جدول جو
جدول جو

معنی قبقب - جستجوی لغت در جدول جو

قبقب
(قِ قِ)
صدف دریائی. (منتهی الارب) (آنندراج). قسمی از صدف دریائی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قبقب
(قَ قَ)
شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قبقب
شسن (صدف) شکم
تصویری از قبقب
تصویر قبقب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبب
تصویر قبب
قبه ها، بناهایی که سقف آن گرد و برآمده باشد، جمع واژۀ قبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبق
تصویر قبق
قاپوق، دار اعدام، چوبی بلند که در وسط میدان برپا می کردند و بر سر آن حلقه یا چیز دیگر می گذاشتند تا سواران در حین تاختن آن را با تیر بزنند، قباق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبقاب
تصویر قبقاب
کفش چوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قباب
تصویر قباب
قبه ها، بناهایی که سقف آن گرد و برآمده باشد، جمع واژۀ قبه
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ حَ لَ)
شنیده شدن آواز دندان شیر از بر هم زدن. گویند: قب الاسد قباً و قبیباً، شنیده شد آواز دندان شیر از بر هم زدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نیک برنده از شمشیر و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بینی بزرگ و ستبر. (ناظم الاطباء). بینی بزرگ و سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَبْ با)
شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَبْ با)
محمد بن محمد بن فورک بن عطأ بن عبدالله بن سمره مکنی به ابوعبدالله ، محدثی است از مردم اصفهان. وی از محمد بن عصام و اسحاق بن ابراهیم شاذان و یسار بن سمیر بن یسار بن عثمان روایت کند و ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن حمزه حافظ و ابوبکر احمد بن محمد بن حرب تمیمی اصفهانی و طبقه این دو تن از او روایت دارند. (سمعانی)
عمر بن یزید رقی. ابوعلی محمد بن سعید حرانی در تاریخ الرقه از او یاد کرده است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
اقط خشک و تر درآمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُب ب)
شکم، و این کلمه یمانی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذِلْ لَ / ذُلْ لَ)
بانگ و فریاد نمودن در خصومت. گویند: قب القوم قبوباً، بانگ و فریاد کردند در خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پژمرده گردیدن گوشت و پوست خرما، خشک شدن ریش و جراحت و بی آب گشتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قبّه. (معجم البلدان) (ناظم الاطباء) :
رأیت من هضبات الحمی قباب خیام.
حافظ (دیوان ص 310).
گنبد و هر بنای گرد برآورده و مقصود اینجا هیأت مدور و گنبدگونۀ خیمه ها است. (محمد قزوینی).
در قباب حق شدند آن دم همه
در کدامین روضه رفتند آن رمه.
مولوی.
طفل نو را از کباب و از شراب
چه حلاوت وز قصور و از قباب.
مولوی.
چو بیت المقدس درون پرقباب
رها کرده دیوار بیرون خراب.
سعدی (بوستان)
نوعی است از ماهی. (معجم البلدان) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُب ب)
ضخم. (اقرب الموارد). قسحب ّ. (منتهی الارب). ستبرو ضخیم و کلفت. (ناظم الاطباء). رجوع به قسحب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
پرنده ای است مارخوار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَب ب)
سطبر سالخورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ستبر سالخورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جائی است در نجد در راه حاجیان که از بصره به مکه روند. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
نام جائی است در سمرقند که دانشمندانی بدان منسوبند. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
چوبی است که از آن زین ها گیرند. (از اقرب الموارد). چوب که از وی زین سازند. (منتهی الارب) ، زین، آزاد درخت، دوالی است که هر دو کوهۀ زین را بدان بندند، آهن پاره ای که در میان آن فاس لگام باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
جائی است. (منتهی الارب). آبی است بنی ثغلب از خاندان بشر را که در ارض الجزیره واقعاست. (منتهی الارب). ابوالفرج اصفهانی در اخبار سلیک بن سلکه از آن یاد کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ قَ / مُ قَ قِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ قِ)
سال آینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسمی است برای سال بعد از سال آینده. (از اقرب الموارد) ، پنجم سال. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ قَ)
درشت استوار و توانا. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیقب
تصویر قیقب
تلخه زه (زیتون تلخ)، افرا از گیاهان زیتون تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقب
تصویر قرقب
شکم، مرغ چرخ ریسک ازپرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبقاب
تصویر قبقاب
کتله (گویش گیلکی) دمپایی چوبی، چرند گوی مرد، ستمکار مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبوب
تصویر قبوب
بانگ دشمنی، پژمردگی ترنجیدگی، خشک شدن خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیب
تصویر قبیب
تر و خشک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قبه، راژ ها مهچه ها بارگاهی که بر فراز آن گنبدی باشد، سقف برجسته و مدور گبند. یا قبه آب. حباب. یا قبه بادین. حباب یا گرد باد که بشکل قبه نماید. یا قبه پرگل. جام شراب. یا قبه زبر جد (زبر جدین) آسمان. یا قبه زربفت. آسمان در شب پر ستاره. یا قبه زرین. آفتاب، عمود صبح. یا قبه ششم. آسمان ششم فلک ششم. یا قبه علیا. فلک. یا قبه گردنده. آسمان. یا قبه مینا. آسمان. یا قبه فلک. معدل النهار فلک نهم عرش. یا قبه وادین. قبه بادین، خرگاه، جمع قبب و قباب، تاول بزرگ جلدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبقبه
تصویر قبقبه
غریدن شتر، یاوه گویی چرند گویی، گول گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباب
تصویر قباب
((قِ))
گنبد و هر بنای گرد، جمع قبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبقاب
تصویر قبقاب
((قَ))
کفش چربی
فرهنگ فارسی معین