طعم شبیه به زردک و از مطلق قرصعنه مراد همین است و آن را قرصعنۀ مسدس نامند و در مازندران زولنگ ودر تنکابن ششاک گویند گویا مخفف شش شاخ باشد، و در آخر اول گرم و خشک و تریاق سموم و محلل صلابات و بلغم معده و مدر حیض و بول و شبر و عرق و سریعالهضم و مفتت حصاه و از اکثر بقول مأکوله بهتر است و آب آن رافع مغص و احتباس حیض و درد جگر امتلائی و آب مطبوخ او با شکر مسکن اورام و جراحات باطنی و مداومت آن رافع اخلاط فاسدۀ بدن و محلل نفخ و شرب آب او که با مثل او سداب طبخ یافته باشد به قدر سی مثقال جهت درد تهیگاه مجرب یافته اند و یک مثقال از بیخ او با مثل او تخم زردک به غایت محرک باه است و مربای او با عسل به غایت مقوی احشاء و ضماد او با مثل او آرد جو رافع قروح رطبۀ ساق و ابتداء داءالفیل و مضر مثانه و مصلحش کتیرا و قدر شربتش یک مثقال است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
گرده قرص گرده: قرصه ای نان، قرص جرم (خورشید و ماه و غیره) : ز آتش لاله شمال سوخت سحر گه بخور قرصه خورشید را لخلخه کرد از بخار (عمادی. گنج شخن 311: 1) یا قرصه زر. آفتاب
گرده قرص گرده: قرصه ای نان، قرص جرم (خورشید و ماه و غیره) : ز آتش لاله شمال سوخت سحر گه بخور قرصه خورشید را لخلخه کرد از بخار (عمادی. گنج شخن 311: 1) یا قرصه زر. آفتاب
پانسه پشک، بهره یک بارزدن یک بارکوفتن یک بار کوفتن یک بار زدن، نصیب بهره سهم، قطعه ای کاغذ چوب یا استخوان و مانند آن که به وسیله فال زدن یا آن نصیب کسی را معین کنند پشتک
پانسه پشک، بهره یک بارزدن یک بارکوفتن یک بار کوفتن یک بار زدن، نصیب بهره سهم، قطعه ای کاغذ چوب یا استخوان و مانند آن که به وسیله فال زدن یا آن نصیب کسی را معین کنند پشتک