جدول جو
جدول جو

معنی قردعه - جستجوی لغت در جدول جو

قردعه
(قَ دَ عَ)
خواری. (منتهی الارب). ذل ّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قردعه
(قِ دِ عَ)
گردن. گویند: اخذ بقردعه فلان. (منتهی الارب). عنق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قردعه
گردن
تصویری از قردعه
تصویر قردعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرده
تصویر قرده
بوزینۀ ماده، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرعه
تصویر قرعه
سهم، نصیب، تکۀ کاغذ یا هر چیز دیگر دارای شماره یا نشانه که به وسیلۀ انتخاب تصادفی آن، سهم و نصیب کسی را معین می کنند، پشک
قرعه انداختن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه
قرعه زدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن
قرعه کشیدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(قُ حِ)
آبی است میان حاجر و معدن نقره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ دِ عَ)
تأنیث قدع. امراءه قدعه،زن کم سخن شرمگین. (منتهی الارب). رجوع به قدع شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
داغی است که بر وسط بینی شتر کنند، گزین مال، آنچه به فال زنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پشک:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعۀ فال به نام من دیوانه زدند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
یکی قرع. رجوع به قرع شود، داغی است که بر ساق شتر کنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قسمی شپش که در مژگان پدید آید، و آن غیر قمقام و غیر صبیان است که آن دو نیز در مژگان پدید شوند. و پایهای آن پدید باشد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به گفت بر خود چیزی را ثابت کردن. گویند: قردح الرجل، اذا قرّ بما یطلب منه. (منتهی الارب) ، رام و خوار شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ دُ حَ)
مهره گلو مانا به جوز که در گلوی کودک مراهق برآید. (منتهی الارب). مهرۀ حلقوم که در گلوی کودکان مراهق برآید، و آن را سیب باباآدم گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
گوشۀ شکاف کوه. ج، قرادیع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ ثَ عَ)
پشم ریزۀ ستور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن را در ضعف و سستی بدان تشبیه کنند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
شپش شتر و ماکیان. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ)
شاماکچۀ خرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را عَ)
اندک از گیاه. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کون. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء). است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ عَ)
برذعه. بردع. ازبلاد اران است. (شرفنامه). شهری است در اقصای آذربایجان معرب برده دان زیرا که پادشاهی اسیران را آنجا گذاشته بود و گاهی بذال منقوطه (برذعه) نیز خوانند. (آنندراج) (قاموس) (ناظم الاطباء). رجوع به بردع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ عَ)
گلیم سطبر (ستبر) که در زیر پالان بر پشت ستور نهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، برادع. (منتهی الارب). پشماگند. (نصاب) ، مجذوب. (آنندراج).
- برده دل، عاشق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ دَ)
جمع واژۀ قرد. (منتهی الارب). رجوع به قرد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ دَ)
جمع واژۀ قرد. (منتهی الارب). رجوع به قرد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَدَ)
یک شاخ خرما برگ دورکرده، پاره ای از ابریشم. (منتهی الارب) ، در مثل گویند: عثرت علی الغزل باجره فلم تترک بنجد قرده، در شخصی گویند که بگذارد حاجت را وقت امکان و چون فوت شود طلب کند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در اقرب الموارد: عکرت علی الغزل باخره فلم تدع بنجد قرده
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
شپش شتر و ماکیان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نشستن و دیر ماندن در خانه. گویند: قرصعت المراءه فی بیتها قرصعهً، نشست و دیر ماند در خانه. (منتهی الارب) ، ترنجیدن و در هم شدن، نهفته گردیدن، به سستی خوردن، تنها خوردن به ناکسی، نبشتن کتاب را، رفتاربد رفتن زن در راه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرده
تصویر قرده
کپی ماده ماده کپی یکی قرد بوزینه، جمع قرد
فرهنگ لغت هوشیار
پانسه پشک، بهره یک بارزدن یک بارکوفتن یک بار کوفتن یک بار زدن، نصیب بهره سهم، قطعه ای کاغذ چوب یا استخوان و مانند آن که به وسیله فال زدن یا آن نصیب کسی را معین کنند پشتک
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قدع و شرمگین: زن گبه کوتاه (گبه جبه تازی گشته) مونث قدع و شرمگین: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریعه
تصویر قریعه
برگزیده خواسته، بهترین جای خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردحه
تصویر قردحه
زینه گری بازسازی جنگ افزار، سیب آدم، رام گشتن خوارشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردسه
تصویر قردسه
درشتی سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقعه
تصویر قرقعه
لاک پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردعه
تصویر بردعه
زیر پالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرعه
تصویر قرعه
((قُ عِ))
آنچه که با آن فال بزنند
فرهنگ فارسی معین
پشک، سهم، قسمت، نصیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد