سربازی که در جایی برای کشیک و نگهبانی گماشته شود، دیده بان، دیده دار، نگاهبان، دیدبان، دیده ور پیش قراول: در امور نظامی پیشرو لشکر، سربازی که جلوتر از سایر سربازان به سرزمین دشمن رود
سربازی که در جایی برای کشیک و نگهبانی گماشته شود، دیدِه بان، دیدِه دار، نِگاهبان، دیدِبان، دیدِه وَر پیش قراول: در امور نظامی پیشرو لشکر، سربازی که جلوتر از سایر سربازان به سرزمین دشمن رود
آب صاف پاکیزۀ بی آمیختگی چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آبی که چیزی به وی آمیخته نبود. (بحر الجواهر) ، آب شیرین سرد بی آمیغ از هرچیزی. ج، اقرحه، زمین بی آب و گیاه، زمینی که مخصوص برای زراعت و نشاندن درخت باشد و بس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مزرعه:و اعاد علی سهاماً فی ثلث قرایا بالراذان و قراحاًببلدهالحظیره. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 56)
آب صاف پاکیزۀ بی آمیختگی چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آبی که چیزی به وی آمیخته نبود. (بحر الجواهر) ، آب شیرین سرد بی آمیغ از هرچیزی. ج، اَقْرِحَه، زمین بی آب و گیاه، زمینی که مخصوص برای زراعت و نشاندن درخت باشد و بس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مزرعه:و اعاد علی سهاماً فی ثلث قرایا بالراذان و قَراحاًببلدهالحظیره. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 56)
ماده شتر درازپای، شتری که چون با شتران کلانسال باشد آب نخورد و با شتران ریزه آب بخورد، زمین گشادۀ آفتاب رویه، زمینی که خاص برای زراعت و نشاندن اشجار باشد. قریاح نیز به همین معنی است، خرمابن بلندبالای تابان هموار. (منتهی الارب). النخله الطویله الملساء. (اقرب الموارد). ج، قراویح. اصمعی گوید: اعرابی را گفتم قرواح چیست، گفت: التی کأنها تمشی علی ارماح. (منتهی الارب)
ماده شتر درازپای، شتری که چون با شتران کلانسال باشد آب نخورد و با شتران ریزه آب بخورد، زمین گشادۀ آفتاب رویه، زمینی که خاص برای زراعت و نشاندن اشجار باشد. قریاح نیز به همین معنی است، خرمابن بلندبالای تابان هموار. (منتهی الارب). النخله الطویله الملساء. (اقرب الموارد). ج، قراویح. اصمعی گوید: اعرابی را گفتم قرواح چیست، گفت: التی کأنها تمشی علی ارماح. (منتهی الارب)
پیشرو لشکر. (ناظم الاطباء) ، فوجی که پیشاپیش رود و از سیاهی و نموداری دشمن خبر دهد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : در جنگ روبروی رخسار چون فرنگش خطش سیاه هندو خالی سیه قراول. محسن تأثیر (از آنندراج). ، دانۀ آهنی که بر لب بندوق باشد، تفنگچی در وقت سر دادن نظر بر آن دارد، و آن را به فارسی مگس گویند. (آنندراج). کلیم در وصف بندوق گوید: به لب قراول زیباش دلنشین خالی است که دیده بانش از اوچشم برنمیدارد. ، کسی که سیاهی ببیند، دیده بان، میرشکاری که صید را از دور ببیند. (آنندراج)
پیشرو لشکر. (ناظم الاطباء) ، فوجی که پیشاپیش رود و از سیاهی و نموداری دشمن خبر دهد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : در جنگ روبروی رخسار چون فرنگش خطش سیاه هندو خالی سیه قراول. محسن تأثیر (از آنندراج). ، دانۀ آهنی که بر لب بندوق باشد، تفنگچی در وقت سر دادن نظر بر آن دارد، و آن را به فارسی مگس گویند. (آنندراج). کلیم در وصف بندوق گوید: به لب قراول زیباش دلنشین خالی است که دیده بانش از اوچشم برنمیدارد. ، کسی که سیاهی ببیند، دیده بان، میرشکاری که صید را از دور ببیند. (آنندراج)
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع در 4000 گزی جنوب کلاله. موقع جغرافیایی آن دشت معتدل مالاریائی است. سکنۀ آن 605 تن است. آب آن از رود خانه دوچای و محصول آن برنج، غلات، حبوبات، تریاک، لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان مختصر بافتن پارچۀ ابریشمی و نمدمالی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع در 4000 گزی جنوب کلاله. موقع جغرافیایی آن دشت معتدل مالاریائی است. سکنۀ آن 605 تن است. آب آن از رود خانه دوچای و محصول آن برنج، غلات، حبوبات، تریاک، لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان مختصر بافتن پارچۀ ابریشمی و نمدمالی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
جمع واژۀ قرح، به معنی ریش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، جمع واژۀ قرح، جمع واژۀ قرحه. ترکیب ها: - قروح بلخیه. قروح خیرونیه. قروح سالفه. قروح عفنه. قروح وضره. رجوع به این کلمات شود
جَمعِ واژۀ قرح، به معنی ریش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، جَمعِ واژۀ قَرْح، جَمعِ واژۀ قَرْحه. ترکیب ها: - قروح بلخیه. قروح خیرونیه. قروح سالفه. قروح عفنه. قروح وضره. رجوع به این کلمات شود
جمع واژۀ زروح و زروحه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پشتۀ خرد یا پشتۀ پهنا پست یا ریگ تودۀ کج. (آنندراج). رجوع به مفردهای این کلمه شود
جَمعِ واژۀ زروح و زروحه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پشتۀ خرد یا پشتۀ پهنا پست یا ریگ تودۀ کج. (آنندراج). رجوع به مفردهای این کلمه شود
بنوبت کاری را کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بهر دو دست بخشش کردن، یقال: یداه تتراوحان بالمعروف، یعنی گاهی از این دست می بخشد و گاهی از آن دست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد)
بنوبت کاری را کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بهر دو دست بخشش کردن، یقال: یداه تتراوحان بالمعروف، یعنی گاهی از این دست می بخشد و گاهی از آن دست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد)
قرایح درفارسی، جمع قریحه، وروم ها طبیعت طبع، ادراک اندر یافت، طبع شعر و نویسندگی: تا کسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش درو پوشم، جمع قرایح (قرائح) قریحه خراشیدن، بقریحه خود فشار آوردن: متکلفی خاطر رنجانیده است و قریحت خراشیده
قرایح درفارسی، جمع قریحه، وروم ها طبیعت طبع، ادراک اندر یافت، طبع شعر و نویسندگی: تا کسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش درو پوشم، جمع قرایح (قرائح) قریحه خراشیدن، بقریحه خود فشار آوردن: متکلفی خاطر رنجانیده است و قریحت خراشیده
طبیعت طبع، ادراک اندر یافت، طبع شعر و نویسندگی: تا کسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش درو پوشم، جمع قرایح (قرائح) قریحه خراشیدن، بقریحه خود فشار آوردن: متکلفی خاطر رنجانیده است و قریحت خراشیده
طبیعت طبع، ادراک اندر یافت، طبع شعر و نویسندگی: تا کسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش درو پوشم، جمع قرایح (قرائح) قریحه خراشیدن، بقریحه خود فشار آوردن: متکلفی خاطر رنجانیده است و قریحت خراشیده