بوزینۀ ماده، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
بوزینۀ ماده، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، اَنتَر، بوزِنِه، بوزَنینِه، پوزینِه، پَهنانِه، مَهنانِه، کَبی، کَپی، گُپی، قِرد
جمع واژۀ حدید (وصفی). احداء. رجوع به احدّاء شود، فرقه ای از سپاهیان پادشاه هندوستان است که هر صد تن را یک سربلوک کرده، صدی گویند و هزار تن را یک دستۀ هزاری گویند. (شعوری)
جَمعِ واژۀ حَدید (وصفی). احداء. رجوع به اَحِدّاء شود، فرقه ای از سپاهیان پادشاه هندوستان است که هر صد تن را یک سربلوک کرده، صدی گویند و هزار تن را یک دستۀ هزاری گویند. (شعوری)
ابن ابی سلیمان شاگرد صالح کاتب و یکی از مترجمان و نویسندگان است که به سال 78 هجری قمری به امر حجاج بن یوسف ثقفی مأمور شد که دیوان های کوفه و بصره را از فارسی به عربی ترجمه کند در زمانی که یوسف بن عمر حکومت عراق را بدست گرفت، در کوفه و بصره تا زمان عبدالملک مروان دو دیوان وجود داشت یکی به زبان عربی برای آمارگیری و دیگری به زبان فارسی برای ثبت اموال. (الوزراء و الکتاب ص 23 و 41 و 43)
ابن ابی سلیمان شاگرد صالح کاتب و یکی از مترجمان و نویسندگان است که به سال 78 هجری قمری به امر حجاج بن یوسف ثقفی مأمور شد که دیوان های کوفه و بصره را از فارسی به عربی ترجمه کند در زمانی که یوسف بن عمر حکومت عراق را بدست گرفت، در کوفه و بصره تا زمان عبدالملک مروان دو دیوان وجود داشت یکی به زبان عربی برای آمارگیری و دیگری به زبان فارسی برای ثبت اموال. (الوزراء و الکتاب ص 23 و 41 و 43)
گنده پیر، سرفه زده. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: به قحبه، ای سعال. (منتهی الارب) ، تباه شکم از دود. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زناکار تباه کردار بدان جهت که به بهانۀ سرفه و تنحنح اشاره کند حریف خود را و یا آن لغت مولد است. (منتهی الارب) (آنندراج). فاحشه. زن بدکار: محتسب کون برهنه دربازار قحبه را میزند که روی بپوش. سعدی. بیاموز مردی ز همسایگان که آخر نیم قحبۀ رایگان. سعدی (بوستان)
گنده پیر، سرفه زده. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: به قحبه، ای سعال. (منتهی الارب) ، تباه شکم از دود. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زناکار تباه کردار بدان جهت که به بهانۀ سرفه و تنحنح اشاره کند حریف خود را و یا آن لغت مولد است. (منتهی الارب) (آنندراج). فاحشه. زن بدکار: محتسب کون برهنه دربازار قحبه را میزند که روی بپوش. سعدی. بیاموز مردی ز همسایگان که آخر نیم قحبۀ رایگان. سعدی (بوستان)
جمع قاعد، سترونان، جنگ نرفتگان، تنبل ها، نشیمن، زین پالان، چارپای شبان که برآن نشینند، فرش که روی آن نشینند، آنچه که بر روی آن نشینند از قبیل زین و اسب و غیره که بر آن سوار شوند
جمع قاعد، سترونان، جنگ نرفتگان، تنبل ها، نشیمن، زین پالان، چارپای شبان که برآن نشینند، فرش که روی آن نشینند، آنچه که بر روی آن نشینند از قبیل زین و اسب و غیره که بر آن سوار شوند