جمع واژۀ قاضب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی تیغهای بران. (آنندراج) : و مردم شهر اندر حالت اختلاط کتایب و اختراط قواضب و تمکین یافتن نیزه ها در سینه ها و شمشیرها در مفاصل و اعضا با ایشان مقاومت نتوانند کرد. (تاریخ بیهق ص 14). رجوع به قاضب شود
جَمعِ واژۀ قاضب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی تیغهای بران. (آنندراج) : و مردم شهر اندر حالت اختلاط کتایب و اختراط قواضب و تمکین یافتن نیزه ها در سینه ها و شمشیرها در مفاصل و اعضا با ایشان مقاومت نتوانند کرد. (تاریخ بیهق ص 14). رجوع به قاضب شود
ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : آن غنچه های نستر بادامه های قز شد زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر. خاقانی. آن یکی پا نهاده بر سر گنج وین ز بهر یکی قراضه به رنج. نظامی. فروریخت زر او یک انبان نخست قراضش قراضه درستش درست. نظامی. از شادی آن قراضه ای چند گویی که منم جهان خداوند. نظامی. همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف. (گلستان) ، در اصل لغت ریزۀ هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. (آنندراج). مانند قراضۀ جامه یا زر. (از اقرب الموارد) ، قراضۀ مال، ردی ٔ و پست آن. (از اقرب الموارد)
ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : آن غنچه های نستر بادامه های قز شد زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر. خاقانی. آن یکی پا نهاده بر سر گنج وین ز بهر یکی قراضه به رنج. نظامی. فروریخت زر او یک انبان نخست قراضش قراضه درستش درست. نظامی. از شادی آن قراضه ای چند گویی که منم جهان خداوند. نظامی. همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف. (گلستان) ، در اصل لغت ریزۀ هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. (آنندراج). مانند قراضۀ جامه یا زر. (از اقرب الموارد) ، قراضۀ مال، ردی ٔ و پست آن. (از اقرب الموارد)
نام جایی است در مدینه و آن در شعر احوص خطاب به کسری آنجا که ادعا میکند خزاعه از اولاد نضربن کنانه هستند آمده است: و اصبحت لاکعباً اباک لحقته ولا الصلت اذ ضیّعت جدک تلحق و اصبحت کالمهریق فضله مائه لضاحی سراب بالملا یترقرق دع القوم ما احتلّوا ببطن قراضم و حیث تفشی بیضه المتفلق. (از معجم البلدان)
نام جایی است در مدینه و آن در شعر احوص خطاب به کسری آنجا که ادعا میکند خزاعه از اولاد نضربن کنانه هستند آمده است: و اصبحت َ لاکعباً اباک لحقته ولا الصلت اذ ضیّعت َ جدک تلحق و اصبحت کالمهریق فضله مائه لضاحی سراب بالملا یترقرق دع القوم ما احتلّوا ببطن قراضم و حیث تفشی بیضه المتفلق. (از معجم البلدان)
ابن مالک بن عوف نصری امیرالامراء مشرکان حنین بود و هم درآن جنگ مسلمان شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 242) لقب ابوعلی محمد بن محمد هروی مقری است. (منتهی الارب)
ابن مالک بن عوف نصری امیرالامراء مشرکان حُنَین بود و هم درآن جنگ مسلمان شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 242) لقب ابوعلی محمد بن محمد هروی مقری است. (منتهی الارب)