ناصرالدین حاکم ولایت سند در زمرۀ ممالیک زرخرید سلطان شهاب الدین و مردی بسیار زیرک و باهوش بود و از سیاست و تدبیر امورشهریاری و قواعد مملکت داری بهرۀ فراوان داشت و در کارهای لشکری دارای تبحر و تجربۀ بسیار بود بعد از مرگ سلطان شهاب الدین، در اوچهه و ملتان استقلال یافته بعضی از قصبات سواحل سند نیز بتصرف او درآمد و به سال 621 هجری قمری یکی از سرلشکران چنگیزخان با سپاه فراوان برای تسخیر ملتان روی آورد و چون ناصرالدین را تاب مقاومت با آن سپاه نبود در شهر متحصن شد. مغولان مدت چهل روز ملتان را محاصره کردند و چون فتح و فیروزی ممکن نگردید مراجعت نمودند، و در پایان 623 هجری قمری ملک خان خلجی و اتباع او بر شهرهای سیستان غلبه کردند و قباچه به دفع آنان همت گماشت و میان دو طرف جنگی سخت درگرفت. ملک خان بقتل رسید سپاهیانش راه گریز در پیش گرفتند. در سال 624 سلطان شمس الدین التتمش لشکر به اوچهه کشید و قباچه فرار کرده و به قلعۀ بکهرشتافت. سلطان وزیر خود نظام الملک محمد بن ابی سعید رابمحاصرۀ اوچهه معین کرد و خود به دهلی مراجعت نمود. نظام الملک در روز سه شنبه ششم جمادی الاولی سال 625 اوچهه را بصلح گرفت و متوجه قلعۀ بکهر شد. قباچه از آنجا نیز گریخت و در کشتی نشست و در دریا غرق شد. مدت سلطنت وی 27 سال بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 611 و 612 و لباب الالباب محمد عوفی چ بریل ج 1 ص 289)
ناصرالدین حاکم ولایت سند در زمرۀ ممالیک زرخرید سلطان شهاب الدین و مردی بسیار زیرک و باهوش بود و از سیاست و تدبیر امورشهریاری و قواعد مملکت داری بهرۀ فراوان داشت و در کارهای لشکری دارای تبحر و تجربۀ بسیار بود بعد از مرگ سلطان شهاب الدین، در اوچهه و ملتان استقلال یافته بعضی از قصبات سواحل سند نیز بتصرف او درآمد و به سال 621 هجری قمری یکی از سرلشکران چنگیزخان با سپاه فراوان برای تسخیر ملتان روی آورد و چون ناصرالدین را تاب مقاومت با آن سپاه نبود در شهر متحصن شد. مغولان مدت چهل روز ملتان را محاصره کردند و چون فتح و فیروزی ممکن نگردید مراجعت نمودند، و در پایان 623 هجری قمری ملک خان خلجی و اتباع او بر شهرهای سیستان غلبه کردند و قباچه به دفع آنان همت گماشت و میان دو طرف جنگی سخت درگرفت. ملک خان بقتل رسید سپاهیانش راه گریز در پیش گرفتند. در سال 624 سلطان شمس الدین التتمش لشکر به اوچهه کشید و قباچه فرار کرده و به قلعۀ بکهرشتافت. سلطان وزیر خود نظام الملک محمد بن ابی سعید رابمحاصرۀ اوچهه معین کرد و خود به دهلی مراجعت نمود. نظام الملک در روز سه شنبه ششم جمادی الاولی سال 625 اوچهه را بصلح گرفت و متوجه قلعۀ بکهر شد. قباچه از آنجا نیز گریخت و در کشتی نشست و در دریا غرق شد. مدت سلطنت وی 27 سال بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 611 و 612 و لباب الالباب محمد عوفی چ بریل ج 1 ص 289)
ده کوچکی است از دهستان بیضاء بخش اردکان شهرستان شیراز. در 67000 گزی جنوب خاور اردکان و 3000 گزی راه فرعی بیضا به زرقان واقع است و 37 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان بیضاء بخش اردکان شهرستان شیراز. در 67000 گزی جنوب خاور اردکان و 3000 گزی راه فرعی بیضا به زرقان واقع است و 37 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
مکتوبی که در آن مینویسند چیزی را که انسان ملتزم میگردد از کار و عمل و یا دین و جز آن. و نیز چون کسی قبول کند چیزی را بطور مقاطعه و نوشته ای بر طبق آن نویسد، آن نوشته عبارت است از قباله. ضمانت نامه و معاهده. (ناظم الاطباء) ، مکتوبی که در فروش ملک و جز آن مینویسند و در آن ذکر میکنند فروشنده و خریدار و آن چیزی را که خرید و فروش بدان تعلق گرفته ومبلغ ادا شده و شرائط بیع و جز آن را. و چک نامه و ترزده و بیلک. و بیله و ترده و نورده نیز گویند. (ناظم الاطباء) : وی زمانی اندیشید و پس قباله برداشت بدرید و گفت زمین بکار نیست. (تاریخ بیهقی). قباله نوشتند و گواه گرفتند. (تاریخ بیهقی). دو قباله نبشته بودند همه اسباب و صنایع... (تاریخ بیهقی). جز به جفا وعده هاش پاک دروغ است ور بدهد مر ترا هزار قباله. ناصرخسرو. عمر ضایعکرده ای دارد ز تو چشم قبول کز قبول تو قباله ی عمر بتوان تازه کرد. خاقانی. بطیره گفت مسلمان گر این قبالۀ من درست نیست خدایا جهود میرانم. سعدی (گلستان). همه شب نیارمید از سخن های پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و این قبالۀ فلان زمین است. (گلستان). - امثال: پشت قبالۀ مادرش انداخته اند. قباله کهنۀ جائی بودن، به امور ملکی آنجا بصیرت کامل داشتن. رجوع به قباله کهنه شود
مکتوبی که در آن مینویسند چیزی را که انسان ملتزم میگردد از کار و عمل و یا دین و جز آن. و نیز چون کسی قبول کند چیزی را بطور مقاطعه و نوشته ای بر طبق آن نویسد، آن نوشته عبارت است از قباله. ضمانت نامه و معاهده. (ناظم الاطباء) ، مکتوبی که در فروش ملک و جز آن مینویسند و در آن ذکر میکنند فروشنده و خریدار و آن چیزی را که خرید و فروش بدان تعلق گرفته ومبلغ ادا شده و شرائط بیع و جز آن را. و چک نامه و ترزده و بیلک. و بیله و ترده و نورده نیز گویند. (ناظم الاطباء) : وی زمانی اندیشید و پس قباله برداشت بدرید و گفت زمین بکار نیست. (تاریخ بیهقی). قباله نوشتند و گواه گرفتند. (تاریخ بیهقی). دو قباله نبشته بودند همه اسباب و صنایع... (تاریخ بیهقی). جز به جفا وعده هاش پاک دروغ است ور بدهد مر ترا هزار قباله. ناصرخسرو. عمر ضایعکرده ای دارد ز تو چشم قبول کز قبول تو قباله ی ْ عمر بتوان تازه کرد. خاقانی. بطیره گفت مسلمان گر این قبالۀ من درست نیست خدایا جهود میرانم. سعدی (گلستان). همه شب نیارمید از سخن های پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و این قبالۀ فلان زمین است. (گلستان). - امثال: پشت قبالۀ مادرش انداخته اند. قباله کهنۀ جائی بودن، به امور ملکی آنجا بصیرت کامل داشتن. رجوع به قباله کهنه شود
بمعنی قباچای است که قبا و جامۀ کوچک باشد. (برهان) ، قباچای. قباچه نوعی از کلاه از برای دفع سرما. (فرهنگ دیوان البسه چ استانبول ص 202). نوعی از کلاه زمستانی. (فرهنگ نظام بنقل دکتر معین در حاشیۀ برهان) : روزی که قباچۀ سیه می پوشد در ظلمت شب صورت جان می بینم. ابوعلی مروزی. گاهی گشادگی بودت گه گرفتگی داری قباچه و فرجی زان فراخ و تنگ. نظام قاری (دیوان ص 89). از آن قباچۀ قلمی دوخته نگر با جامۀ شکافته غنج و دلال و دوست. نظام قاری (دیوان ص 41)
بمعنی قباچای است که قبا و جامۀ کوچک باشد. (برهان) ، قباچای. قباچه نوعی از کلاه از برای دفع سرما. (فرهنگ دیوان البسه چ استانبول ص 202). نوعی از کلاه زمستانی. (فرهنگ نظام بنقل دکتر معین در حاشیۀ برهان) : روزی که قباچۀ سیه می پوشد در ظلمت شب صورت جان می بینم. ابوعلی مروزی. گاهی گشادگی بودت گه گرفتگی داری قباچه و فرجی زان فراخ و تنگ. نظام قاری (دیوان ص 89). از آن قباچۀ قلمی دوخته نگر با جامۀ شکافته غنج و دلال و دوست. نظام قاری (دیوان ص 41)
ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : آن غنچه های نستر بادامه های قز شد زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر. خاقانی. آن یکی پا نهاده بر سر گنج وین ز بهر یکی قراضه به رنج. نظامی. فروریخت زر او یک انبان نخست قراضش قراضه درستش درست. نظامی. از شادی آن قراضه ای چند گویی که منم جهان خداوند. نظامی. همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف. (گلستان) ، در اصل لغت ریزۀ هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. (آنندراج). مانند قراضۀ جامه یا زر. (از اقرب الموارد) ، قراضۀ مال، ردی ٔ و پست آن. (از اقرب الموارد)
ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : آن غنچه های نستر بادامه های قز شد زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر. خاقانی. آن یکی پا نهاده بر سر گنج وین ز بهر یکی قراضه به رنج. نظامی. فروریخت زر او یک انبان نخست قراضش قراضه درستش درست. نظامی. از شادی آن قراضه ای چند گویی که منم جهان خداوند. نظامی. همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف. (گلستان) ، در اصل لغت ریزۀ هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. (آنندراج). مانند قراضۀ جامه یا زر. (از اقرب الموارد) ، قراضۀ مال، ردی ٔ و پست آن. (از اقرب الموارد)
تأنیث قابض، عضلات قابضه، عضلاتی باشد که سینه را و اندامهای دم زدن را فراز هم آرد تا هوای گرم گشته و دودناک شده را که از حرارت دل سوخته بیرون کند و عضله های قابضه هشت عضله است، از هر سوی چهار عضله. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
تأنیث قابض، عضلات قابضه، عضلاتی باشد که سینه را و اندامهای دم زدن را فراز هم آرد تا هوای گرم گشته و دودناک شده را که از حرارت دل سوخته بیرون کند و عضله های قابضه هشت عضله است، از هر سوی چهار عضله. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
مونث قابض مونث قابض. یا عضلات قابضه. عضلاتی باشد که سینه و اندامهای دم زدن را فراز هم آورد تا هوای گرم گشته و دودناک شده را - از حرارت دل سوخته - بیرون کند و عضله های قابضه هشت است از هر سوی عضله چهار
مونث قابض مونث قابض. یا عضلات قابضه. عضلاتی باشد که سینه و اندامهای دم زدن را فراز هم آورد تا هوای گرم گشته و دودناک شده را - از حرارت دل سوخته - بیرون کند و عضله های قابضه هشت است از هر سوی عضله چهار