منضم گردیدن. مجتمع شدن و درافتادن: قبصت رحم الناقه قبصاً، منضم گردید. قبصت الجراد علی الشجر، درافتاد و مجتمع گردید، بزرگ و دراز شدن سر، بزرگ و دراز شدن تار سر، سبک شدن، شادمانی نمودن. گویند: قبص الرجل، یعنی نشط، درد گرفتن از خرما خوردن. (منتهی الارب). رجوع به قبص شود به سر انگشتان گرفتن: قبصه قبصاً، به سر انگشتان گرفت. و از این فعل است آنچه حسن قرائت کند: و قبصت قبصه من اثر الرسول، پیش از سیری از نوشیدن بازداشتن کسی را، برجستن گشن بر ماده، در ازار در کردن بند ازار را، کشیدن و سبک شدن اسب و جز آن، شادمانی نمودن. (منتهی الارب)
منضم گردیدن. مجتمع شدن و درافتادن: قبصت رحم الناقه قبصاً، منضم گردید. قبصت الجراد علی الشجر، درافتاد و مجتمع گردید، بزرگ و دراز شدن سر، بزرگ و دراز شدن تار سر، سبک شدن، شادمانی نمودن. گویند: قُبِص الرجل، یعنی نَشَطَ، درد گرفتن از خرما خوردن. (منتهی الارب). رجوع به قَبص شود به سر انگشتان گرفتن: قبصه قبصاً، به سر انگشتان گرفت. و از این فعل است آنچه حسن قرائت کند: و قبصت قبصه من اثر الرسول، پیش از سیری از نوشیدن بازداشتن کسی را، برجستن گشن بر ماده، در ازار در کردن بند ازار را، کشیدن و سبک شدن اسب و جز آن، شادمانی نمودن. (منتهی الارب)
محکم، سخت آسوده، راحت نوعی داروی خوراکی جامد که در شکل ها و اندازه های مختلف و با خواص متفاوت عرضه می شود گرده نان، کلیچه، گرده هر چیز گرد مثلاً قرص خورشید، قرص ماه قرص کمر: در علم زیست شناسی دانه ای پهن و قهوه ای رنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته می شد و در طب قدیم گرد آن را با زردۀ تخم مرغ مخلوط می کردند و به صورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار می بردند
محکم، سخت آسوده، راحت نوعی داروی خوراکی جامد که در شکل ها و اندازه های مختلف و با خواص متفاوت عرضه می شود گرده نان، کلیچه، گرده هر چیز گرد مثلاً قرص خورشید، قرص ماه قرص کمر: در علم زیست شناسی دانه ای پهن و قهوه ای رنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته می شد و در طب قدیم گَرد آن را با زردۀ تخم مرغ مخلوط می کردند و به صورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار می بردند
آن رسن که ببندند و اسبان مسابقت از آنجا رها کنند. (مهذب الاسماء). رسن که پیش اسبان رهان، کشیده دارند تا راست ایستند به اول سباق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راستی. یقال: اخذته علی المقبص، ای علی قالب الاستواء، یعنی راست و درست داشتم او را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مقابص. (اقرب الموارد)
آن رسن که ببندند و اسبان مسابقت از آنجا رها کنند. (مهذب الاسماء). رسن که پیش اسبان رهان، کشیده دارند تا راست ایستند به اول سباق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راستی. یقال: اخذته علی المقبص، ای علی قالب الاستواء، یعنی راست و درست داشتم او را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مقابص. (اقرب الموارد)