نعت از بثر و بثور، آبلۀ ریزه برآورده. جوش دار. آنکه آبله ریزه برآورده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که روی او آبله ریزه برآورده باشد. (ناظم الاطباء)
چیزی از تن برجسته. (تاج المصادر بیهقی). آبله ریزه که براندام برآید. (آنندراج) (منتهی الارب). هرچه از تن واندام مردم بیرون آید چون ارزن. (زمخشری). جوش. هرچه برجهد از اندام مردم چون خردک و غیر آن. (مهذب الاسماء). آبلۀ خرد یا دانۀ سرخ یا زرد که از جوشش خون بر اندام پدید آید. (غیاث اللغات). خراج خرد. بثره یکی آن. ج، بثور. (از اقرب الموارد) : ششم از بثرها که بر وی (زفان) پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).