جدول جو
جدول جو

معنی قذاذات - جستجوی لغت در جدول جو

قذاذات
(قُ)
جمع واژۀ قذاذه. رجوع به قذاذه شود، آنچه از بریدن پر افتد از پر مرغ و جز آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قادات
تصویر قادات
قائدها، جلودارها، پیشواها، سردارها، فرمانده سپاه ها، جمع واژۀ قائد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لذاذت
تصویر لذاذت
خوشمزه شدن، خوشمزگی، گوارایی، به شادی گذراندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بذاذت
تصویر بذاذت
بدحال شدن، ژولیده هیئت شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاذات
تصویر محاذات
برابر، مقابل
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
جمع واژۀ قرار و قراره. رجوع به همین مدخل ها شود، خوراکها و علوفه های سپاهیان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قاده: چون ملک ایرانشهر بگرفت جمله ابناء ملوک و بقایا و عظماء و سادات و قادات و اشراف اکناف به حضرت او جمع شدند، (نامۀ تنسر)، رجوع به قاده شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
پژمریدن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(مُ)
محاذاه. موازات. رویارویی. روبرویی. مقابل. برابر. روبرو. مقابله. (زوزنی). رویاروی. روبرو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ایلک باحشر خویش به محاذات او نزول کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298) ، در اصطلاح حکما و متکلمین موازات نیز گفته شود و آن اتحاد در وضع است مانند دو انسان که نسبت به شخص ثالث در وضع با یکدیگر متساوی باشند. و آن از اقسام وحدت است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح محاسبان بر طریقه ای ازطرق عمل ضرب اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قیاس: هی من قضایا التی قیاساتها معها، و آن را در موردی گویند که احتیاج به استدلال و آوردن دلیل و برهان نباشد، رجوع به قیاس شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قماش: و در میان آنها قماشات پیرزنی دیدند. (جهانگشای جوینی).
مردم نبود صورت مردم حکمااند
دیگر خس و خارند و قماشات و دغااند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مانده ها. باقیها. (فرهنگ وصاف) (آنندراج) (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
تثنیۀ قذال. دو بستنگاه افسار اسب در پس پیشانی آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قشاوه، معرب کجاوه. (رحلۀ ابن جبیر). رجوع به قشاوه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جج قرن، که مدت سی سال باشد، چه قرانات جمع قران است و قران به کسر، جمع قرن، چون بحار جمع بحر است. (غیاث اللغات) ، جمع واژۀ قران. رجوع به قران شود، علم قرانات، علمی است که بحث میکند از احکام جاریۀ در این عالم بسبب قران همه سیاره یا بعض آن در درجۀ واحد از برج معین. رجوع به قران و مقارنه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اخاذه
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قرابه. (ناظم الاطباء) :
من کآمده ام در این خرابات
پیوند بریدم از قرابات.
نظامی
لغت نامه دهخدا
ج قاره، کوههای کوچک و اعاظم آکام، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قباله. (مهذب الاسماء). رجوع به قباله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرانات
تصویر قرانات
جمع قرن، سده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارات
تصویر قارات
جمع قاره، کوههای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرارات
تصویر قرارات
خوراک سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبالات
تصویر قبالات
جمع قباله، تزدگان نورده ها جمع قباله
فرهنگ لغت هوشیار
خوشمزه یافتن چیزی را: لذاذت این قدیه بمبلغی رسیده که... آنرا در سبدها تعبیه کرده. . شهر بشهر فرستاده اند، مزه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذاذه
تصویر قذاذه
تراشه سونش تراشیده موی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قام، رمن به شیوه تازی از واژه مغولی جادوگران، جمع قامه، برز ها بالا ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرابات
تصویر قرابات
جمع قرابه، از ریشه پارسی کراوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادات
تصویر قادات
جمع قاده، جمع قائد، سرداران لشکر کشان جمع قائد (قاید)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قماش، پارچه ها مانه ها کالاها خنزر پنزرها جمع قماش کالا مال التجاره: در کاروان میان انبوهی فرود آی و قماشات جای انبوه بنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلانات
تصویر قلانات
رمه باژها بیگاری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاسات
تصویر قیاسات
جمع قیاس، سنجش ها آمایش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذات
تصویر محاذات
رویاروئی، برابر، روبرو، مقابله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذاذت
تصویر بذاذت
پراشیدگی (بد حالی) سخت گذرانی بد حالی، تواضع (در لباس پوشیدن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذات
تصویر محاذات
((مُ))
مقابل چیزی قرار گرفتن، برابر هم قرار داشتن
فرهنگ فارسی معین
محاذی، مقابل، موازات، هم پا
فرهنگ واژه مترادف متضاد