جدول جو
جدول جو

معنی قرتب - جستجوی لغت در جدول جو

قرتب
(قَ رَ تَیْ یا)
دهی است به زبید. (منتهی الارب). دهی است در وادی زبید در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر یا خنجر، نیام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریب
تصویر قریب
مقابل بعید، نزدیک، در علوم ادبی در علم عروض یکی از بحور شعر بر وزن «مفاعیلن مفاعیلن فاعلاتن»، خویش، خویشاوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قربت
تصویر قربت
نزدیکی، نزدیکی در مکان و منزلت، آنچه موجب تقرب به خدا گردد از طاعت، عبادت و کارهای نیکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرتی
تصویر قرتی
ویژگی کسی که بیش از حد به ظاهر خود می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترتب
تصویر ترتب
راست و درست شدن، در جای خود واقع شدن، پشت سر هم واقع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده، بانظم، دائماً، همیشه، منسجم، استوار، آنکه راتبه و مواجب می گرفته است
مرتب کردن (ساختن): نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَ تَ)
مرد بدغذا. (منتهی الارب). بدغذا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قردب
تصویر قردب
هفت بند از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
منظم کننده، ترتیب دهنده، مرتبه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریب
تصویر قریب
نزدیک، خویشاوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربت
تصویر قربت
در مکان و منزلت نزدیک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غرتی پارسی است مردی که تمام هم خود را مصروف صورت ظاهر و لباس کند ژیگولو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرته
تصویر قرته
نادرست نویسی غرده غرته غرچه پارسیاست دیوث قلتبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرضب
تصویر قرضب
تفاله درگربال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطب
تصویر قرطب
باباآدم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقب
تصویر قرقب
شکم، مرغ چرخ ریسک ازپرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر یا خنجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتب
تصویر ترتب
بر جای ایستادن و بی حرکت بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
((مُ رَ تَّ))
بانظم و ترتیب، ترتیب داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراب
تصویر قراب
((قِ))
پای برداشتن جهت جماع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراب
تصویر قراب
((قَ رّ))
ظرف شیشه ای، قرابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر، نیام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قربت
تصویر قربت
((قُ بَ))
خویشی، نزدیکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرتی
تصویر قرتی
((قِ))
جلف، سبک، غرتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قریب
تصویر قریب
((قَ))
نزدیک، خویشاوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترتب
تصویر ترتب
((تَ رَ تُّ))
پشت سر هم قرار گرفتن، در جای خود واقع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قربت
تصویر قربت
نزدیکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
بسامان، سازمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قریب
تصویر قریب
نزدیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قریب
تصویر قریب
Imminent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قریب
تصویر قریب
iminente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قریب
تصویر قریب
неминуемый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قریب
تصویر قریب
unmittelbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قریب
تصویر قریب
nieuchronny
دیکشنری فارسی به لهستانی