- قرح
- قرحه ها، زخم ها، ریش ها، جراحت ها، در پزشکی آبله ها، جمع واژۀ قرحه
معنی قرح - جستجوی لغت در جدول جو
- قرح
- آبله ای که چرک و خون در آن پیدا شود
- قرح ((قَ))
- زخم، اثر گزیدگی سلاح، آبله ریز که بر اندام برآید
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زخم، ریش، جراحت، در پزشکی آبله
زخم چرکین ریش آغاززمستان، مهتر بزرگ یاران یک قرح زخم ریش، آبله
آماده شدن
ریش انگیز خستان تولید جراحت کننده توضیح دوایی را نامند که بقوت حرارت و نفوذ و جذب خود بتحلیل بر دو فانی ساز در طوباتی (را) که میان اجزای جلد است و احداث قرحه نماید مانند: بلادر (مخزن الادویه)
وام، بدهی
فراخپای هموار پای کسی که پایش گودی نداشته باشد پهن پا در پرندگان
راندن پیر شدن
آله کلو
نمودار، پیرنگ
آشکاری، فرانمون، گزارش، زند، ریز
خشم کردن، غضب نمودن، نیست شدن، زایل گردیدن
بازرگانی سوداگری، پیشه وری
زخم زدن، بد گفتن، خسته کردن، بدن را با اسلحه دریدن
اندوهگین شدن، فرود آمدن اندوه، غم، فقر و درویشی
ستور چرنده، درخت بلند، چرا دادن، چریدن، شاشیدن، فرستادن، رها کردن دهش بی درنگ، رفتار نرم
بیان، کشف، باز نمودن، چگونگی، روشن کردن، گزارش، گشودن، وسعت دادن
کوشک، کاخ بلند، آشکار کردن، ساختمانی است مر بخت النصر را نزدیک بابل، خانه آراسته ناب نیامیخته، گزیده، پاک نژاد: مرد کوشک قصر بلند کاخ. یا صرح ممرد. قصر رخشان و ساده و هموار، فلک
زشتی، زشت بودن، بدگلی
ادویه، چاشنی، تخم پیاز
شعلۀ آتش
گوشواره
پستان
گوشواره
پستان
ریختن موی سر، کچل شدن، کچلی
قرح ها، قرحه ها، جمع واژۀ قرح
گشودن، وسعت دادن، فراخ کردن چیزی، آشکار نمودن و بیان کردن مساله یا امر غامض، توضیح و تفسیر مساله یا کلامی تا دیگری آن را بفهمد، نوشته ای که در توضیح کتاب، شعر یا نوشتۀ دیگر نوشته شود، نود و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸ آیه، الم نشرح، انشراح
شرح دادن: توضیح دادن، بیان کردن، تفسیر کردن، شرح کردن
شرح دادن: توضیح دادن، بیان کردن، تفسیر کردن، شرح کردن
ریش کننده، زخم زننده،، ستور تمام دندان، چهارپایی که دندان های نیش او درآمده باشد
شاد شدن، شادمان شدن، شادی، شادمانی، سرور
دیگی شبیه کدو تنبل در دستگاه تقطیر به همراه، که مایع در آن جوشانده می شد، کوفتن، زدن
قرع وانبیق: دستگاهی برای تقطیر مایعات و گرفتن گلاب، عرق و مانند آن، شامل یک دیگ، لولۀ افقی و لوله ای مارپیچ
قرع وانبیق: دستگاهی برای تقطیر مایعات و گرفتن گلاب، عرق و مانند آن، شامل یک دیگ، لولۀ افقی و لوله ای مارپیچ
قربه ها، مشک های آب یا شیر، جمع واژۀ قربه