جدول جو
جدول جو

معنی قحاح - جستجوی لغت در جدول جو

قحاح
(قُ)
سادۀ بی آمیغ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رجل قحاح، مرد سادۀ بی آمیغ، اصل کار و خالص و بی آمیغ آن. (آنندراج). رجوع به قح شود
لغت نامه دهخدا
قحاح
ناب بی آلایش بی آک
تصویری از قحاح
تصویر قحاح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قداح
تصویر قداح
قدح ها، تیرهای بی پیکان، جمع واژۀ قدح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراح
تصویر قراح
آب خالص و پاکیزه، زمینی که در آن آب و درخت نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قداح
تصویر قداح
قدح ساز، کاسه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحاح
تصویر صحاح
تندرستی، سلامتی، تندرست بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحاح
تصویر صحاح
صحیح ها، درست ها، جمع واژۀ صحیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قحاب
تصویر قحاب
قحبه ها، زن بدکاره ها، روسپی ها، جمع واژۀ قحبه
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
بحه. گرفتگی گلو و گرانی آواز. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یا احاح !، دردا! ای وای !

احیح. احیحه. تشنگی.
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صحیح. (اقرب الموارد) :
همه خواندند بر تو چیز نماند
یاد ناکرده از صحاح و کسور.
ناصرخسرو.
، جمع واژۀ صحاح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
صحاح سته. نام شش کتاب حدیث اهل سنت و جماعت که فقها و اصحاب حدیث بر آن اعتماد دارند و ارکان اساسی علم حدیث است و آن شش عبارت است از: الجامع الصحیح تألیف محمد بن اسماعیل بخاری (متوفی 256 هجری قمری) صحیح تألیف ابوالحسن مسلم بن حجاج نیشابوری (متوفی 261) ، سنن تألیف ابن ماجه (متوفی 273) ، جامع تألیف ترمذی (متوفی 279) سنن ابی داود (متوفی 275) ، و سنن تألیف نسائی (متوفی 303). (از تاریخ ادبیات ایران تألیف دکتر صفا 67- 68) : وائمۀ متقدم تتبع بسیار کرده اند و بعضی (احادیث نبوی) را بازگزیده و آن را صحاح میخوانند. (رشیدی)
صحاح اللغه. نام کتاب لغتی است تألیف اسماعیل بن حماد جوهری. رجوع به اسماعیل... شود:
در دارالکتب چو بازکند
نسختی از صحاح بفرستد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قدح. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قدح شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ ساحه، بمعنی گوسپند بسیار فربه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُحْ حا)
ج ساحه. نادر است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَحْ حا)
ریزان. ساحه مؤنث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
هوا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
ساده و بی آمیغ گردیدن، فربه و پرمغز شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قفاح
تصویر قفاح
برسرزدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناح
تصویر قناح
کلون کلندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزاح
تصویر قزاح
دیگ افزارفروش دارچین فروش شیرسوز ازبیماری های دام، گمه ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساح
تصویر قساح
خشک و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحاب
تصویر قحاب
سرفه اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحاف
تصویر قحاف
تند لور تندابه سخت نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحقح
تصویر قحقح
استخون شرمگاه
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه ساز کاسه فروش، غنچه غنچه گل، جمع قدح، تیر های کمان، تیر های منگ (قمار) جمع قدح تیرهای پیکان نا نهاده تیرهای قمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباح
تصویر قباح
زشت گردیدن، جمع قبیح، زشت ها زشتان جمع قبیح و قبیحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحاح
تصویر صحاح
تندرستی، تندرست و درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحاح
تصویر شحاح
زفت، آزمند، اندک چون آب، شترکم شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاح
تصویر سحاح
ریزان، هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احاح
تصویر احاح
خشم تندی، اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراح
تصویر قراح
آب صاف پاکیزه بی آمیختگی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحاح
تصویر صحاح
((صَ))
تندرستی، صحیح، درست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحاح
تصویر صحاح
((ص))
کتاب های شش گانه اهل سنت که در برگیرنده احادیث اسلامی است، چیزهای صحیح، جمع صحیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراح
تصویر قراح
((قَ))
آب صاف پاکیزه که چیزی با وی نیامیخته باشد، زمین بی آب و گیاه
فرهنگ فارسی معین