جدول جو
جدول جو

معنی قدی - جستجوی لغت در جدول جو

قدی
(رَءْیْ)
قداوه. خوشبوی و خوشمزه گردیدن گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قدی
(قَ)
خوشمزه: طعام قدی، طعام خوش مزه. (منتهی الارب). رجوع به قد شود
لغت نامه دهخدا
قدی
(قَدْ دی)
نسبت است به قد. به اندازۀ قامت آدمی. به بالای آدمی: آیینۀ قدی. شمع قدی
لغت نامه دهخدا
قدی
(قِ دا)
اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: هذا قدی رمح، ای قدره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قدی
در تازی نیامده سرا پا نادرست نویسی غدی پارسی است یکدندگی خود خواهی تمام قد: تصویر قدی ناصر الدین شاه بردیوار نصب بود. تکبر غرور، یکدندگی
فرهنگ لغت هوشیار
قدی
((ق دّ))
تمام قد
تصویری از قدی
تصویر قدی
فرهنگ فارسی معین
قدی
((قُ د ُِ))
یکدندگی، خودرایی
تصویری از قدی
تصویر قدی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قدیس
تصویر قدیس
(پسرانه)
مؤمن، پرهیزکار و پاکدامن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قدیر
تصویر قدیر
(پسرانه)
توانا، قادر، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قدیم
تصویر قدیم
پیشین، دیرین، دیرینه، قدیمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدیر
تصویر قدیر
از نام ها و صفات باری تعالی، دارای قدرت، توانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدید
تصویر قدید
گوشت خشک کردۀ گاو، گوسفند یا ماهی به هر طریق که خشک کنند و نگه دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدیس
تصویر قدیس
پاک و منزه، بسیار پارسا و مؤمن
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دی یَ)
دیگ خوشبوی ناک طعام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دی یَ)
هدیه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِدْ دی)
پادشاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سردار، سرآمد مردم در شرف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دیرینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قدماء و قدامی ̍ و قدائم، کهنه، پیشین و سابق، باس وباش، پیر و سال دیده. (ناظم الاطباء).
- قدیم الایام، روزگار دیرینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نامی از نامهای خدای تعالی. غنی مطلق قائم بنفسه که باری تعالی باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شیر، شیر تازه، مروارید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
مصغر قدر. دیگ کوچک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
توانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ان اﷲ علی کل شی ٔ قدیر. (قرآن کریم) ، پخته در دیگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ یَ)
روش. رسم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عادت، حالتی که شخص در آن است. (ناظم الاطباء). گویند: خذ هدیتک و قدیتک، ای فیما کنت فیه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قدیح
تصویر قدیح
شوربا شله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیر
تصویر قدیر
دارای قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیس
تصویر قدیس
پاک و منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیم
تصویر قدیم
دیرینه، پیشین و سابق، پیر و سالدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیه
تصویر قدیه
روش، رسم، عادت
فرهنگ لغت هوشیار
فریز نمکسود گوشت کفانیده و به درازا بریده، جامه کهنه گوشت کفانیده پاره کرده یا بدرازا بریده خشک کرده. توضیح در بعض دیه های ایران و ترکستان و افغانستان مرسوم است که تیرماه و دی ماه گوسفندان پرواری بکشند و در زمستان در وقت باریدن برف و باران از گوشت آنها خورشهای مخصوص سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیر
تصویر قدیر
((قَ))
توانا، یکی از نام های خداوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدید
تصویر قدید
((قَ))
گوشت خشک کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدیس
تصویر قدیس
((ق دُِ))
پاک، منزه، مؤمن، پارسا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدیم
تصویر قدیم
((قَ))
دیرینه، پیشین، جمع قدماء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدیم
تصویر قدیم
دیرین
فرهنگ واژه فارسی سره
قدیمی، باستانی، قدیمی و کهنه
دیکشنری اردو به فارسی