جدول جو
جدول جو

معنی قبثر - جستجوی لغت در جدول جو

قبثر
(قَ ثَ)
فرومایۀ گمنام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بثر
تصویر بثر
آبله ریزه که روی پوست بدن ایجاد می شود، جوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبر
تصویر قبر
جایی که مرده را در آن دفن می کنند، گور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبور
تصویر قبور
قبرها، گورها، جمع واژۀ قبر
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
جمع واژۀ قبر. (منتهی الارب). گورها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُبْ بَ)
چکاوک. قبره. (منتهی الارب). رجوع به قبره شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جای کرم خورده از چوب اگر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آبلۀ ریزه برآوردن روی کسی: بثر وجهه بثراً. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بثور. (منتهی الارب)
آبلۀ ریزه برآوردن روی کسی. بثر. بثور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مذکور شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آبی است در ذات عرق یا موضعی است. (منتهی الارب) ، گوشت روی نزدیک به کنار لب. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چیزی از تن برجسته. (تاج المصادر بیهقی). آبله ریزه که براندام برآید. (آنندراج) (منتهی الارب). هرچه از تن واندام مردم بیرون آید چون ارزن. (زمخشری). جوش. هرچه برجهد از اندام مردم چون خردک و غیر آن. (مهذب الاسماء). آبلۀ خرد یا دانۀ سرخ یا زرد که از جوشش خون بر اندام پدید آید. (غیاث اللغات). خراج خرد. بثره یکی آن. ج، بثور. (از اقرب الموارد) : ششم از بثرها که بر وی (زفان) پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا
(بَ ثِ)
نعت از بثر و بثور، آبلۀ ریزه برآورده. جوش دار. آنکه آبله ریزه برآورده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که روی او آبله ریزه برآورده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثِ)
مبثره. جوش پدیدآرنده: (و هی) (ای البطم) مصدعه للرأس مبثره للفم. (ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَ ثَ)
پست قامت. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر. (اقرب الموارد). رجوع به قنتر شود
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
درخت وج باشد و آن را به عربی عودالوج و به فارسی اکر (اکیر) ترکی خوانند. (برهان) (آنندراج) (حاشیۀ برهان چ معین از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
زمین پست و نرم، خرمابن زود بارآور، خرمابن که بارش در شاخ او بوده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ ثِ)
فرومایۀ گمنام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به عربی نام گیاهی است که شتران میخورند و به فارسی گیاه چرای شتران نامند. به سریانی به معنی کبر است. (داود انطاکی جزء یکم ص 141)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آبلۀ ریزه برآوردن جلد. (از منتهی الارب) (آنندراج). به آبله شدن پوست. (تاج المصادر بیهقی). جوش زدن. آبله کردن پوست
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ ثَ)
مردبزرگ خلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سعید بن محمد بن شعیب بن احمد بن نصرالله انصاری ادیب. خطیب جزیره قبثور و جز آن مکنی به ابوعثمان. وی از ابوالحسن انطاکی مقری و ابوزکریای عائذی و ابوبکر زبیدی و جز ایشان روایت کند و از ابوعلی بغدادی در کودکی کمی حدیث شنیده. وی پیرمردی صالح و پارسا و از امامان و عالمان قرآن و قرائت و معانی آن است. او به سال 420 هجری قمری وفات یافت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ سُ)
موضعی است در مکۀ معظمه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ تُ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب). قباتر. (منتهی الارب). رجوع به قباتر شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
نوعی از مرغان که چکاوک نامندش. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ بالا و رجوع به قبره شود، نوعی از انگور دراز سپید جید و نیکو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُبْ با)
گروه فراهم آمده جهت برآوردن و کشیدن شکار از دام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، چراغی که صیاد در شب افروزد. (ناظم الاطباء). چراغ شکاری در شب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
شمشیر شعبان بن عمرو حمیری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَبْ با)
گورکن
لغت نامه دهخدا
(قَبْ با)
لقب عام ملوک صقالبه. (آثارالباقیه ص 102)
لغت نامه دهخدا
پروش جوشی که از اندام برآید، آبخیز جوش و دانه ریز که روی پوست پیدا شود. واحد آن بثره، جمع بثور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبور
تصویر قبور
جمع قبر، گور ها دخمه ها جمع قبر گورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبتر
تصویر قبتر
کوته بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبر
تصویر قبر
گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بثر
تصویر بثر
((بَ))
جوش و دانه ریز که روی پوست پیدا شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبر
تصویر قبر
((قَ))
گور، جمع قبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبور
تصویر قبور
((قُ))
جمع قبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبر
تصویر قبر
گور، آرامگاه، مزار
فرهنگ واژه فارسی سره