جمع قاعد، سترونان، جنگ نرفتگان، تنبل ها، نشیمن، زین پالان، چارپای شبان که برآن نشینند، فرش که روی آن نشینند، آنچه که بر روی آن نشینند از قبیل زین و اسب و غیره که بر آن سوار شوند
نوعی از نشست، آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را، فرزند پسین، للذکر و الاثنی و الجمع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). - ذوالقِعْده، لغتی است در ذوالقَعْده. (اقرب الموارد). رجوع به ذوالقعده شود
شتری که راعی برای حاجات خود گرفته باشد. (اقرب الموارد) : پیشم چو ماه قعده شبرنگ از آن کشند تا خوانم آفتاب جنیبت برِ سخاش. خاقانی. قعده نقره خنگ روز آمده از جنیبتش ادهم شب فکند سم کندرو از مشمری. خاقانی. ، خر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قُعُدات. (اقرب الموارد). ج، قُعْدان. (منتهی الارب) ، زین و پالان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
برای مره. (اقرب الموارد)، آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : یرتفع (نبات الزقوم) نحو قعده الانسان و اکثر و اقل. (ابن بیطار). رجوع به قِعْده شود، مَرکب انسان. (اقرب الموارد)، گستردنی که بر آن نشینند. (اقرب الموارد از لسان)، {{مَصدَر}} نشستن. (غیاث اللغات) : عشقها داریم با این خاک ما زآنکه افتاده ست در قعده رضا. مولوی. - ذوالقعده، ماهی است که در آن از سفرها می نشستند. (اقرب الموارد). ماه یازدهم قمری است و یکی از چهار ماهی است که نزد عرب جاهلیت از ماههای حرام به شمار میرفت، چه در آن سفر و جنگ و خونریزی حرام بود. رجوع به ذوالقعده شود