جدول جو
جدول جو

معنی قذع - جستجوی لغت در جدول جو

قذع
(قَ ذَ)
فحش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). پلیدی زبان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پلیدی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قذع
(رَب ب)
دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) : قذعه قذعاً، دشنام داد او را و سقط گفت. (منتهی الارب) ، زدن به چوب دستی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). به چوب دستی زدن. (آنندراج). گویند:قذعه بالعصا، به چوب دستی زد او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قذع
پلیدی چرکی، دشنام چرکین پلید
تصویری از قذع
تصویر قذع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاع
تصویر قاع
زمین پست و هموار که دور از کوه و پشته باشد، دشت، هامون
قاع صفصف: زمین هموار و بی گیاه. برگرفته از قرآن کریم «فیذرها قاعاً صفصفاً» (طه - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرع
تصویر قرع
ریختن موی سر، کچل شدن، کچلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قذف
تصویر قذف
تهمت و افترا بستن، استفراغ کردن، دشنام دادن، پرتاب کردن، دور انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن، جدا کردن، متوقف شدن، قطع شده، اندازۀ طول و عرض، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط یک حرف از آخر و تد مجموع چنان که از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند، پیمودن، طی کردن
قطع کردن: بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرع
تصویر قرع
دیگی شبیه کدو تنبل در دستگاه تقطیر به همراه، که مایع در آن جوشانده می شد، کوفتن، زدن
قرع وانبیق: دستگاهی برای تقطیر مایعات و گرفتن گلاب، عرق و مانند آن، شامل یک دیگ، لولۀ افقی و لوله ای مارپیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلع
تصویر قلع
کندن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، بتر، اقلاع، اقتلاع، اجتثاث
فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیر، ارزیز
قلع و قمع: ریشه کن ساختن، برانداختن
قلع لحیم کاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لذع
تصویر لذع
با زبان و سخن زشت کسی را آزردن، سوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جذع
تصویر جذع
تنۀ درخت، نون، تاپال
فرهنگ فارسی عمید
(مُذِ)
دشنام دهنده و بدگوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). من قال فی الاسلام شعراً مقذعاً فلسانه هدر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آماده شدن بدی را برای کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عُ / قِ عَ)
ناکس. فرومایه، خوار. بی قدر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ریزمان کودکی که نگوالدوبزرگ نشود، جمع قصعه، از ریشه پارسی کاسه ها جمع قصعه کاسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزع
تصویر قزع
دیگ افزار داربوی، تخم پیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضع
تصویر قضع
شکمدرد، ستم کردن، شکست دادن، خراشیدن، راندن دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذی
تصویر قذی
خاشاک در چشم یا در جام می، ریم زهدان خاشاک، جمع اقذاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرع
تصویر قرع
کوفتن و زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پوستین کهنه، خاکروبه گرمابه، پرشترمرغ، گول پراکنده خرد، گستردنی، آفتاب پرست، ابرپراکنده، کیسه انبان، آب فسرده، چرم خشک، بازشدن آسمان، چادرچرمین خاکروبه گرمابه ابرپراکنده، پوست خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذر
تصویر قذر
پلیدی، چرک
فرهنگ لغت هوشیار
ارنگ چفته (اتهام)، سنگ انداختن سوی زی، کنگره در ساختمان، ستیغ بر آمدگی در کوه، رود کنار، جای لیز، دور دور دست، جمع قذوف، دور دست ها و دوری، سوی زی، جای لیز، بیابان فراخ، جمع قذفه، کنگره ها سنگ انداختن، ببدی نسبت کردن دشنام دادن، قی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قذال، پس سر ها، بنا گوش ها، پس سر زدن، آک نهادن، کوشیدن کار و کوشش، در پی رفتن، پیروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذم
تصویر قذم
جمع قذمه، آشام ها بخشنده دهشمند: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیع
تصویر قذیع
سخن زشت
فرهنگ لغت هوشیار
گرزک خانه گرزک خومه (گویش گلیکی) خانه گرزک (زنبور زنبور وحشی) چوبخوار دیو چه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبع
تصویر قبع
کرنا خار پشت از جانوران بانگ فریاد، بانگ پیل
فرهنگ لغت هوشیار
ترس زبونی، سرخ چشمی از گریه کشیدن لگام، راندن کشتی، انجام دادن، باز داشتن، هفت هفت نوشیدن آب شور، گرینده مرد
فرهنگ لغت هوشیار
هامون زمین پست هموار دور از کوه و پشته بیابان صاف و هموار. یا قاع صفصف. بیایان مستوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذع
تصویر خذع
ریزه کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذع
تصویر جذع
چهار پای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذع
تصویر بذع
تراویده، تراویدن بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن و جدا کردن، قطعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطع
تصویر قطع
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود،
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن
فرهنگ واژه فارسی سره