جدول جو
جدول جو

معنی قراطه - جستجوی لغت در جدول جو

قراطه
(قُ طَ)
سوختگی آتش به چراغ که بباید انداخت. (مهذب الاسماء). آنچه از فتیلۀ دماغۀ چراغ بریده شود هنگامی که از جرم پوشیده شود، آنچه از کنارۀ فتیله سوخته شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قراطه
(قَ غُ)
شهری است در مغرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرامطه
تصویر قرامطه
فرقه ای از اسماعیلیه پیرو حمدان بن اشعث، ملقب به قرمط که مدت صد سال در قلمرو خلفای عباسی ایجاد فتنه و آشوب کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراضه
تصویر قراضه
ویژگی هر چیر مستعمل و از کار افتاده، زر و سیم و پول اندک، هر چیز فلزی شکسته و خرده ریزه، ریزههای فلز که هنگام بریدن یا تراشیدن آن می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
(قِ ءَ)
مرگامرگی. گویند: ذهبت قراءه البلاد، و مردم حجاز گویند: قره البلادبدون همزه بدین معنی که اگر پس از آن کسی بیمار گردداز وبای شهر و مرضهای شهر نیست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ طَ)
پاره هایی پوست که از مجرای غایط یا بول برآید. قشاره. جراده: واگر به اسهال زیرین روده بیرون آید (پاره ای پوست) که بتازی آنرا خراطه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(قَقِ)
دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر. واقع در 7هزارگزی باختر ریوش و سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 703 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات و ابریشم و شغل ایشان زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ جِ)
دهی جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر. واقع در 30 هزارگزی باختری هریس و 2500گزی شوسۀ تبریز به اهر. موقع طبیعی آن جلگه، معتدل و سکنۀ آن 986 تن است. آب آن از رود خانه محلی و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را بَ / بِ)
شیشۀ شراب. صراحی. (آنندراج). قسمی شیشۀ شکم فراخ بزرگتر از برنی. آوند شیشۀ بزرگی که در آن شراب و جز آن ریزند. (ناظم الاطباء) : بیامیزند و اندر این قرابه کنند، و سر قرابه استوار کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
راحت ز مزاج رخت بربست
قرابۀ اعتدال بشکست.
نظامی.
خورشید ز بیم اهل آفاق
قرابۀ می نهاد بر طاق.
نظامی.
صبح از سر شورشی که انگیخت
قرابه شکست و می برون ریخت.
نظامی.
برگشته از قرابۀ امید جان من
یک بار گشته باش فلک گو به کام من.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به شب سیر کردن جهت به آب آمدن. (منتهی الارب). گویند: قربت الابل قرابه، به شب سیر کردند شتران جهت به آب آمدن بامدادان. (منتهی الارب) ، رفتن بسوی آب هرگاه بین رونده و آب یک شب فاصله باشد. (از منتهی الارب). گویند: قربت ، اذا سرت الی الماء و بینک و بینه لیله، نزدیک گردیدن، شمشیر در نیام کردن. یا قراب ساختن شمشیر را، گوشت قراب خورانیدن مهمان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
پوست پارۀ بریدۀ آونگان گذاشته از بینی شتر، نان سوخته ای که در تنور بماند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عیب، کرکرۀ شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنجم سپل شتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ ءَ)
جمع واژۀ قاری ٔ. خوانندگان. قرّاء. قارئون. رجوع به قاری شود
لغت نامه دهخدا
(اُ طَ)
آبی است بنی عمیله را در مشرق سمیراء.
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
پوست درخت. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء). لحاءالشجر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
موضعی است به اسکندریه که داستانهای شگفت انگیزی بدان منسوب است. (از معجم البلدان)
نام شهری است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را عَ)
اندک از گیاه. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کون. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء). است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طی ی)
نسبت است به قراطه که از بلاد اندلس میباشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خِ طَ)
شغل خرّاطی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ طُ)
ماءالعسل را نامند و آن عسل قلیل است که طبخ کرده شود با ماء کثیر. ماءالعسل ساذج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ماءالعسل ساذج است. صاحب اسرار الطب گفته عسل قلیل است که به آب بسیار پخته باشند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قراره
تصویر قراره
آرامگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرافه
تصویر قرافه
ترسو: زن پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطه
تصویر خراطه
خراشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناطه
تصویر قناطه
نومید گشتن نومید ی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریطه
تصویر قریطه
سرخس آبی از گیاهان سرخس آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمطه
تصویر قرمطه
خط زیبا و دقیق نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
خویشاوندی بستگی نزدیکی مانند، خویش، دانای دریافت پارسی تازی گشته کراوه آوند شیشه ای شکم دار تنگ شیشه شراب صراحی، ظرف شیشه یی. یا قرابه زرین. آفتاب، قسمی صندوق
فرهنگ لغت هوشیار
درون گرایان یک تن از قرمطیان پیرو فرقه قرامطه، جمع قرامطه، مخالف مذهب و دین
فرهنگ لغت هوشیار
(گویش گیلکی) این واژه که اینک به جای (دوجین) به کارمی رود همان کراسه (دفتر) از ریشه پهلوی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراضه
تصویر قراضه
ریزه های زر وسیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطف
تصویر قراطف
جمع قرطف، آبچین ها، قطیفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراضه
تصویر قراضه
((قُ ض))
براده های فلز که هنگام تراشیدن می ریزد، هرچیزی که از شکل درآمده و خراب شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرابه
تصویر قرابه
((قَ رَّ بِ))
شیشه شراب، صراحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرمطه
تصویر قرمطه
((قَ مَ طَ یا طِ))
تنگ و باریک نوشتن، نزدیک نهادن گام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراطق
تصویر قراطق
((قَ طِ))
جمع قرطق یا قرطه. معرب کرته و کرتک. جامه یک لای بدون آستر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراضه
تصویر قراضه
لت پاره
فرهنگ واژه فارسی سره