جدول جو
جدول جو

معنی قذیان - جستجوی لغت در جدول جو

قذیان
(رِ)
بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قذی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هذیان
تصویر هذیان
بیهوده گفتن در حالت بیماری یا خواب، گفتار بیهوده و غیرمعقول در حال بیماری و اشتداد تب، کنایه از بیهوده گویی، پریشان گویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلیان
تصویر قلیان
وسیله ای برای دود کردن تنباکو مرکب از سر قلیان، بادگیر فلزی، میانۀ چوبی، میلاب، نی یا نی پیچ و مخزن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیان
تصویر قیان
قینه ها، کنیزها، خنیاگرها، آرایشگرها، جمع واژۀ قینه
فرهنگ فارسی عمید
(قِسْ)
جمع واژۀ قسی ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(قُذْ ذا)
سپیدی هر دو کرانۀ سر یا موی آن از پیری، سپیدی بال مرغ، کلمه ای که کودکان عرب وقت بازی گویند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِذْ ذا)
جمع واژۀ قذّه به معنی کیک. (منتهی الارب) (آنندراج) :
یا ابتا ارقنی القذان
و النوم لاتألفه العینان
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ عَ)
بیهوده دراییدن از بیماری و خواب و جز آن. (منتهی الارب). چرند و پرند. گفتار بیهوده. پرت و پلا. (یادداشت به خط مؤلف). تکلم غیرمعقول از بیماری یا جز آن. (اقرب الموارد) :
من این همه ز طریق مطایبت گفتم
مگر نگویی کاین ژاژ باشد و هذیان.
فرخی.
اکنون صفت بچۀ انگور بگویم
کاین هر صفتی در صفت او هذیان است.
منوچهری.
نخیزد دشمنی الا ز هذیان
تو هذیان بر زبان خود مگردان.
ناصرخسرو.
- هذیان گفتن. رجوع به هذیان گفتن و نیز رجوع به هذی شود
لغت نامه دهخدا
(قُمْ می یا)
تثنیۀ قمی. و در اصطلاح محقق فیض در کتاب وافی عبارتند از احمد بن ادریس و محمد بن ابی الصهبان. (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لازم گرفتن حیا را، پردگی و خانه نشین کردن دختر را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ورزیدن و کسب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خوشنود گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). قنی . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قنی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ طَ)
قنی . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قنی و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قَلْ)
غلیان. رجوع به غلیان شود.
- قلیان بردار، خدمتکاری از مقربان که قلیان بردارد. (لغت محلی شوشتر ذیل رسم).
- قلیان شوی، چوبی بر سر آن دسته ریسمان پشمین کرده که درون کوزه یا شیشۀ قلیان را شویند. مفتولی و بر سر آن مقداری موی اسب که در میان کوزۀقلیان گردانیده جرم آن شویند
لغت نامه دهخدا
(قَلْ)
دهی است از دهستان حسین آباد. بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 11هزارگزی شمال سنندج و 2 هزارگزی خاور شوسۀ سنندج به سقز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 110 تن آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، توتون، لبنیات. و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ سَ)
موضعی است به عقیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ حَلْ لَ)
جائی است در دیار بنی جعده از بنی عامر که مالک بن صمصامۀ جعدی در شعر خود از آن یاد کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ یَ)
شتافتن اسب، خوشبوی و بامزه شدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُذْ ذَ)
دو گوش. اذنان، جانباالحیاء. (بحر الجواهر). دو کرانۀ فرج زن. (ناظم الاطباء). رجوع به قذه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
تثنیۀ قذف، دو کرانۀ جوی، دو کرانۀ رودبار. (ناظم الاطباء). رجوع به قذف شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قین، بندگان، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)، رجوع به قین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هذیان
تصویر هذیان
بیهوده گوئی، پرت و پلا، تکلم غیر معقول از بیماری یا جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنیان
تصویر قنیان
شرمباوری، پردگی خانه نشین کردن دختررا، وزیدن، خوشنود گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذان
تصویر قذان
سپید مویی، سپید پری در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیان
تصویر قیان
جمع قین، بندگان
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را معین (رسم الخطی برای غلیان) می داند و پیوند میان این واژه و غلیان تازی نشان نمی دهد. غیاث آن را تصرف فارسیان ترکی دان از غلیان برابر با جوشش می داند زیرا که به گاه دم کشیدن آب در آن می جوشد نارگیله باکوزه نارگیل بک باکوزه گلی رسم الخطی غالب برای غلیان. یا قلیان چاق کردن، آماده کردن قلیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیان
تصویر قدیان
شتافتن اسپ، خوشبویی خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذیان
تصویر هذیان
((هَ))
پریشان گویی، گفتار بیهوده و پرت و پلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلیان
تصویر قلیان
((قَ))
وسیله ای برای دود کردن تنباکو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هذیان
تصویر هذیان
چرند
فرهنگ واژه فارسی سره
اوهام، بیهوده، پراکنده گویی، پرت وپلا، پریشان گویی، چرت وپرت، سرسام، غاب، یاوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قلیان
فرهنگ گویش مازندرانی