جدول جو
جدول جو

معنی قراطغان - جستجوی لغت در جدول جو

قراطغان
(قَ طُ)
پادشاه عراق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قراطغان
شاهین سیاه. یا قراطغان شه پشمین. صورت قراطغان شاه پادشاه عراق که کودکان برای بازی از پشم می ساختند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی با برگ های ریز و دانه هایی شبیه ماش که بیشتر در گندم زار می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرطبان
تصویر قرطبان
غلتبان، برای مثال تو را ملک سلیمان باد و خصمت / چو هدهد قرطبان چون دیو مزدور (انوری - ۲۳۱ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراغان
تصویر چراغان
عمل روشن کردن چراغ های بسیار در شب های جشن و شادمانی، مجلس جشن که در آن چراغ بسیار روشن کرده باشند، کنایه از نوعی شکنجه بوده که چند جای سروتن محکوم را سوراخ میکردند و در آن سوراخ ها فتیله یا شمع افروخته فرو می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قازغان
تصویر قازغان
دیگ، پاتیل، غزغان، قزغان، غازغان، برای مثال در حدیث دیگر این دل دان چنان / کآب جوشان زآتش اندر قازغان (مولوی - ۳۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
داهیه، خوی گیر، زین یا جل شتر که پالان بر زیر آن نهند. (منتهی الارب). قرطاط. رجوع به قرطاط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طُ)
ماءالعسل را نامند و آن عسل قلیل است که طبخ کرده شود با ماء کثیر. ماءالعسل ساذج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ماءالعسل ساذج است. صاحب اسرار الطب گفته عسل قلیل است که به آب بسیار پخته باشند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ غِ)
از قرای مرو است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
مرد بی غیرت. بی رشک. آنکه در حق زن خود غیرت ندارد، مرد قوّاد. (منتهی الارب). جاکش. قرتبان
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ)
هرطمان است، یا جلبان که هردو دانه معروف است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ثمر درختی است به قدر فلفلی و در ترشی شبیه به زرشک و در افعال قریب بدان و شاید نوعی از آن باشد و اشتباه کرده کسی که آن را از زغال دانسته زیرا که زغال اسم فارسی قرانیا است به نون قبل از یاء مثناه تحتانیه. (مخزن الادویه). رجوع به قراقاط شود
لغت نامه دهخدا
قراطیا و قراصیا به سریانی و یونانی خرنوب شامی است. (فهرست مخزن الادویه). محرف قراصیا است. رجوع به قراصیا و قراسیا شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن نوره. نخستین کس از حکمرانان خاندان قرامانیان است که حوالی سال 654 ه. ق. به حکومت رسید و به سال 678 وفات یافت. (معجم الانساب زامباور ج 2 ص 236). رجوع به قرامانیان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بُ)
قرابغار. منجنیقی که در جنگ به کار میبرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن منسک. منسک را مغولان دیب باقوخان خوانند وی جد مغولان و از فرزندان یافث بن نوح است. قراخان را پسری بود اغور نام که موحد شد و پادشاهی آن قوم او را مسلم گردید و در نسل او پادشاهی تا یک قرن دوام یافت. (تاریخ گزیده چ امیرکبیر ص 562)
نام پادشاه هند است و با اسکندر معاصر بوده. (برهان) (آنندراج). نام پادشاه هندوستان معاصر با اسکندر مقدونیائی. (ناظم الاطباء)
ابن مغول خان که پس از مرگ پدر در مملکت ترکستان به سلطنت رسید. (تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 6 و 7)
نام یکی از مبارزان افراسیاب. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دیگ مسین، (لطائف)، و در غرائب اللغات نوشته که قزغان به معنی ظرف آهنین است که در آن روغن انداخته چیزی بریان نمایند، آن را کراهی گویند، (آنندراج)، دیگ بزرگ را گویند که در آن چیزی پزند، گویند این لغت ترکی است، (برهان) :
در حدیث دیگران دل دان چنان
کآب جوشان ز آتش اندر قازغان،
(مثنوی از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به قازقان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
ایجاد روشنائی بسیار که از افروختن چراغها در شبهای جشن عروسی کنند. (آنندراج). جشنی که در آن، در کوی و برزن و بازار چراغ بسیار روشن کنند. (ناظم الاطباء). چراغ زیاد روشن کردن در موقع جشن. (فرهنگ نظام). چراغانی. چراغونی. چراغبانی. چراغبان. چراغبارون (در لهجۀ تهرانی). چراغون (در لهجۀ تهرانی) :
زمین مرده احیا کردن آئین کرم باشد
چراغان کن بداغ خود دل ویرانۀ ما را.
صائب (از فرهنگ ضیاء).
رجوع به چراغانی شود، با لفظ شدن و کردن، نوعی از تعذیب که سرگنهکاران را چند جا زخم زده در غور هر زخم یک فتیلۀ افروخته میگذارند، و این رسم ایرانست، در هندوستان نیست. (آنندراج). نوعی از تعذیب که سر گنهکاران را چند جا زخم زده بهر زخم یک فتیلۀ افروخته میگذارند. (غیاث) (ناظم الاطباء). قسمی از مجازات مقصر بوده که سرش را چند جا زخم زده در هر زخمی چراغی نشانده روشن میکردند. (فرهنگ نظام). رجوع به چراغان کردن شود.
- چراغان شب باران. چراغان شب مهتاب، هر کدام معروف و کنایه از آنست که لطفی ندارد. (آنندراج) :
رفتی و از اشک بلبل در چمن طوفان گذشت
روز بر گل چون چراغان شب باران گذشت.
دانش (از آنندراج).
سوختیم و جوهر ما بر کسی ظاهر نشد
چون چراغان شب مهتاب بیجا سوختیم.
دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ طُ شَ هَِ پَ)
صورت قراطغان شاه که پادشاه عراق بوده کودکان برای بازی از پشم سازند. (غیاث) :
ولی بجوشم از این خام جوش تب سبلت
قراطغانشه پشمین گه طعان و ضراب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ طَ)
هر دو سوراخ بینی مرغ همچو هر دو نخرۀ ستوران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جایی است در ساری. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 344 شود. ظاهراً قراطوغان همان قراطغان است. رجوع به به قراطغان و فهرست ترجمه مازندران و استراباد رابینو شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سلاطین تفلیس را گویند. (یادداشت مؤلف) :
من و ناجرمکی و دیر مخران
در بقراطیانم جا و ملجا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 25) ، رسیدن کسی را سختی و بلا. (آنندراج). رسیدن کسان را سختی و بلا: بقعتهم باقعه. (از منتهی الارب) ، سخت گفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) ، بهتان نهادن کسی را: بقع الرجل مجهولاً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ / قَ مَ)
فرقه ای از غلات شیعه میباشند که به سبعیه نیز نامیده شده اند. (تعریفات). از وقتی که نخستین دعات اسماعیلی در اهواز مستقر شدند و آغاز دعوت برای امامت محمد بن اسماعیل و اولاد او کردند، یکی از مبلغان خود را به نام حسین اهوازی به سواد کوفه فرستادند. وی در آنجا با مردی به نام حمدان اشعث معروف به قرمط ملاقات کرد. حمدان به زودی دعوت باطنیه را پذیرفت و در این راه به حسین اهوازی یاوری کرد و چندان در این کار کوشش نمود که حسین اهوازی امر دعوت را در سواد عراق به او واگذاشت. و او کلواذا یکی از توابع بغداد را مرکز دعوت خود قرار داد و دعوت وی چنان به سرعت انتشار یافت که در سال 276 هجری قمری توانست به خرید اسلحه و تشکیل دسته ای از جنگجویان پردازد. اینان به زودی شروع به خونریزی و قتل مخالفان خود کردند و رعبی عظیم از آنان در دل مسلمانان عراق افتاد و بسیاری از مردم از بیم جان دعوت ایشان را پذیرفتند. قرمطیان عراق در سال 227 هجری قمری قلعۀ استواری در سواد کوفه به نام دارالهجره برای خود ترتیب دادند. حمدان از این پس به وضعمقررات مالی و نظامات اجتماعی متقنی برای اتباع خودمبادرت جست و هر یک را موظف به خرید سلاح برای خود کرد. داماد حمدان به نام عبدان کاتب یکی از دعات چیره دست او بود که مردم را به ’الامام من آل رسول اﷲ’ دعوت میکرد و او توانست دو تن از بزرگترین ناشران دعوت قرمطیان را به نام ابوسعید جنابی و زکرویه بن مهرویه که هر دو ایرانی بودند به این مذهب درآورد. از حدود سال 280 میان حمدان و عبدان کاتب با مرکز دعوت اسماعیلی در اهواز اختلاف حاصل شد و از این راه مذهب جدیدی به نام قرمطی که از شعب مذهب اسماعیلی محسوب میشود به وجود آمد. زکرویه پسر مهرویه و پسرانش یحیی و حسین درشمال عراق و بلاد شام شروع به نشر عقاید قرمطیان کردند و مدتی دمشق را در محاصره گرفتند و قوافل حاج را غارت کردند و ف تنه آنان تا سال 294 به قوت ادامه داشت. ابوسعید جنابی (حسین بن بهرام) از اهالی جنابۀ فارس بود که دعوت خود را در بحرین و یمامه و فارس پراکند و سپاهیان خلیفه را منهزم ساخت و رعب و هراسی عجیب میان مسلمانان افکند، تا در سال 301 به دست یکی ازغلامان خود کشته شد و بعد از او پسرش ابوطاهر به اشاعۀ دعوت قرمطیان و قتل و غارت بلاد عرب و عراق عرب وکشتن قوافل حاج اشتغال داشت و اعقابش تا سال 367 حکومت میکردند، وجه تسمیۀ این فرقه به قرمطی انتساب آنان است به حمدان اشعث ملقب به قرمط. راجع به معنی کلمه قرمط اقوال مختلفی است، قرمطه در لغت یعنی ریز بودن خط و نزدیکی کلمات و خطوط به یکدیگر، و میگویند چون حمدان کوتاه بود و پاهای خود را هنگام حرکت نزدیک به هم میگذاشت، به این لقب خوانده شد. و باز میگویند که لفظ قرمط از باب انتساب قرمطیان است به محمد وراق که خط مقرمط را خوب مینوشت و دعوت فرقۀ اسماعیلیه به دست او در میان قرمطیان به کمال رسید. ظاهراً کلمه قرمطی از لغت نبطی ’کرمیته’ به معنی سرخ چشم باشد. قرمطیان میگفتند محمد بن اسماعیلیان امام هفتم و صاحب الزمان است و معتقد به قیام به سیف و قتل و حرق مخالفان خود از سایر مذاهب اسلامی بودند. زیارت قبور وبوسیدن سنگ کعبه و اعتقاد به ظواهر در مذهب آنان حرام بود و در احکام شریعت قائل به تأویل بودند. (تجارب الامم ج 1 ص 33) (تاریخ الاسلام السیاسی ج 3 ص 325) (تاریخ ادبیات در ایران ج 1 ص 217 و 218). این فرقه میگفتندکه نبوت حضرت رسول بعد از غدیر خم از آن حضرت سلب ونصیب حضرت علی بن ابی طالب گردید. (از الفرق بین الفرق ص 61) (تلبیس ابلیس ص 110) (مقالات اشعری ص 26) (ملل ونحل) (خاندان نوبختی ص 261). شعار قرمطیان مانند اسماعیلیان رایت سفید بوده است. بعضی از مورخان و نویسندگان فرقۀ باطنیه را اعم از اسماعیلیان و قرمطیان و غیره متهم به خروج از دین و تظاهر به اسلام برای نابود کردن آن و تجدید رسوم مجوس کرده اند. اگر این دعوت درست باشد ظهور این مذهب در ایران با منظور و مقصود ملی همراه بوده است. البغدادی شواهد متعددی برای اثبات این نظر داده و آغاز دعوت این قوم را از زمان معتصم دانسته است که بابک و مازیار برای آئین های قدیم قیام کرده بودند. وی میگوید اصحاب تواریخ گفته اند که واضعان اساس دین باطنیه از اولاد مجوس و مایل به دین اسلاف خود بوده اند و چون جرأت نمیکردند این عقیده را به صراحت اظهار کنند دعوت خود را در لباس مذهب باطنی انتشار دادند. اساس معتقدات این قوم بنابه تصریح بغدادی بر ثنویت است، یعنی میگویند خداوند نفس را خلق کرد و خدا [اله الاول] و نفس [اله الثانی] مشترکاً امورعالم را به تدبیر کواکب سبعه [هفت امشاسپند] و طبایعالاول [= ایزدان] اداره میکنند. همچنین شروع به تأویل احکام شریعت کردند به وجهی که منجر به احکام مجوس بشود، مثلاً برای اتباع خود نکاح با محارم و شرب خمر را جائز شمردند و امیر قرمطی احساء بعد از ابوطاهر جنابی فرمان داد که اگر کسی آتش را خاموش کند دستش را ببرند و اگر کسی آن را به دم خویش بمیراند زبانش راببرند. از اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری مبارزۀ شدیدی در عراق و ایران با اسماعیلیان و قرمطیان شروع شد، و با ظهور محمود سبکتکین که به قتل شیعه و معتزله و اسماعیلیه و قرامطه ولوعی تمام داشت بر شدت این مبارزه افزوده شد و محمود خود میگفت: ’من ازبهر عباسیان انگشت درکرده ام در همه جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافته آید و درست گردد بر دار میکشند’. (الفرق بین الفرق چ 2 صص 169- 188) (صوره الارض صص 295- 296) (تجارب الامم ج 1 صص 33- 34) (کامل التواریخ ذیل حوادث سال 278) (تبصره العوام ص 184) (جهانگشای جوینی ج 3 ص 87) (الحضاره الاسلامیه فی القرن الرابع ج 2 صص 53- 58) (تاریخ ادبیات در ایران ج 1 صص 216- 220)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرا طغان
تصویر قرا طغان
ترکی شاهین سیاه، نام شاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاغان
تصویر قاغان
خاقان بنگرید به خاقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قره غان
تصویر قره غان
سیاه دشت نام جایگاه
فرهنگ لغت هوشیار
عمل روشن کردن چراغهای بسیار در چشن و شادمانی چراغانی، مجلس شادمانی که در آن چراغهای بسیار روشن کنند، نوعی شکنجه که چند جای سر و تن محکوم را سوراخ کرده فتیله یا شمع افروخته در آن سوراخها فرو میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته غلتبان غرچه، جاکش جافکش سنگی کوتاه به شکل استوانه که آن را روی پشت بام غلطانند تا هموار و محکم شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قازغان
تصویر قازغان
دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند پاتیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراغاج
تصویر قراغاج
قره آغاج بنگرید به قره آغاج قراغاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطاق
تصویر قراطاق
ترکی سیاکوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطاط
تصویر قراطاط
ترکی قره طاط بنگرید به قره طاط قره طاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرابغا
تصویر قرابغا
ترکی سنگ انداز جنگی منجنیقی که در جنگ بکار می بردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطمان
تصویر قرطمان
دوسر
فرهنگ لغت هوشیار