جدول جو
جدول جو

معنی قبص - جستجوی لغت در جدول جو

قبص(قِ / قَ)
فراهم آمدنگاه ریگ بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قبص(تَ)
منضم گردیدن. مجتمع شدن و درافتادن: قبصت رحم الناقه قبصاً، منضم گردید. قبصت الجراد علی الشجر، درافتاد و مجتمع گردید، بزرگ و دراز شدن سر، بزرگ و دراز شدن تار سر، سبک شدن، شادمانی نمودن. گویند: قبص الرجل، یعنی نشط، درد گرفتن از خرما خوردن. (منتهی الارب). رجوع به قبص شود
به سر انگشتان گرفتن: قبصه قبصاً، به سر انگشتان گرفت. و از این فعل است آنچه حسن قرائت کند: و قبصت قبصه من اثر الرسول، پیش از سیری از نوشیدن بازداشتن کسی را، برجستن گشن بر ماده، در ازار در کردن بند ازار را، کشیدن و سبک شدن اسب و جز آن، شادمانی نمودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قبص(قَ بِ)
شادمان، سبک و چست، کوتاه و غیر ممتد: حبل قبص، رسن کوتاه غیر ممتد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قبص(قِ)
عدد بسیار از مردم، اصل و نژاد چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قبص
گرفتن با سر انگشتان، شاد مانیدن ریشه نژاد، انبوه مردم شماره بسیار از مردم بزرگ سر، جگر درد، شکمدرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبس
تصویر قبس
شعله و پارۀ آتش، پارۀ آتشی که از آتش بزرگ گرفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبر
تصویر قبر
جایی که مرده را در آن دفن می کنند، گور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبق
تصویر قبق
قاپوق، دار اعدام، چوبی بلند که در وسط میدان برپا می کردند و بر سر آن حلقه یا چیز دیگر می گذاشتند تا سواران در حین تاختن آن را با تیر بزنند، قباق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبه
تصویر قبه
بنایی که سقف آن گرد و برآمده باشد
قبۀ خضرا: کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبل
تصویر قبل
پیش، جلو، سابق، در زمان گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبح
تصویر قبح
زشتی، زشت بودن، بدگلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبب
تصویر قبب
قبه ها، بناهایی که سقف آن گرد و برآمده باشد، جمع واژۀ قبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبل
تصویر قبل
رو به رو، پیش، جلو، اندام پیش، آلت تناسلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصص
تصویر قصص
قصه، بیست و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸۸ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصب
تصویر قصب
نوعی پارچۀ ظریف که از کتان می بافته اند، نی، نای، هر گیاهی که ساقۀ آن مانند نی میان تهی باشد، استخوان ساق دست یا پا، مروارید آبدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبل
تصویر قبل
جانب، طرف، نزد، طاقت و قدرت، جهت، سبب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرص
تصویر قرص
محکم، سخت
آسوده، راحت
نوعی داروی خوراکی جامد که در شکل ها و اندازه های مختلف و با خواص متفاوت عرضه می شود
گرده نان، کلیچه، گرده
هر چیز گرد مثلاً قرص خورشید، قرص ماه
قرص کمر: در علم زیست شناسی دانه ای پهن و قهوه ای رنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته می شد و در طب قدیم گرد آن را با زردۀ تخم مرغ مخلوط می کردند و به صورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار می بردند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بَ)
بزرگ سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درازسر یاگردسر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بسختی درافتادن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، خرد و خوار شمردن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). حقیر داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر) ، فروشدن ستاره، بناگاه درآمدن بجایی، بر ناقه برجستن گشن بی آنکه رها کنند او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ستم کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ)
آن رسن که ببندند و اسبان مسابقت از آنجا رها کنند. (مهذب الاسماء). رسن که پیش اسبان رهان، کشیده دارند تا راست ایستند به اول سباق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راستی. یقال: اخذته علی المقبص، ای علی قالب الاستواء، یعنی راست و درست داشتم او را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مقابص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ بِ صَ)
زنی که درد جگر گیرد از خوردن خرما ناشتا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
ملخ. (منتهی الارب) ، مقدار پری در کف دست از گندم، آنچه به سر انگشتان گرفته شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُصَ)
مقدار پری در کف دست از گندم، آنچه به سر انگشتان گرفته شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ بِصْ صا)
دویدگی تیز و سخت. (منتهی الارب). دویدگی تیز و تند و سخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ کَ)
گرد آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقبض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاص
تصویر قاص
قصه گو، داستانگو، قصه خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبح
تصویر قبح
زشت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبج
تصویر قبج
پارسی تازی گشته کبک کبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبر
تصویر قبر
گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبص
تصویر خبص
آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربص
تصویر ربص
پیوسیدن (انتظار داشتن)
فرهنگ لغت هوشیار
ملخ، بر گرفته با سر انگشتان خاکبار خاک گرد آمده، توده ماسه، بر گرفته با سر انگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبب
تصویر قبب
جمع قبه، راژ ها مهچه ها جمع قبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبر
تصویر قبر
گور، آرامگاه، مزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبض
تصویر قبض
رسید، برگه فروش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبل
تصویر قبل
پیش
فرهنگ واژه فارسی سره