جدول جو
جدول جو

معنی قحده - جستجوی لغت در جدول جو

قحده(قَ دَ)
بزرگ کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) : ناقه قحده، شتر بزرگ کوهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قحده(قَ حَ دَ)
بن کوهان، کوهان، میان تهیگاه کوهان. ج، قحاد و اقحد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قحبه
تصویر قحبه
زن بدکاره، روسپی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قعده
تصویر قعده
نوع نشستن، یک بار نشستن، مرکب انسان، فرش یا مسندی که بر آن بنشینند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرده
تصویر قرده
بوزینۀ ماده، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاده
تصویر قاده
قائدها، جلودارها، پیشواها، سردارها، فرمانده سپاه ها، جمع واژۀ قائد
فرهنگ فارسی عمید
(قُ حَ)
یک کفلیزاز شوربا و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: اعطانی قدحه من المرق، ای غرفه منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ حِدْ دَ)
جمع واژۀ حدید (وصفی). احداء. رجوع به احدّاء شود، فرقه ای از سپاهیان پادشاه هندوستان است که هر صد تن را یک سربلوک کرده، صدی گویند و هزار تن را یک دستۀ هزاری گویند. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ قائد. رجوع به قائد شود: فریدون غوری نام که سروری از جمله قادۀ سلطان بود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آبی است از بنی عمرو بن کلاب در ذی بحار. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آبی است در وادی ذی بحار که به تسریر بنی عمرو بن کلاب میریزد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ حَ)
آتش برآوردگی از آتش زنه، اندیشیدگی کار. (منتهی الارب) (آنندراج). و در هر دو معنی اسم است اقتداح را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
یک بار چخماق زدن بر آتش زنه. (منتهی الارب). و از همین معنی است: لو شاء اﷲ لجعل للناس قدحه ظلمه کما جعل لهم قدحه نور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ تِ دَ)
ابل ٌ قتده، شتران دردگین شکم از خوردن قتاد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قتادی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
مؤنث قحم. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قحم شود
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
جمع واژۀ قحف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مکنی به ابوبشر یکی از راویان است که درباره عمر بن عبدالعزیز روایتی از او نقل شده است. رجوع شود به سیرۀ عمر بن عبدالعزیز ص 126
لغت نامه دهخدا
(قُ دُ)
ابن ابی سلیمان شاگرد صالح کاتب و یکی از مترجمان و نویسندگان است که به سال 78 هجری قمری به امر حجاج بن یوسف ثقفی مأمور شد که دیوان های کوفه و بصره را از فارسی به عربی ترجمه کند در زمانی که یوسف بن عمر حکومت عراق را بدست گرفت، در کوفه و بصره تا زمان عبدالملک مروان دو دیوان وجود داشت یکی به زبان عربی برای آمارگیری و دیگری به زبان فارسی برای ثبت اموال. (الوزراء و الکتاب ص 23 و 41 و 43)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
گنده پیر، سرفه زده. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: به قحبه، ای سعال. (منتهی الارب) ، تباه شکم از دود. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زناکار تباه کردار بدان جهت که به بهانۀ سرفه و تنحنح اشاره کند حریف خود را و یا آن لغت مولد است. (منتهی الارب) (آنندراج). فاحشه. زن بدکار:
محتسب کون برهنه دربازار
قحبه را میزند که روی بپوش.
سعدی.
بیاموز مردی ز همسایگان
که آخر نیم قحبۀ رایگان.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(قَدْ دا)
نام شهری است کوچک نزدیک زبید و آن قصبۀوادی ذوال است. میان آن و زبید از سوی مکه یک روز مسافت است. (آنندراج) (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
نام قبیله ای است و از آن قبیله است مادر یزید بن قحادیه که یکی از فارسان بنی یربوع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ دَ)
بن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وحده
تصویر وحده
وحدت در فارسی ایواکی یگانگی
فرهنگ لغت هوشیار
درشت اندام: مرد، گردن کلفت: مرد مونث قمد: درشت اندام: زن، گردن کلفت: زن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قاعد، سترونان، جنگ نرفتگان، تنبل ها، نشیمن، زین پالان، چارپای شبان که برآن نشینند، فرش که روی آن نشینند، آنچه که بر روی آن نشینند از قبیل زین و اسب و غیره که بر آن سوار شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلده
تصویر قلده
دردماست کشک ک، خرما، کاسه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشده
تصویر قشده
دردماست، سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرده
تصویر قرده
کپی ماده ماده کپی یکی قرد بوزینه، جمع قرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصده
تصویر قصده
شکسته: از چوب یااز نی برگ نو شاخه نو که از خاربن برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحبه
تصویر قحبه
گنده پیر، سرفه زده، زن بدکاره
فرهنگ لغت هوشیار
سخت دشوار، نابودی، خشکسال، کار بی اندیشه بی باک دنبال درد سر: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاده
تصویر قاده
جمع قائد، لشکر کشان جمع قائد (قاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعده
تصویر قعده
((قَ دَ یا دِ))
یک بار نشستن، مرکب انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قحبه
تصویر قحبه
((قَ بَ یا بِ))
زن بدکار، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قعده
تصویر قعده
((قُ دَ یا دِ))
آن چه که روی آن نشینند از قبیل زین و غیره، مرکب که بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی معین