جدول جو
جدول جو

معنی قبال - جستجوی لغت در جدول جو

قبال
مقابل، برابر
تصویری از قبال
تصویر قبال
فرهنگ فارسی عمید
قبال(قَ)
کوه بلندی است در بادیه، درسرزمین بنی عامر. ابن جنی آن را بفتح قاف روایت کرده و گوید: این کوه نزدیک دومهالجندل است:
فوحش نجد منه فی بلبال
یخفن فی سلمی و فی قبال.
متنبی.
یجتزن اودیهالنصیع جوازعاً
أجواز عین ابا فنعف قبال.
کثیر (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قبال(قِ)
قبال النعل، دوال پیش کفش که میان انگشتان باشد. (ناظم الاطباء). دوالی که بر طول نعلین دوزند و آن دو تا باشد و شراک دوالی که بر عرض دوزند. (فرهنگ نظام) ، قصیری قبال، نام ماری است خبیث. (ناظم الاطباء) ، مقابل. برابر. حذاء.
- در قبال آن، در برابر آن
لغت نامه دهخدا
قبال
دوال کفش، برابر برابر حذاء. یا در قبال. در برابر
تصویری از قبال
تصویر قبال
فرهنگ لغت هوشیار
قبال((ق))
مقابل، برابر
تصویری از قبال
تصویر قبال
فرهنگ فارسی معین
قبال
ازاء، برابر، جلو، روبرو، مقابل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قابل
تصویر قابل
(پسرانه)
شایسته، لایق، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قباد
تصویر قباد
(پسرانه)
سرور، گرامی، شاه محبوب، پدر کیکاوس از پادشاهان کیانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اقبال
تصویر اقبال
(دخترانه و پسرانه)
خوشبختی، سعادت، در باور مردم آنچه باعث خوشبختی شود، بخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قباله
تصویر قباله
نوشته یا سندی که به موجب آن کسی چیزی را بر ذمه گیرد، سند عقد معامله یا نکاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقبال
تصویر اقبال
رو آوردن دولت، بخت، طالع، روی آوردن، پیش آمدن و روی آوردن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
روی به چیزی آوردن. (ترجمان القرآن). پیش آمدن و روی آوردن بهر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نقیض ادبار. (ناظم الاطباء).
- اقبال کردن، روی آوردن. متوجه شدن. (ناظم الاطباء) : بر آنچه ستودۀ عقل و پسندیدۀ طبع است اقبال کنم. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
مام نافی و مامائی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَبْ با)
ده کوچکی است از دهستان بیضاء بخش اردکان شهرستان شیراز. در 67000 گزی جنوب خاور اردکان و 3000 گزی راه فرعی بیضا به زرقان واقع است و 37 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
پدرفتار شدن. (اقرب الموارد). پدرفتاری و کارسازی عمل. اسم است تقبل را. (ناظم الاطباء) ، عرافه: نحن فی قبالته، ای فی عرافته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ لَ)
مکتوبی که در آن مینویسند چیزی را که انسان ملتزم میگردد از کار و عمل و یا دین و جز آن. و نیز چون کسی قبول کند چیزی را بطور مقاطعه و نوشته ای بر طبق آن نویسد، آن نوشته عبارت است از قباله. ضمانت نامه و معاهده. (ناظم الاطباء) ، مکتوبی که در فروش ملک و جز آن مینویسند و در آن ذکر میکنند فروشنده و خریدار و آن چیزی را که خرید و فروش بدان تعلق گرفته ومبلغ ادا شده و شرائط بیع و جز آن را. و چک نامه و ترزده و بیلک. و بیله و ترده و نورده نیز گویند. (ناظم الاطباء) : وی زمانی اندیشید و پس قباله برداشت بدرید و گفت زمین بکار نیست. (تاریخ بیهقی). قباله نوشتند و گواه گرفتند. (تاریخ بیهقی). دو قباله نبشته بودند همه اسباب و صنایع... (تاریخ بیهقی).
جز به جفا وعده هاش پاک دروغ است
ور بدهد مر ترا هزار قباله.
ناصرخسرو.
عمر ضایعکرده ای دارد ز تو چشم قبول
کز قبول تو قباله ی عمر بتوان تازه کرد.
خاقانی.
بطیره گفت مسلمان گر این قبالۀ من
درست نیست خدایا جهود میرانم.
سعدی (گلستان).
همه شب نیارمید از سخن های پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و این قبالۀ فلان زمین است. (گلستان).
- امثال:
پشت قبالۀ مادرش انداخته اند.
قباله کهنۀ جائی بودن، به امور ملکی آنجا بصیرت کامل داشتن. رجوع به قباله کهنه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عباس اقبال آشتیانی. محقق و مورخ ایرانی. (ولادت 1314 هجری قمری و وفات 1334 هجری شمسی). وی در آغاز جوانی شاگرد درودگر بود و سپس به تحصیل پرداخت و دورۀ دارالفنون را بپایان رسانید و به معاونت کتاب خانه معارف انتخاب گردید. آنگاه در دارالفنون بتدریس پرداخت و بعدها به معلمی مدارس نظام، مدرسه علوم سیاسی و دارالمعلمین عالی منصوب شد. در سال 1304 هجری شمسیبه منشی گری هیئت نظامی ایران به پاریس رفت و در آنجا به تحصیل ادامه داد و به اخذ درجۀ لیسانس از سربن نایل آمد و در آن شهر با علامه محمّد قزوینی آشنایی یافت و از محضر وی استفاده کرد. پس از بازگشت به ایران به سمت استادی دانشگاه و عضویت فرهنگستان انتخاب شد و سپس به سمت نمایندۀ فرهنگی ایران در ترکیه و ایتالیا به شهر رم رفت و در آنجا اقامت گزید و در آنجا در سن 59 سالگی درگذشت. جنازه او را به تهران حمل کردند. وی در 1324 مجلۀ ’یادگار’ را تأسیس کرد که پنج دورۀ آن منتشر شده. از آثار وی: ’تاریخ مغول ’’وزراء سلاجقه’. ’خاندان نوبختی’، تصحیح ’عتبهالکتبه’، تصحیح ’سمط العلی’، تصحیح ’مجمع التواریخ’، ترجمه ’سه سال در دربار ایران’ تألیف دکتر فوریه، ترجمه ’یادداشتهای ژنرال تره زل’، ترجمه ’مأموریت ژنرال گاردان در ایران’، تصحیح ’ترجمه فارسی محاسن اصفهان’، تصحیح ’بیان الادیان’، و تصحیح ’تبصره العوام’، راباید نام برد. وی در تحقیقات تاریخی و ادبی روش عالمانه ای دارد. (از فرهنگ فارسی معین). از مرحوم عباس اقبال آشتیانی آثار چاپ نشده ای نیز باقی مانده که درکتاب خانه مرکزی دانشگاه تهران مضبوط است. از این نوع آثار می توان دو کتاب تاریخ مختصر ادبیات ایران و تاریخ جواهر در ایران را نام برد که از دومی قسمت پیش از اسلام در 82 ورق و از قسمت مربوط به بعد از اسلام فقط 9 صفحه به خط اقبال در دست است. کتاب تاریخ جواهر در ایران در جلد 9 نشریۀ فرهنگ ایران زمین چاپ شده است. همچنین متن تصحیح شده ای از چند کتاب به این شرح از او باقی است: مثنوی ورقه و گلشاه، اثر عیوقی - سیره شیخ کبیر تألیف ابوالحسن الدیلمی - الرساله الثانیه تألیف مسعربن مهلهل - با حواشی و یادداشت هایی از اقبال و محمد قزوینی - رساله در فن انشاء، از معین الدین محمد بن عبدالخالق میهنی و تنسوخ نامۀ ایلخانی تألیف خواجه نصیرالدین طوسی. رجوع به مقدمۀ مجموعۀ مقالات عباس اقبال آشتیانی چ دکتر دبیرسیاقی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از بلوکات قزوین در راه قزوین زنجان و جمعیت آن با بلوک بشاریات 10000 تن است و عده قرای هر دو بلوک 97 تن است، به بدیهه گفتن سخن را. ارتجال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در تداول فارسی زبانان، دولت و قوت طالع و این گویا از معنی سعادتمند شدن اخذ شده باشد و بلند از صفات اوست و بصلۀ با و از هر دو مستعمل. (آنندراج). خوشبختی. (یادداشت مؤلف). در تداول فارسی، بهره مندی و نیک بختی و برومندی و نیک اختری و خوشنودی و پذیرائی و شهرت و نیکنامی. برکت. سعادت. (ناظم الاطباء) :
هر آنکسی که نباشد به اخترش اقبال
بود همه هنر او بخلق نامقبول
شجاعتش همه دیوانگی فصاحت حشو
سخا گزاف و کریمی فساد و فضل فضول.
ابوالعباس.
امروز به اقبال تو ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.
رودکی.
از گوشۀ چار بالش تو
اقبال بسالیان نجنبد.
خاقانی.
هر زمان این شاهباز ملک را
ساعد اقبال مأوا دیده ام.
خاقانی.
مرادش با سعادت رهسپر باد
ز نو هر روزش اقبالی دگر باد.
نظامی.
باقبالش دل استقبال دارد
چو هست اقبال کار اقبال دارد.
نظامی.
هین غذای دل بده از همدلی
روبجو اقبال را از مقبلی.
مولوی.
گرش حظ و اقبال بودی و بهر
زمانه نراندش ز شهری بشهر.
سعدی.
چون همایم سایه ای بر سر فکن
تا در اقبالت شوم نیک اختری.
سعدی.
ز اقبال غمت زینگونه شادم
که هیچ از شادی کس نیست یادم.
میرخسرو (از آنندراج).
بوسه ها بر دست خود داده ست معمار ازل
تا باقبال بلند آن طاق ابرو بسته است.
صائب.
- اقبال داشتن، پیش آمدگی در کارها داشتن و خداوند بخت و طالع نیک بود. (ناظم الاطباء).
، نور گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). گرفتن روشنائی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) : بر ضمیر خورشیداقتباس سخن شناس... مخفی نخواهد بود. (حبیب السیر) ، فراگرفتن علم. (تاج المصادر بیهقی). دانش گرفتن. (ناظم الاطباء). گرفتن علم. (ترجمان القرآن). علم آموختن از کسی. (آنندراج) ، دانش دادن، فایده گرفتن، فایده دادن. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیع) اندکی از قرآن یا حدیث در عبارت خود آوردن بی اشارت. (غیاث اللغات از کنزاللغات) (آنندراج). و جایز است تغییر آن برای وزن شعر یا امری دیگر. (آنندراج). اقتباس آن است که نثر یا نظم متضمن گردد چیزی از قرآن یا حدیث را چون:
و ان تبدلت بنا غیرنا
فحسبنا اﷲ و نعم الوکیل.
؟ (از تعریفات).
ایام، خط بگرد رخ دلستان کشید
لم تفلحوا بناصیۀ انس و جان رسید.
خاقانی (از آنندراج).
نقد عمر زاهدان در توبه از می شد تلف
قل لهم ان تنتهوا یغفر لهم ما قد سلف.
خاقانی (از آنندراج).
دراین بیت، الذین کفروا را به لفظ لهم بدل کرده است. (آنندراج).
- اقتباس کردن، ازکسی فایده و دانش گرفتن و پیروی او در دانش و علم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دَ)
روباروی. (ناظم الاطباء). روبروی: جلست قبالته، روبروی آن نشستم. (ناظم الاطباء). قبال
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذبال
تصویر ذبال
فتیله پتیله جمع ذبال. زخم پهلو، جمع ذباله، پده ها پوده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبال
تصویر آبال
جمع ابل، اشتران جمع ابل شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقال
تصویر بقال
کسی که حرفه اش خوار وبار فروختن است
فرهنگ لغت هوشیار
مکتوبی که در آن می نویسند چیزی را که انسان ملتزم میگردد از کار و عمل و یا دین و جزآن، ضمانت نامه و معاهده، سند عقد معامله یا نکاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقبال
تصویر اقبال
روی به چیزی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقبال
تصویر اقبال
((اِ))
روی آوردن، پیش آمدن، روی آوردن بخت، نیکبختی، بهروزی، بخت، طالع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قباله
تصویر قباله
((قَ لَ یا لِ))
سند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول
تصویر قبول
پذیرش، پذیرفته شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبلا
تصویر قبلا
پیشتر، پیش از این
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبایل
تصویر قبایل
تیره ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قابل
تصویر قابل
در خور، درخور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قباله
تصویر قباله
پیوند نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقبال
تصویر اقبال
بخت
فرهنگ واژه فارسی سره
بنچاق، سند، صداق نامه، عقدنامه، مدرک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اختر، بخت، بهروزی، دولت، شانس، طالع، نوبت، نیکبختی
فرهنگ واژه مترادف متضاد