جدول جو
جدول جو

معنی قرت - جستجوی لغت در جدول جو

قرت
(رَ)
برگردیدن رنگ رخ از اندوه یا خشم. (منتهی الارب). تغییرکردن چهرۀ کسی از غم یا خشم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قرت
(قَ)
دیوث. قلتبان. به چشم خودبین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قرت
(قَ رَ)
برف. (منتهی الارب). جمد. (اقرب الموارد) ، آب منجمد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قرت
(قُ)
یک دم آب. (غیاث). جرعه. (ناظم الاطباء).
- امثال:
هنوز دو قرت و نیمش باقی است، درباره کسی گویند که هرچه خورد سیر نگردد. و رجوع به امثال و حکم دهخدا ذیل ’دو قرت’ شود
لغت نامه دهخدا
قرت
(قُ)
جغرات خشک. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
قرت
ترکی پیرماستینه نادرست نویسی غرت غرتبان غلتبان کشخان غرچه (دیوث) برفاب، رنگ پریدگی دیوث قلتبان
فرهنگ لغت هوشیار
قرت
((قَ))
دیوث، بی غیرت، قلتبان، قواد، کلتبان
تصویری از قرت
تصویر قرت
فرهنگ فارسی معین
قرت
((قُ))
یک دم آب، جرعه
قرت قرت: جرعه جرعه
تصویری از قرت
تصویر قرت
فرهنگ فارسی معین
قرت
گلو، برجستگی های دمل گونه ی روی بدن یا صورت که در اثر ضرب.، جرعه، جرعه ی آب، زیرگلو، سیبک گلو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرتی
تصویر قرتی
ویژگی کسی که بیش از حد به ظاهر خود می رسد
فرهنگ فارسی عمید
(قَرْ رَ)
بامداد و شبانگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ)
دیوث، بی حمیت. (برهان) (ناظم الاطباء). بی غیرت، ازخودراضی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
شقره. رنگ آنکه اشقر است. رنگی میان سرخی و زردی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شقره و غیاث اللغات شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شهری است نزدیک بیت جبرین از نواحی فلسطین از توابع بیت المقدس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ / تِ زَ)
مرد دیوث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام جایی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است به بصره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ تَیْ یا)
دهی است به زبید. (منتهی الارب). دهی است در وادی زبید در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ / تِ)
دیوث، بی غیرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَرَتْ تا)
محمد بن خلف بن محمد بن سلیمان بن ایوب نهردیزی. از محدثان بود. وی از ابوشجاع محمد بن فارس و حسن بن احمد بصری روایت کند. (از معجم البلدان). علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ)
قلتبان. (ناظم الاطباء) (برهان). به چشم خودبین. (برهان) ، ازخودراضی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَتْ تا)
نسبت است به قرتا. (از معجم البلدان). رجوع به قرتا شود
لغت نامه دهخدا
(قُ تُ)
موضعی است. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرتبان
تصویر قرتبان
نادرست نویسی غرتبان پارسی است قلتبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرتان
تصویر قرتان
بام وشام بامدادوشبانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غرتبوس پارسی است غرت غلتبان کلتبان غرچه (دیوث) دیوث قواد قرمساق: شلغم و باقلی است گفته تو نمک ای قلتبان، ترا باید
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غرتی بازی عمل قرتی: همه دو نسلی که پس از وقایع مشروطیت درین آب و خاک سری توی سرها در آوردند... اگر هم چشمشان یکراست بدست قرتی بازیهای دوره جوانی خودشان نبود که در پاریس و لندن و برلن گذرانده بودند دست کم گوششان فقط بدهکار به سه مکتوب آقاخان کرمانی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرتی بازی درآوردن
تصویر قرتی بازی درآوردن
نادرست نویسی غرتی بازی درآوردن کارزننده ای کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرته
تصویر قرته
نادرست نویسی غرده غرته غرچه پارسیاست دیوث قلتبان
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غرتی پارسی است مردی که تمام هم خود را مصروف صورت ظاهر و لباس کند ژیگولو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرت قرت
تصویر قرت قرت
جرعه جرعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرتی
تصویر قرتی
((قِ))
جلف، سبک، غرتی
فرهنگ فارسی معین
خودآرا، ژیگولو، بی بندوبار، بی مسلک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاشاک با ابعاد بسیار کوچک ۲به اندازه ی یک قطره
فرهنگ گویش مازندرانی
سر به هوا لا ابلی آدمی که به حرف کسی گوش ندهد
فرهنگ گویش مازندرانی