جدول جو
جدول جو

معنی قباق - جستجوی لغت در جدول جو

قباق
قاپوق، دار اعدام، چوبی بلند که در وسط میدان برپا می کردند و بر سر آن حلقه یا چیز دیگر می گذاشتند تا سواران در حین تاختن آن را با تیر بزنند، قبق
تصویری از قباق
تصویر قباق
فرهنگ فارسی عمید
قباق
دار آماج چوبی بلند که در میدان بر افرازند و بالای آن انگله ای زرین بیاویزند و سوار آن را نشانه گیرند و هر کس که تیز از انگله گذراند انگله از او باشد چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز - آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
قباق
((قَ))
قپاق. قپق. قبق. قاپوق، چوبی بلند و عظیم که در میان میدان ها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده به پای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه
تصویری از قباق
تصویر قباق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بقباق
تصویر بقباق
دهن، مرد بسیار گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباد
تصویر قباد
(پسرانه)
سرور، گرامی، شاه محبوب، پدر کیکاوس از پادشاهان کیانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سباق
تصویر سباق
سبقت گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباق
تصویر سباق
پیشی گرفتن، پیشی جستن، اسب دوانی، هر مسابقه ای که بین دو یا چند تن باشد، پابند پرندگان شکاری که از چرم یا جنس دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبراق
تصویر قبراق
چابک، چست و چالاک، کنایه از سرحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قباد
تصویر قباد
نوعی ماهی بی فلس که در خلیج فارس پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزاق
تصویر قزاق
قومی از تاتار که در قرن هفتم هجری مطیع چنگیز شدند، نام قدیم سربازان روس که کلاه پوست بزرگ و قبای بلند می پوشیدند، سرباز ایرانی که زیر نظر روس ها تعلیم داده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سباق
تصویر سباق
بسیار پیشی گیرنده، آنکه همواره پیشی جوید و پیش افتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبان
تصویر قبان
قپان، نوعی ترازوی بزرگ مخصوص وزن کردن بارهای سنگین، . در این بیت qappān، باسکول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباق
تصویر طباق
متضاد، مطابق، برابر، دو چیز را با هم سنجیدن و موافق ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قباب
تصویر قباب
قبه ها، بناهایی که سقف آن گرد و برآمده باشد، جمع واژۀ قبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباق
تصویر طباق
موافق، برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراق
تصویر قراق
مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبچاق
تصویر قبچاق
ترکی نام دشتی است در ترکستان، بیباک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبای
تصویر قبای
قبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباه
تصویر قباه
نادرست نویسی کپاه قبا
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کپان ترازوی تک پله ترازویی که داری یک پله باشد قپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبال
تصویر قبال
دوال کفش، برابر برابر حذاء. یا در قبال. در برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباع
تصویر قباع
خوک، بد دل، ترسو آیینه فراخ، خار پشت، گول: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباط
تصویر قباط
شکرینه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است کوات غباد: نام ها، گونه ای ماهی گونه ای ماهی که در خلیج فارس فراوانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباح
تصویر قباح
زشت گردیدن، جمع قبیح، زشت ها زشتان جمع قبیح و قبیحه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قبه، راژ ها مهچه ها بارگاهی که بر فراز آن گنبدی باشد، سقف برجسته و مدور گبند. یا قبه آب. حباب. یا قبه بادین. حباب یا گرد باد که بشکل قبه نماید. یا قبه پرگل. جام شراب. یا قبه زبر جد (زبر جدین) آسمان. یا قبه زربفت. آسمان در شب پر ستاره. یا قبه زرین. آفتاب، عمود صبح. یا قبه ششم. آسمان ششم فلک ششم. یا قبه علیا. فلک. یا قبه گردنده. آسمان. یا قبه مینا. آسمان. یا قبه فلک. معدل النهار فلک نهم عرش. یا قبه وادین. قبه بادین، خرگاه، جمع قبب و قباب، تاول بزرگ جلدی
فرهنگ لغت هوشیار
قبا در فارسی پارسی تازی گشته کپاه جامه برابر با کوزه می آمده لاغر میان زن جامه پوشیدنی که از سوی پیش باز است و پس ازپوشیدن دو طرف قسمت پیش را با دگمه بهم پیوندند، جمع اقبیه. ترکیبات اسمی: یا قبا (ی) آهنین. جبه آهنی. یا قبا (ی) باروط (باروت) کیسه ای که در آن باروت ریخته محکوم را در داخل آن کرده آتش می زدند: او را بدرگاه معلی فرستاده ونواب را جهانبانی در خیابان میدان اسب قبای باروط در او پوشیده آتش زدند. یا قبا (ی) پیشواز (پیشباز)، نوعی جامه که پیش باز باشد مانند پیراهن. یا قبا (ی) خوشه. آخرین برگ که قصب خوشه را در بر دارد. یا قبا (ی) راه. جامه راه که به هنگام سفر پوشند و آن چرکتاب باشد، یا قبا (ی) زربفت. قبایی که در آن تارهای ریز به کار برده باشند، آسمان در شبهای تاریک بی ابر قبه زربفت. یا قبا (ی) کحلی. جامه سرمه یی، آسمان. یا قبا (ی) معلم. قبایی از پارچه ملون و نشاندار، آسمان فلک. تر کیبات فعلی: یا تنگ آمدن (شدن) قباء. سخت شدن کار، تنگ شدن معاش سخت شدن معیشت. یا قباء بدوش کردن، قبا بستن یا قبا بر بالای کسی نبودن، برازنده نبودن شیئی یا امری برای کسی. یا قباء در بر گردانیدن، راست و چست کردن قبا. قوبه اندوج گرارون از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبراق
تصویر قبراق
ترکی از پارسی گوبراک چابک چابک چشت چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قچاق
تصویر قچاق
با قدرت، توانا، چاق و فربه، زور دار
فرهنگ لغت هوشیار
دار آماج چوبی بلند که در میدان بر افرازند و بالای آن انگله ای زرین بیاویزند و سوار آن را نشانه گیرند و هر کس که تیز از انگله گذراند انگله از او باشد ترکی قباق بنگرید به قباق چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز - آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
فردی از قوم قزاق، سرباز سواره نظام روسی (در عهد تزارها و اواخر قاجاریه)، سرباز ایرانی که تحت تعلیمات صاحبمنصبان روسی تربیت شده به لباس روسی ملبس بودند (اواخر قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
سرباز سربازسوار فردی از قوم قزاق، سرباز سواره نظام روسی (در عهد تزارها و اواخر قاجاریه)، سرباز ایرانی که تحت تعلیمات صاحبمنصبان روسی تربیت شده به لباس روسی ملبس بودند (اواخر قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاق
تصویر قلاق
ترکی جایی است در ترکستان ترکی گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباق
تصویر سباق
((س))
پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طباق
تصویر طباق
((طِ))
سنجیدن و موافق کردن دو چیز با هم، مطابق، برابر
فرهنگ فارسی معین