ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : آن غنچه های نستر بادامه های قز شد زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر. خاقانی. آن یکی پا نهاده بر سر گنج وین ز بهر یکی قراضه به رنج. نظامی. فروریخت زر او یک انبان نخست قراضش قراضه درستش درست. نظامی. از شادی آن قراضه ای چند گویی که منم جهان خداوند. نظامی. همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف. (گلستان) ، در اصل لغت ریزۀ هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. (آنندراج). مانند قراضۀ جامه یا زر. (از اقرب الموارد) ، قراضۀ مال، ردی ٔ و پست آن. (از اقرب الموارد)
ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : آن غنچه های نستر بادامه های قز شد زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر. خاقانی. آن یکی پا نهاده بر سر گنج وین ز بهر یکی قراضه به رنج. نظامی. فروریخت زر او یک انبان نخست قراضش قراضه درستش درست. نظامی. از شادی آن قراضه ای چند گویی که منم جهان خداوند. نظامی. همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف. (گلستان) ، در اصل لغت ریزۀ هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. (آنندراج). مانند قراضۀ جامه یا زر. (از اقرب الموارد) ، قراضۀ مال، ردی ٔ و پست آن. (از اقرب الموارد)
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، بلک، لهنه
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، اَرمَغان، سَفته، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، بازآورد، بِلَک، لُهنه
آبیست بنزدیک مدینه مر بنی جشم را. (منتهی الارب). آبیست ازآن جشم بن معاویه در جهت نجد، چشمه ای است نزدیک حوراء. (معجم البلدان) بازاری در کوفه بود که در آن اشنان میفروختند. (معجم البلدان)
آبیست بنزدیک مدینه مر بنی جشم را. (منتهی الارب). آبیست ازآن جشم بن معاویه در جهت نجد، چشمه ای است نزدیک حوراء. (معجم البلدان) بازاری در کوفه بود که در آن اشنان میفروختند. (معجم البلدان)
نوعی از پیکان تیر باشد و آن را دوشاخه سازند. (برهان). نوعی از پیکان دو شاخه. (فرهنگ رشیدی) (غیاث). نوعی از تیر که پیکانش دوسر باشد و کارش بریدن است چنانکه اگر شاخی مطلوب بود بدان می توان برید خلاف تیرهای دیگر که شکافتن و سوراخ کردن کار آنهاست. (آنندراج). نوعی از پیکان تیر که دوشاخه باشد. (ناظم الاطباء) : مقراضۀ بندگان چو مقراض اوداج بریده منکران را. خاقانی. شاه را دیدم در او پیکان مقراضه به کف راست چون بحری نهنگ انداز در نخجیرجا. خاقانی. چو سوزن سنان سینه را دوخته ز مقراضه مقراضی آموخته. نظامی. به مقراضۀ تیر پهلوشکاف بسی آهو افکند با نافه ناف. نظامی. همه مقراضه های پرنیان پوش همه زهرآبهای خوشتر از نوش. نظامی (از گنجینۀ گنجوی). از میان دو شاخهای خدنگ جست مقراضۀ فراخ آهنگ. نظامی. ، نوعی از حلوا هم هست. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از غیاث) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقراضی شود، مرادف مقراضک. (آنندراج) : در رهگذر قاسم با حسن و ادب گرعاشق دلخسته بیفتد چه عجب زیراکه به هرگام بر آن خسته زند تنگ شکر از دهان و مقراضۀ لب. نظام دست غیب (از آنندراج)
نوعی از پیکان تیر باشد و آن را دوشاخه سازند. (برهان). نوعی از پیکان دو شاخه. (فرهنگ رشیدی) (غیاث). نوعی از تیر که پیکانش دوسر باشد و کارش بریدن است چنانکه اگر شاخی مطلوب بود بدان می توان برید خلاف تیرهای دیگر که شکافتن و سوراخ کردن کار آنهاست. (آنندراج). نوعی از پیکان تیر که دوشاخه باشد. (ناظم الاطباء) : مقراضۀ بندگان چو مقراض اوداج بریده منکران را. خاقانی. شاه را دیدم در او پیکان مقراضه به کف راست چون بحری نهنگ انداز در نخجیرجا. خاقانی. چو سوزن سنان سینه را دوخته ز مقراضه مقراضی آموخته. نظامی. به مقراضۀ تیر پهلوشکاف بسی آهو افکند با نافه ناف. نظامی. همه مقراضه های پرنیان پوش همه زهرآبهای خوشتر از نوش. نظامی (از گنجینۀ گنجوی). از میان دو شاخهای خدنگ جست مقراضۀ فراخ آهنگ. نظامی. ، نوعی از حلوا هم هست. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از غیاث) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقراضی شود، مرادف مقراضک. (آنندراج) : در رهگذر قاسم با حسن و ادب گرعاشق دلخسته بیفتد چه عجب زیراکه به هرگام بر آن خسته زند تنگ شکر از دهان و مقراضۀ لب. نظام دست غیب (از آنندراج)
دهی جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر. واقع در 30 هزارگزی باختری هریس و 2500گزی شوسۀ تبریز به اهر. موقع طبیعی آن جلگه، معتدل و سکنۀ آن 986 تن است. آب آن از رود خانه محلی و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر. واقع در 30 هزارگزی باختری هریس و 2500گزی شوسۀ تبریز به اهر. موقع طبیعی آن جلگه، معتدل و سکنۀ آن 986 تن است. آب آن از رود خانه محلی و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
شیشۀ شراب. صراحی. (آنندراج). قسمی شیشۀ شکم فراخ بزرگتر از برنی. آوند شیشۀ بزرگی که در آن شراب و جز آن ریزند. (ناظم الاطباء) : بیامیزند و اندر این قرابه کنند، و سر قرابه استوار کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). راحت ز مزاج رخت بربست قرابۀ اعتدال بشکست. نظامی. خورشید ز بیم اهل آفاق قرابۀ می نهاد بر طاق. نظامی. صبح از سر شورشی که انگیخت قرابه شکست و می برون ریخت. نظامی. برگشته از قرابۀ امید جان من یک بار گشته باش فلک گو به کام من. ظهوری (از آنندراج)
شیشۀ شراب. صراحی. (آنندراج). قسمی شیشۀ شکم فراخ بزرگتر از برنی. آوند شیشۀ بزرگی که در آن شراب و جز آن ریزند. (ناظم الاطباء) : بیامیزند و اندر این قرابه کنند، و سر قرابه استوار کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). راحت ز مزاج رخت بربست قرابۀ اعتدال بشکست. نظامی. خورشید ز بیم اهل آفاق قرابۀ می نهاد بر طاق. نظامی. صبح از سر شورشی که انگیخت قرابه شکست و می برون ریخت. نظامی. برگشته از قرابۀ امید جان من یک بار گشته باش فلک گو به کام من. ظهوری (از آنندراج)
به شب سیر کردن جهت به آب آمدن. (منتهی الارب). گویند: قربت الابل قرابه، به شب سیر کردند شتران جهت به آب آمدن بامدادان. (منتهی الارب) ، رفتن بسوی آب هرگاه بین رونده و آب یک شب فاصله باشد. (از منتهی الارب). گویند: قربت ، اذا سرت الی الماء و بینک و بینه لیله، نزدیک گردیدن، شمشیر در نیام کردن. یا قراب ساختن شمشیر را، گوشت قراب خورانیدن مهمان را. (منتهی الارب)
به شب سیر کردن جهت به آب آمدن. (منتهی الارب). گویند: قربت الابل قِرابه، به شب سیر کردند شتران جهت به آب آمدن بامدادان. (منتهی الارب) ، رفتن بسوی آب هرگاه بین رونده و آب یک شب فاصله باشد. (از منتهی الارب). گویند: قَرَبْت َ، اذا سرت الی الماء و بینک و بینه لیله، نزدیک گردیدن، شمشیر در نیام کردن. یا قراب ساختن شمشیر را، گوشت قراب خورانیدن مهمان را. (منتهی الارب)
مرگامرگی. گویند: ذهبت قراءه البلاد، و مردم حجاز گویند: قره البلادبدون همزه بدین معنی که اگر پس از آن کسی بیمار گردداز وبای شهر و مرضهای شهر نیست. (از منتهی الارب)
مرگامرگی. گویند: ذهبت قراءه البلاد، و مردم حجاز گویند: قِره البلادبدون همزه بدین معنی که اگر پس از آن کسی بیمار گردداز وبای شهر و مرضهای شهر نیست. (از منتهی الارب)
دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر. واقع در 7هزارگزی باختر ریوش و سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 703 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات و ابریشم و شغل ایشان زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر. واقع در 7هزارگزی باختر ریوش و سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 703 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات و ابریشم و شغل ایشان زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)