جدول جو
جدول جو

معنی قثم - جستجوی لغت در جدول جو

قثم
(ذَ)
به یک بار مال نیکو و جید دادن. گویند: قثم له من المال قثما، به یک بار مال نیکو و جید داد او را، قثمه، فراهم آورد مال بسیار را، پلیدی. آلوده شدن. (منتهی الارب). قثمه
لغت نامه دهخدا
قثم
(قُ ثَ)
ابن عباس بن عبدالمطلب صحابی است. و قثم از قاثم معدول است. (منتهی الارب). قثم بن عباس هاشمی از امیرانی است که عم وی علی بن ابیطالب او را به حکومت مدینه برگزید. وی تا زمان قتل علی علیه السلام در آن منصب بود. پس به سمرقند رفت و در آنجا به سال 57 هجری قمری (= 677 میلادی) به شهادت رسید. (رجوع به تهذیب التهذیب ج 8 ص 361 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 790 شود). در تاریخ گزیده آمده است، چون پیغمبر در روز دوشنبه ماه ربیع الاول سال یازدهم هجرت وفات کرد امیرالمؤمنین علی و عباس و پسران اوفضل و قاثم (قثم) و موالی رسول، اسامه و شقران به اتفاق مهاجر و انصار تجهیز او کردند و سه کفن بر اوپوشیدند پس بر او نماز کردند، در خانه عایشه به مدینه همانجا که وفات کرده بود گور حفر کردند علی و پسران عباس و قثم و شقران به گور رفتند و او را دفن کردند و آخرین کسی که از گور برآمد قثم بود که بدین فخر و مباهات میکرد. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 154)
لغت نامه دهخدا
قثم
خاکی رنگ، زبر
تصویری از قثم
تصویر قثم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیم
تصویر قیم
قیمت ها، بهاها، نرخ ها، ارزش ها، ارج ها، جمع واژۀ قیمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لثم
تصویر لثم
بوسه زدن بر دهان یا بر چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آثم
تصویر آثم
گناهکار، آنکه گناه کرده، آنکه کار زشت از او سر زده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوم
تصویر قوم
گروهی از مردم با ویژگی های مشترک زبانی، تاریخی و نژادی، خویشاوندان، همسر، زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم
تصویر قدم
اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه، گام، کار، عمل
قدم افشردن: پا فشردن، پافشاری کردن
قدم برداشتن: حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن
قدم برگرفتن: حرکت کردن، راه افتادن
قدم بریدن: ترک آمد و شد کردن، پا بریدن
قدم زدن: راه رفتن و گردش کردن
قدم گذاردن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
قدم گشادن: کنایه از راه رفتن
قدم نهادن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی
قدم گذاشتن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیم
تصویر قیم
کسی که سرپرست و عهده دار امور طفل یتیم باشد، متولی امر و عهده دار آن
متولی وقف
راست و معتدل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسم
تصویر قسم
بخش، جزئی از یک چیز قسمت شده، بهره، نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم
تصویر قدم
سابقه در امری، دیرینگی، مقابل حدوث، در فلسفه وجود چیزی در جهان ازل و بدون وابستگی به چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قثد
تصویر قثد
خیار از گیاهان خیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتم
تصویر قتم
شمشاد از گیاهان، گرد شمشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحم
تصویر قحم
سالخورده زال تکیده بیابان نوردی، به کسی رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذم
تصویر قذم
جمع قذمه، آشام ها بخشنده دهشمند: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرم
تصویر قرم
چنارگون از گیاهان مهتر بزرگ مردم، شترگرامی که برآن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضم
تصویر قضم
شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
عطا و دهش، رای، شک و تردید، خلق و خوی پخش کردن، پریشان و متفرق کردن جمع اقسام، سهم، بهره، بخش سوگند، بخدا سوگند، بخدای قسم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزم
تصویر قزم
مردم فرومایه، شتر هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصم
تصویر قصم
شکستن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آبراهه بر زمین، راه آب و نام یکی از بخشهای شهرستان بندر عباس میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قثوم
تصویر قثوم
بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه پا از سر انگشت تا پاشنه پا پیشی در کار، پی و اثر، پیش پای، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قام
تصویر قام
ساحر، جادوگر، فالگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاثم
تصویر قاثم
بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثم
تصویر غثم
ریزه نان
فرهنگ لغت هوشیار
پهنی بینی بینی کوفتگی، پهنی لاله گوش کوفتن بینی پهن بینی، ستبر گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آثم
تصویر آثم
گناهکار بزهکار گناهکار مجرم مذنب
فرهنگ لغت هوشیار
دو نیمه شدن، قطع شدن، شکسته شدن نی تراشیده را گویند که با آن بنویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آثم
تصویر آثم
گناهکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اثم
تصویر اثم
ناشایست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلم
تصویر قلم
خامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوم
تصویر قوم
تیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قیم
تصویر قیم
استور، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قسم
تصویر قسم
سوگند
فرهنگ واژه فارسی سره