جدول جو
جدول جو

معنی قراخان - جستجوی لغت در جدول جو

قراخان
(قَ)
ابن منسک. منسک را مغولان دیب باقوخان خوانند وی جد مغولان و از فرزندان یافث بن نوح است. قراخان را پسری بود اغور نام که موحد شد و پادشاهی آن قوم او را مسلم گردید و در نسل او پادشاهی تا یک قرن دوام یافت. (تاریخ گزیده چ امیرکبیر ص 562)
نام پادشاه هند است و با اسکندر معاصر بوده. (برهان) (آنندراج). نام پادشاه هندوستان معاصر با اسکندر مقدونیائی. (ناظم الاطباء)
ابن مغول خان که پس از مرگ پدر در مملکت ترکستان به سلطنت رسید. (تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 6 و 7)
نام یکی از مبارزان افراسیاب. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کراخان
تصویر کراخان
(پسرانه)
نام پسر بزرگ افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرامان
تصویر خرامان
(دخترانه)
آنکه با ناز و تکبر راه می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از براخاص
تصویر براخاص
(پسرانه)
برا (کردی) + خاص (عربی) برادر خاص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از براخاس
تصویر براخاس
(پسرانه)
دوست دانا و عاقل (نگارش کردی: براخاس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرامان
تصویر خرامان
خرامنده، در حال خرامیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراختن
تصویر فراختن
افراشتن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، برافراشتن، افراختن، اوراشتن، فراشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخنا
تصویر فراخنا
محل فراخ و گشاده، محل وسیع، گشادگی، فراخی، وسعت، برای مثال سودی نکند فراخنای بر و دوش / گر آدمی ای عقل و هنرپرور و هوش (سعدی۲ - ۷۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درایان
تصویر درایان
در حال حرف زدن، دراینده، گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
در حال سرودن، در حال آوازخوانی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
دهی از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج است. 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
هارون بن سلیمان. (شهاب الدوله) ، یکی از ملوک ترک ماوراءالنهر معروف به خانیه بود که در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم میزیسته کاشغر را بگشود و تا حدود چین پیش رفت و به اغوای فایق الخاصه غلام سامانیان و ابوعلی پسر ابوالحسن سیمجور در 280 هجری قمری به بخارا آمد و امیر رضی نوح بن منصور به آمل گریخت و بغراخان از خزاین آل سامان مالهای بی اندازه و ذخایر نفیس برداشت و عبدالعزیز بن نوح بن نصر سامانی را بجای نوح بنشاند و بسوی سمرقند بازگشت و در همان سال بمرد. آش معروف به بغرا منسوب بدوست و وزیر او محمد عبده یکی از فضلا و بلغای نظم و نثر بود. رجوع به بغرا و ملوک خانیه و آل افراسیاب شود. بهار در تاریخ سیستان حاشیۀ ص 345 آرد: باید با واو مجهول باشد چه دیگران این شخص را بغراجق نوشته اند
لغت نامه دهخدا
برابانت، دوک نشین سابق که اکنون بین ایالتهای آنورس و برابان بلژیک و ایالت نورد برابانت هلند منقسم است، ایالت برابان بلژیک 3280کیلومتر مربع مساحت و 1811300 تن جمعیت دارد و کرسی آن بروکسل است، رجوع به دائره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
شهری است در اقصای ترکستان شرقی در حدود ختن و این غیر برسخان است که یاقوت گوید قریه ای است بر دو فرسنگی بخارا. (حواشی چهار مقاله چ معین ص 65). شهری است بر کنار دریا، آبادان و بانعمت و دهقان او از خلخ است ولکن هوای تغزغز خواهند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 83)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای بخوار، جنوب غربی سمنان
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه تبریز به اهر، میان اوخارا و ورزقان، در 78200 گزی تبریز
لغت نامه دهخدا
(خَ)
لقب پادشاه ختا بوده است و او را خان ختا نیز می گفته اند و در این دو بیت فرخی یکی از آن پادشاهان مقصود است:
ختاخان را مراد آمد که با تو دوستی گیرد
همی خواهد که آید چون قدرخان نزد تو مهمان.
فرخی.
خوش نخسبند همه از فزعش زآنسوی آب
نه قدرخان نه طغان خان نه ختاخان نه تکین.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خراسان در زبان قدیم فارسی بمعنی خاور زمین است. این اسم در اوائل قرون وسطی بطور کلی بر تمام ایالات اسلامی که در سمت خاور کویر لوت تا کوههای هند واقع بودند، اطلاق می گردید و به این ترتیب تمام بلاد ماوراءالنهر را در شمال خاوری به استثنای سیستان و قهستان در جنوب شامل می شد. حدود خارجی خراسان در آسیای وسطی بیابان چین و پامیر و از سمت هند جبال هندوکش بود. ولی بعدها این حدود هم دقیقتر و هم کوچکتر گردید تا آنجا می توان گفت خراسان که یکی از ایالات ایران در قرون وسطی بود از سمت شمال خاوری از رود جیحون به آنطرف را شامل نمی شد ولی همچنان تمام ارتفاعات ماورای هرات را که اکنون قسم شمال باختری افغانستان است، در برداشت. معالوصف بلادی که در منطقۀ علیای رود جیحون، یعنی در ناحیۀ پامیرواقع بودند، در نزد اعراب قرون وسطی جزء خراسان، یعنی داخل در حدود آن ایالت محسوب می شدند. ایالت خراسان در دورۀ اعراب، یعنی در قرون وسطی به چهار قسمت (چهار ربع) تقسیم می گردید و هر ربعی بنام یکی از چهارشهر بزرگی که در زمانهای مختلف کرسی آن ربع یا کرسی تمام ایالت واقع گردیدند و عبارت بودند از: نیشابور، مرو، هرات و بلخ. پس از فتوحات اول اسلامی، کرسی ایالت خراسان مرو و بلخ بود، ولی بعدها امرای سلسلۀ طاهریان مرکز فرمانروایی خود را بناحیۀ باختر برده، نیشابور را که شهر مهمی در غربی ترین قسمتهای چهارگانه بود، مرکز امارت خویش قرار دادند. (از سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه فارسی ص 408، 409). آنچه در فوق گذشت وضع خراسان بگذشته بوده است و اما پس از جنگ هرات بسال 1249 ه. ق. خراسان به دو قسمت تجزیه شد، قسمتی که در مغرب هریرود واقع بود، جزء ایران و قسمت دیگر به افغانستان ضمیمه گردید و یکی از چهار ایالت ایران نام گرفت و ایالت خراسان (یعنی خراسان واقع در غرب هریرود) بحدود زیر است: شمال: ماوراءالنهر و قسمتهایی که از آن جدا شده است، مشرق: عراق عجم و استرآباد، طول آن از شمال بجنوب 800 و از مشرق بمغرب 480 کیلومتر و مساحت آن قریب 220000 کیلومتر میباشد (قدری بزرگتر از انگلستان). زمین خراسان عموماً کوهستانی وارتفاع کوههای آن در شمال و مشرق بیشتر و امتداد آنها عموماً از شمال غربی بجنوب شرقی است و دره های پر آب و حاصلخیز بین این رشته ها قرار گرفت که در هر یک از آنها مراکز پرجمعیتی پی درپی دیده میشود و این مراکز سابقاً آبادتر و پرجمعیت تر بوده است و نیز کوههایی که در شمال واقع شده، پوشیده از جنگل بوده و بقایای آن جنگلها هنوز دیده میشود. در مغرب خراسان، کویر نمک و در جنوب کویر لوت واقع است. دره هایی که در این ایالت واقع شده از شمال بجنوب بدین قرارند: 1- درۀقوچان، شیروان و بجنورد. 2- درۀ سبزوار، نیشابور ومشهد. 3- درۀ قاینات و بیرجند. رودهای مهمی مانند اترک و گرگان و کشف رود و رود ابریشم (قراسو) در آن جاری و قسمتی از آنها بمصرف زراعت می رسد. کرسی آن مشهد و شهرهای آن: سرخس، دره گز، قوچان، بجنورد، نیشابور، جوین، سبزوار، اسفراین، جام، باخزر، خواف، تربت حیدریه، ترشیز، فردوس، گلشن (طبس) ، قاینات، شاهرود، سمنان و دامغان است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 179، 210). صاحب حدود العالم آرد: خراسان ناحیت مشرق وی هندوستانست و جنوب وی بعضی از حدود خراسانست و بعضی بیابان کرکس کوه و مغرب وی نواحی گرگان است و حدود غور و شمال رود جیحون است و این ناحیتی است بزرگ با خواستۀ بسیار و نعمتی فراخ و نزدیک میانۀ آبادانی جهان است و اندر وی معدنهای زرست و سیم و گوهرهای کی از کوه خیزد و از این ناحیت اسب خیزد و مردمان جنگی ودر ترکستانست و از او جامۀ بسیار خیزد زر و سیم و پیروزه و داروها و این ناحیتی است با هوای درست و مردمان با ترکیب قوی و تن درست و پادشای خراسان اندر قدیم جدا بودی و پادشای ماوراءالنهر جدا و اکنون هر دویکی است و امیر خراسان ببخارا نشیند و از آل سامانست و از فرزندان بهرام چوبین و ایشان را ’ملک مشرق’ خوانند و اندر همه خراسان عمال او باشند و اندر حدهای خراسان پادشاهانند و ایشان را ’ملوک اطراف’ خوانند. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 88، 89) :
خدایگان خراسان و آفتاب کمال
که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال.
عنصری.
از همه شاهان چنین لشکر که آورد و که برد
از عراق اندر خراسان وز خراسان در عراق.
منوچهری.
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را.
ناصرخسرو.
خاک خراسان که بود جای ادب
معدن دیوان ناکس اکنون شد.
ناصرخسرو.
بنالم بتو ای علیم قدیر
ز اهل خراسان صغیر و کبیر.
ناصرخسرو.
قد ذکرنا فی کتاب فنون المعارف... ماذهبت الیه الفرس و البسط فی قسمه المعمور من الارض و نسمیهم مشارق الارض و ماقارب و ذلک من مملکتها خراسان و خر الشمس فاضافوا مواضع المطلع الیها. (التنبیه الاشراف مسعودی).
رهروم مقصدامکان بخراسان یابم
تشنه ام مشرب احسان بخراسان یابم.
خاقانی.
چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند
عندلیبم بگلستان شدنم نگذارند.
خاقانی.
آن کعبۀ وفا که خراسانش نام بود
اکنون بپای پیل حوادث خراب شد.
خاقانی.
عاج هندوستان و تحفه های چین و پوستینهای خراسانی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53) ، نام پرده ای بوده است از پرده های موسیقی:
آواز خوش از کام و دهان و لب شیرین
گر نغمه کند ور نکند دل بفریبد
در پردۀ عشاق و خراسان و حجازست
از حنجرۀ مطرب مکروه نزیبد.
سعدی (گلستان)
در اساطیر قدیم ما نام شهرها را غالباً نام شخص سازندۀ آن می شمردند و مستوفی آرد: خراسان پسر عالم و عالم پسر سام است و عراق پسر خراسان می باشد. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 27)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مشرق است که در مقابل مغرب باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (مفاتیح) :
از خراسان برد مه طاووس وش
سوی خاور میخرامد شاد و خوش.
رودکی.
مهر دیدم بامدادان چون شتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت.
رودکی.
، خورشید. (از شرفنامۀ منیری) :
اگر بر جنابت نه جامی گرفت
خور آسان خراسان کجا می گرفت
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج. سکنۀ آن 145 تن. آب آن از چشمه ومحصول آن غلات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است جزء دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک. واقع در 9هزارگزی شمال خاوری طرخوران و 9هزارگزی راه مالرو عمومی. این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 375 تن سکنۀ فارسی زبان است. آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، گردو، بادام و بنشن است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه آن مالرو است. عده ای از آنجا جهت تأمین معاش برای کارگری بطهران می روند. مزارع مکان و روازک جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ رَ)
ده کوچکی است از دهستان بوزی بخش شادگان شهرستان خرم شهر واقع در 30 هزارگزی شمال خاوری شادگان و یکهزار گزی شمال راه اتومبیل رو شادگان به ایستگاه گرگر. سکنۀآن 40 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام پسر بزرگ افراسیاب است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اتراک قراخان گویند و بسیار این نام نهند. (از آنندراج). نام پسر افراسیاب و در شاهنامه ’قراخان’ آمده است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن نوره. نخستین کس از حکمرانان خاندان قرامانیان است که حوالی سال 654 ه. ق. به حکومت رسید و به سال 678 وفات یافت. (معجم الانساب زامباور ج 2 ص 236). رجوع به قرامانیان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
سراینده، در حال سرودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراتان
تصویر فراتان
از ریشه پارسی فرات و اروند (دجله دیگلت و دیگتل تیگرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراسان
تصویر خراسان
مشرق مقابل بابل مغرب، نغمه ایست از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامان
تصویر خرامان
رونده با ناز و تکبر و تبخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابان
تصویر غرابان
کلاغه ها دو سر بخش بالای ران زیر سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
((سَ))
سراینده، در حال سرودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخنا
تصویر فراخنا
فراخی، گشادگی، پهنا، جای گشاد و وسیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراختن
تصویر فراختن
((فَ تَ))
بلند کردن، بالا بردن، افراختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراسان
تصویر خراسان
((خُ))
مشرق، مقابل بابل، مغرب، نغمه ای است از موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرامان
تصویر خرامان
((خُ))
رونده با ناز و تکبر و تبختر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخوان
تصویر فراخوان
احضار
فرهنگ واژه فارسی سره