جدول جو
جدول جو

معنی قدام - جستجوی لغت در جدول جو

قدام
جلو، پیش، کسی که در شرف و منزلت نسبت به دیگران پیشی و برتری داشته باشد
تصویری از قدام
تصویر قدام
فرهنگ فارسی عمید
قدام
(قَدْ دا)
پیش. خلاف وراء. (منتهی الارب) ، شتر گشن، سرآمد مردم در شرف، پادشاه. (منتهی الارب). ملک. (اقرب الموارد) ، مهتر قوم. (منتهی الارب). سید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قدام
(قَ مِ)
آبشخوری است به بحرین. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قدام
(قَ مِ)
نام اسب عبدالله بن عجلان نهدی. (منتهی الارب)
نام اسب عروه بن سنان عبدی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قدام
(قُ)
دیرینه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قدام
(قُدْ دا)
پیش. خلاف وراء. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شتر گشن. (منتهی الارب) ، سرآمد مردم در شرف. (منتهی الارب) ، پادشاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مهتر قوم. (منتهی الارب) ، جزار. (اقرب الموارد). قصاب. رجوع به مادۀ قبل شود، جمع واژۀ قادم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قدام
پیش، جلو
تصویری از قدام
تصویر قدام
فرهنگ لغت هوشیار
قدام
پیش، جلو، قبل
متضاد: پس، پشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقدام
تصویر اقدام
قدم ها، اندازه های پا از سر انگشت تا پاشنه، گام ها، کارها، عمل ها، جمع واژۀ قدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
پیش رفتن در کاری، به کاری دست زدن، پا پیش گذاشتن در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدام
تصویر مقدام
بسیار اقدام کننده، پیش رونده، دلاور
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
فراپیش شونده. ج، مقادیم. (مهذب الاسماء). نیک مبارز و بسیار پیش درآینده و دلاور. مقدامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار پیش درآینده بر دشمن. مقدامه. ج، مقادیم. (از اقرب الموارد) : ملک از دیگران که مقدمان و مقدامان لشکر بودند به تقدیم و تمکین او را ممیز گردانید. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
(قُ ما)
یزک: قدامی الجیش، یزک لشکر. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ قادمه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قادمه شود، ج قدیم. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قدیم شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نام دهی است در وشم از ده های یمامه که دارای نخلستان است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
ابن مالک از صحابیان است. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
ابن جرم بن زبان از قضاعه از قحطان و جد جاهلی است. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 791)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قدم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چه دشمنی تو که از دست عشق و شمشیرت
مطاوعت بگریزم نمیکنند اقدام.
سعدی.
- مزال اقدام، لغزشگاه. جائی که قدم ها بلغزد
لغت نامه دهخدا
(اِ سِءْ)
پیش درآمدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پیش رفتن در کاری. (غیاث اللغات) ، جمع واژۀ قرء: دعی الصلوه ایام اقرائک، یعنی ایام حیض. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قرو، جمع واژۀ قرو. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قرو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن). بمعنی وقت و قافیه. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قری ّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی مجاری سیل. (اقرب الموارد).
- اقراءالشعر، انواع و اقسام آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قرء و قری شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابن ثابت مکنی به ابوالمقدام محدث است و یحیی بن یونس از او روایت کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عنوان محدث تنها به کسی داده می شد که هم علم و هم تقوای لازم برای نقل حدیث را دارا بود. این افراد با حفظ سنت نبوی، در برابر تحریف ها ایستادند و با نوشتن کتاب های حدیثی معتبر، دین اسلام را به شکل صحیح به نسل های آینده منتقل کردند. آنان نه تنها ناقلان حدیث، بلکه نگهبانان فرهنگ اسلامی بودند که با جدیت در انتقال صحیح معارف اسلامی کوشیدند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ردام
تصویر ردام
اهخ (ضد خیرخواه)، تیز تیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدام
تصویر آدام
جمع ادام، نانخورش ها
فرهنگ لغت هوشیار
پیشگام، دلاور، جنگی رزمنده بسیار اقدام کننده، بسیار پیش آینده پیش رونده. یا مقدام لشکر. فرمانده صاحب منصب: (طایفه شیران را در جمله شیری آوردند که او را شهریار گفتندی. ملک از دیگران که مقدمان و مقدامان لشکر بودند بتقدیم و تمکین او را ممیز گردانید) (مرزبان نامه. 1317 ص 187)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
جمع قدم، در کاری پیش رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدامه
تصویر قدامه
دیرینگی کهنگی پیشینگی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدیم، دیرینگان پیشینیان و پیشروان لشکر، جمع قادمه، پر های دراز پر های بلند بال در تازی نیامده پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدام
تصویر ثدام
پولونه پالاون ترشی پالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
((اَ))
جمع قدم، گام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
((اِ))
دست به کاری زدن، دلیری کردن، دلیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدام
تصویر مقدام
((مِ))
بسیار اقدام کننده، دلاور، مبارز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
دست زدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدیم
تصویر قدیم
دیرین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدما
تصویر قدما
پیشینیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قیام
تصویر قیام
خیرش، خیزش، شورش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوام
تصویر قوام
پایداری
فرهنگ واژه فارسی سره
رفتار، عمل، مبادرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کهنگی، حفاظت
دیکشنری اردو به فارسی