معنی قرت - فرهنگ فارسی معین
معنی قرت
قرت((قَ))
دیوث، بی غیرت، قلتبان، قواد، کلتبان
تصویر قرت
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با قرت
قرت
قرت
ترکی پیرماستینه نادرست نویسی غرت غرتبان غلتبان کشخان غرچه (دیوث) برفاب، رنگ پریدگی دیوث قلتبان
فرهنگ لغت هوشیار
قرت
قرت
یک دم آب. (غیاث). جرعه. (ناظم الاطباء). - امثال: هنوز دو قرت و نیمش باقی است، درباره کسی گویند که هرچه خورد سیر نگردد. و رجوع به امثال و حکم دهخدا ذیل ’دو قرت’ شود
لغت نامه دهخدا
قرت
قرت
برف. (منتهی الارب). جَمَد. (اقرب الموارد) ، آب منجمد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قرت
قرت
برگردیدن رنگ رخ از اندوه یا خشم. (منتهی الارب). تغییرکردن چهرۀ کسی از غم یا خشم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قرت
قرت
گلو، برجستگی های دمل گونه ی روی بدن یا صورت که در اثر ضرب.، جرعه، جرعه ی آب، زیرگلو، سیبک گلو
فرهنگ گویش مازندرانی
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.