جدول جو
جدول جو

معنی قحدم - جستجوی لغت در جدول جو

قحدم
(قُ دُ)
ابن ابی سلیمان شاگرد صالح کاتب و یکی از مترجمان و نویسندگان است که به سال 78 هجری قمری به امر حجاج بن یوسف ثقفی مأمور شد که دیوان های کوفه و بصره را از فارسی به عربی ترجمه کند در زمانی که یوسف بن عمر حکومت عراق را بدست گرفت، در کوفه و بصره تا زمان عبدالملک مروان دو دیوان وجود داشت یکی به زبان عربی برای آمارگیری و دیگری به زبان فارسی برای ثبت اموال. (الوزراء و الکتاب ص 23 و 41 و 43)
لغت نامه دهخدا
قحدم
مکنی به ابوبشر یکی از راویان است که درباره عمر بن عبدالعزیز روایتی از او نقل شده است. رجوع شود به سیرۀ عمر بن عبدالعزیز ص 126
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قدم
تصویر قدم
اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه، گام، کار، عمل
قدم افشردن: پا فشردن، پافشاری کردن
قدم برداشتن: حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن
قدم برگرفتن: حرکت کردن، راه افتادن
قدم بریدن: ترک آمد و شد کردن، پا بریدن
قدم زدن: راه رفتن و گردش کردن
قدم گذاردن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
قدم گشادن: کنایه از راه رفتن
قدم نهادن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی
قدم گذاشتن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم
تصویر قدم
سابقه در امری، دیرینگی، مقابل حدوث، در فلسفه وجود چیزی در جهان ازل و بدون وابستگی به چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قادم
تصویر قادم
آینده، مسافری که از سفر برگردد، پیشرو
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
برآمدن کوهان شتر. بزرگ شدن کوهان شتر. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قحد الجمل قحداً، برآمد کوهان وی و بزرگ شد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ حَ)
دشواریها: قحم الطریق، دشواریهای راه، قحم الشهر، سه شب پسین ماه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
موضعی است به یمن. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ دِ)
نیک مبارز. (منتهی الارب) (آنندراج). کثیرالاقدام. (اقرب الموارد) ، دلاور بسیار پیش درآینده در حرب و جز آن، سنگستان نیک درشت. (منتهی الارب) (آنندراج). ماغلظ من الحره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
قبیله ای است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دیرینگی. (منتهی الارب). اسم است قدیم را یعنی زمان قدیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
پیشی در کار، دیرینگی، ضد حدوث. (منتهی الارب) (آنندراج) ، در اصطلاح عرفاء و صوفیه عبارت از سابقه ای است که حکم کرده است به آن حق بر بنده ازلاً و کامل میشود بنده بدان. (کشاف ج 2 ص 1211) (فرهنگ مصطلحات عرفا ص 314)
لغت نامه دهخدا
ابن قادم بن زید بن غریب بن جشم بن حاشد. وی در رأس جبل ضین (ظین) در همدان مدفون است. او راست: 1- قصیدۀ رائیه. وی در این کتاب چیزی از احوال شهرهای یمن را آورده و آن را استاد اوجینیو غریفینی در مجلهالدروس الشرقیه نشر کرده و بر آن حواشی افزوده است و نیز علی حده در رومیه به سال 1916 میلادی در 71 صفحه و سه عکس چاپ و منتشر شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1497)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گرم کردن. (تاج المصادر بیهقی). سوختن آتش، گرمی سخت. حدم نار، سختی احراق آتش و گرمی آن. (منتهی الارب). سختی گرمای خورشید. (معجم البلدان). و برای مقایسۀ این کلمه با حمد و مدح و ارتباط این ریشه ها که مقلوب یکدیگرند به نشوء اللغه العربیه صص 129- 130 رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
گروهی از اعراب هستند که به آفریقا هجرت کردند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
بزرگ کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) : ناقه قحده، شتر بزرگ کوهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
کوهکی است نزدیک برقانیه و حفیر خالد نزدیک آن است و گفته اند وادی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نعت فاعلی از قدوم. از سفر بازآینده. ج، قدم، قدّام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پیر فرتوت، محالهٌ قحوم ٌ، چرخ زودروان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
خویشتن را بناگاه در کاری افکندن بی اندیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). اقتحام
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
درمانده. (منتهی الارب). عجز
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
نام مردی است. (منتهی الارب). قحزم بن عبداﷲ اسوانی مکنی به ابوحنیفه اصلش قبطی و از بزرگان اصحاب شافعی است که از وی تعلیم گرفته است. او در اسوان اقامت گزید و بمذهب شافعی سالها فتوی داد و به سال 271 هجری قمری در همان شهر وفات کرد. (حسن المحاضره فی تاریخ مصر و القاهره ص 181)
لغت نامه دهخدا
(قَ حَ دَ)
بن کوهان، کوهان، میان تهیگاه کوهان. ج، قحاد و اقحد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قحم
تصویر قحم
سالخورده زال تکیده بیابان نوردی، به کسی رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه پا از سر انگشت تا پاشنه پا پیشی در کار، پی و اثر، پیش پای، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحوم
تصویر قحوم
سالخورده: مرد کار بی اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
باز گردنده، سال آینده، پیشرو آینده، مسافری که از سفر باز آید، پیشرو، جمع قدم و قدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدم
تصویر قدم
((قَ دَ))
پای، گام، مفرد اقدام، واحد مسافت و آن فاصله میان دو پایه یک فرد متوسط است به هنگام راه رفتن، عمل، کار، ثبات و پایداری
قدم رنجه فرمودن: کنایه از تشریف آوردن
قدم کسی سبک بودن: کنایه از خوش قدم بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدم
تصویر قدم
((ق دَ))
سابقه در کار، قدیم بودن، ضد حدوث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قادم
تصویر قادم
((دِ))
آینده، مسافری که از سفر بازآید، پیشرو. (? (قاذورات جمع قاذوره. پلیدی ها، نجاست ها
فرهنگ فارسی معین
نام نوعی از حرکت و راه رفتن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
گام، مراحل
دیکشنری اردو به فارسی