جدول جو
جدول جو

معنی قباد - جستجوی لغت در جدول جو

قباد
(پسرانه)
سرور، گرامی، شاه محبوب، پدر کیکاوس از پادشاهان کیانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر
تصویری از قباد
تصویر قباد
فرهنگ نامهای ایرانی
قباد
نوعی ماهی بی فلس که در خلیج فارس پیدا می شود
تصویری از قباد
تصویر قباد
فرهنگ فارسی عمید
قباد
(قُ بِ زَ)
دهی از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 19000گزی خاور شاه آباد و 3000 گزی شیان و 1500گزی جنوب راه فرعی هرسم واقع و موقع جغرافیائی آن دشت و سردسیر است. سکنه 370 تن، آب از زه آب رود خانه شیان. محصول آنجا غلات، حبوبات، چغندرقند، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. زمستان گله داران به گرمسیر گیلان میروند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
قباد
(قُ)
در آخر اسماء مرکبۀ امکنه آید: ابزقباد. خسروسادقباد. فیروزقباد. شادقباد. بزقباد. بهقباد. شهرقباد. رستقباد. استان لبهقباد. روستقباد
لغت نامه دهخدا
قباد
(قُ)
پسر فیروز نام پدر انوشیروان است. حلوان و کازرون رااو بنا کرد. (برهان). قباد پسر فیروزبن یزدگرد و پدر انوشیروان نوزدهمین از پادشاهان سلسلۀ ساسانی است (488- 531 میلادی). هنگامی که بلاش گرانمایه برادر وی به تخت سلطنت نشست قباد که نیکرای لقب داشت برخلاف او سلوک نمود و پنهان بسوی ترکستان رهسپار گشت و در نیشابور به خانه دهقانی فرود آمد و دختر او را به زنی بگرفت و او را باردار ساخت. و سپس خود را به ترکستان رسانید و مدتی نزد خاقان ماند و سرانجام پادشاه ترکستان سپاهی گران ملازم او گردانید تا به ایران مراجعت نموده و سلطنت را از تصرف برادر بیرون آورد. قباد با آن لشکر بسرعت حرکت کرد و چون به نیشابور رسید و دانست که در آن شهر دارای فرزندی شده است بسیار خوشحال شد و نام او را انوشیروان گذاشت. همان روز پیکی ازمدائن خبر مرگ بلاش و اتفاق بزرگان و سرکردگان ایران را بر سلطنت قباد به عرض رسانید. قباد بر اورنگ شاهی تکیه کرد و زمام امور کشور را به دست سوخرا نهاد. ولی سرانجام از قدرت او اندیشناک گردید و شاپور را مأمور دفع وی گردانید. سوخرا را به زندان افکندند و چیزی نگذشت که او را کشتند. مدت سلطنت قباد چهل و سه سال بود. مزدک در دوران سلطنت وی دعوی نبوت آغازید و مذهب اباحت و اشتراک در میان آورد و در زیر آتشکده ای سردابه ای ترتیب داد و سوراخی متصل به آتش گذاشت وکسی را در آنجا پنهان ساخت. آنگاه قباد را به کیش خویش دعوت کرد و گفت معجزۀ من آن است که آتش به من سخن میگوید. پادشاه به آتشکده رفت و مزدک در حضور پادشاه هرچه خواست به آتش گفت و جواب شنید. قباد به وی گروید و کار مزدک بالا گرفت. بزرگان فراهم آمدند و قباد را از سلطنت برکنار کرده و به زندان انداختند و برادرش جاماسب را به جای او نشاندند که آتش ف تنه مزدک را فرونشاند. قباد به تدبیر خواهر خود از زندان گریخت و به شهرهای هیاطله رفت و از شاه آن سامان کمک خواست. پس از چندی سی هزار تن از آن مردم کمر مدد و یاری او بر میان بستند و قباد با آن سپاه به مدائن روی آورد و چون به مقصد نزدیک شد شورشی بزرگ در کشور پدید آمد و سرداران ایرانی و جاماسب به لشکرگاه قباد برای عذرخواهی شتافتند. قباد از گناه همه درگذشت و برای بار دوم بتخت سلطنت نشست و زمام کارهای مملکت را بدست زرمهر پسر سوخرا سپرد و دیگر به حال مزدک و پیروانش نپرداخت. (کامل ابن اثیر چ یکم جزء یکم ص 182 و183 و تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 238، 241، 260 و تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 114، 115، 752). ابن بلخی آرد: قباد پسر هرمزبن کسری انوشیروان است. وی به ترکستان پرورش یافت. او را به اتفاق بنشاندند ولی بیش از سه ماه پادشاهی نکرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89). برای تفصیل بیشتر رجوع به غباد شود:
آن خواهد دیدن از شه شرق
کزپور قباد دید نعمان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 348)
لغت نامه دهخدا
قباد
(رَ)
نام بوته ای باشد خاردار که شتر آن را برغبت خورد و ازآن صمغی سفید حاصل میشود. (برهان) (ناظم الاطباء)
غباد. یک قسم ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید میشود
لغت نامه دهخدا
قباد
پارسی است کوات غباد: نام ها، گونه ای ماهی گونه ای ماهی که در خلیج فارس فراوانست
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غباد
تصویر غباد
(پسرانه)
قباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عباد
تصویر عباد
(پسرانه)
بندگان، نام چندتن از خاندان بنی عباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عباد
تصویر عباد
عبدها، بندگان، جمع واژۀ عبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قباب
تصویر قباب
قبه ها، بناهایی که سقف آن گرد و برآمده باشد، جمع واژۀ قبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیاد
تصویر قیاد
افسار، تسمه و ریسمانی که به سر و گردن اسب و الاغ می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباد
تصویر مباد
برای بیان دعا و نفرین به کار می رود، نیست باد، خدا نکند، برای مثال در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب / یارب مباد آنکه گدا معتبر شود (حافظ - ۴۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواد
تصویر قواد
قائدها، جلوداران، پیشوایان، سرداران، فرماندهان سپاه، جمع واژۀ قائد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبان
تصویر قبان
قپان، نوعی ترازوی بزرگ مخصوص وزن کردن بارهای سنگین، . در این بیت qappān، باسکول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قتاد
تصویر قتاد
درختی خاردار که از ساقۀ آن کتیرا می گیرند، گون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباد
تصویر لباد
چوبی که هنگام شخم زدن بر گردن گاو می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آباد
تصویر آباد
ویژگی جایی که مردم در آن زندگی می کنند، برای مثال مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در آب (سعدی۲ - ۷۱۵)
ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است، خرم، برای مثال بدو گفت کای خواجۀ سالخورد / چنین جای آباد ویران که کرد؟ (فردوسی - ۶/۴۴۸)
جمع واژۀ ابد، همیشه ها
کنایه از دایر، برقرار، برای مثال بقاش باد که از تیغ او و بازوی اوست / بنای کفر خراب و بنای دین آباد (فرخی - ۳۴)
در دنبالۀ نام ده و شهر می آید و بیشتر مرکب با نام بنا کننده یا آبادکنندۀ آن ده یا شهر است مثلاً حسن آباد، فیروزآباد،
کنایه از شاداب، آکنده، غنی، پر، برای مثال همیدون سپهدار او شاد باد / دلش روشن و گنجش آباد باد (فردوسی - ۶/۱۳۶) سالم، تندرست، برای مثال تو را ای برادر تن آباد باد / دل شاه ایران به تو شاد باد (فردوسی - ۸/۴۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قباق
تصویر قباق
قاپوق، دار اعدام، چوبی بلند که در وسط میدان برپا می کردند و بر سر آن حلقه یا چیز دیگر می گذاشتند تا سواران در حین تاختن آن را با تیر بزنند، قبق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواد
تصویر قواد
واسطه و دلال عمل منافی عفت، پاانداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراد
تصویر قراد
نگه دارنده و تربیت کنندۀ بوزینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراد
تصویر قراد
حشرۀ ریزی که به بدن انسان و بعضی حیوانات دیگر می چسبد و خون آن ها را می مکد، کنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قناد
تصویر قناد
شیرینی فروش، شیرینی پز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباد
تصویر لباد
نمد مال، نمد فروش
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
گندم قبادی، گندم کهنۀ بد. رجوع به قباذیه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قباد
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نام دهستانی است که ییلاق طایفۀ قبادی است محدود است از طرف شمال به دهستان جوانرود از طرف جنوب و باختر به دهستان باباجانی از طرف خاور به دهستان ولدبیگی. طول دهستان در حدود 15 وعرض آن 10 کیلومتر است. دهستان قبادی در طول دره ای واقع شده شامل چهار ده به نام: صید عالی، بانی بران، زلان، چشمه نسار در قسمت پایین دره و مزارع و چشمه سارهای نهر آب در قسمت علیای دره واقع و به خوش آب و هوائی معروف است. مرکز بخشداری تابستان در چشمه بیله تاب و نهرآب است. ایستگاه اتومبیل در چشمه گزنه است. تابستان همه روزه اتومبیل بین کرمانشاهان و نهرآب رفت و آمد مینماید. تابستان در حدود 500 خانوار از ایل قبادی در اطراف چشمه های مشروحۀ زیر ساکن می شوند. بیله تاب، گزنه، مله ترشک، کانی چرمی، باباجان، بوزه، چاله پهن و سه یاران. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
اسم طایفه ای از ایلات کردایران است که در ییلاق نواحی کزبازان اطراف جوانرود، قشلاق پشت کوه شیخانی و زهاب مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 58 و 59). نام یکی از طوائف ثلاث است.
طایفۀ قبادی که در حدود یکهزار خانوار (ده نشین گرمسیر، سردسیر و چادرنشین) بوده از تیره های زیر تشکیل شده است: میرکی، بازانی علی آقائی، تنگ اژدهائی، قلانی، کوره ای، بابائی، احمدخزان، زلانی، پشت ماله، داودی، ملاسهرابی، زبان مادری این طایفه کردی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَبْ با)
محمود شریف تونسی مکنی به ابوالثناء، شاعری است ادیب که حافظۀ نیرومند داشته است. وی در شهر تونس تولد و وفات یافت. وفات او به سال 1258 هجری قمری = 1842 میلادی اتفاق افتاد. دیوان شعری دارد خطی در دو جزء. رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 1018 و طبقات الاطباء ج 2 ص 219 و 230 شود
لغت نامه دهخدا
جمع ابد، با رونق، جائی که آب و گیاه دارد معمور دایر برپا مقابل ویران خراب: قریه آباد کشورآباد، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی: خزانه آباد، سالم تن درست، بسامان منظم، مرفه در رفاه، آبادی معموره مقابل ویرانه خرابه: (به آباد و ویرانه جایی نماند) (فردوسی)، آفرین، احسنت، مرحباخ زه، آباد بر آن شاه، بصورت پسوند در آخر نامها مکان در آید بمعنی بنا شدهء... معمور . . .: علی آباد حسن آباد جعفر آباد. یا آباد بودن، معمور بودن دایر بودن بر پا بودن مقابل ویران بودن خراب بودن، مزروع بودن کاشته بودن، پر بودن ممتلی بودن: (... گنجش آباد باد) (فردوسی)، سالم بودن تن درست بودن، 5 بسامان بودن منظم بودن، مرفه بودن در رفاه بودن جمع ابد جاوید بودنها
فرهنگ لغت هوشیار
بویک بویه ای که از کلن گربه دشتی (سنور الزباد) می تراود سر شیر، گل ستاره ای ماده معطری که از غده مشک جانوری استخراج میشود و چون مقداری کم آنرا در یک ماده روغنی حل کنند عطر بسیار خوشبوی و گرانبهایی به مقدار فراوانی بدست می آید. مدفوع جانور مذبور چون در موقع خروج از مقعد طبیعه با غده مترشحه مشک این حیوان تماس یابد بسیار خوشبوست بدین جهت مدفوع خشک شده جانور را هم به نام نوعی مشک به بازار عرضه کنند، پستانداری است از تیره گوشتخواران جزو راسته زبادها در ناحیه میان دو راه این حیوان غده ای وجود دارد که از آن غده مایعی خوشبو و بسیار معطر ترشح میشود که به نام نوعی مشک به بازار عرضه میگردد قد این حیوان باندازه گربه است و پشمهایش خاکستری و دارای خطوط سیاه رنگی میباشد. جانور مذکور در نواحی بسیار گرم آسیا و آفریقا میزید گربه زباد قط الزباد سنور الزباد رباح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباد
تصویر عباد
جمع عابد، بندگان و بمعنای عبادت کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غباد
تصویر غباد
گونه ای ماهی بی فلس با گوشتی لذیذ که در خلیج فارس فراوانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبای
تصویر قبای
قبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباه
تصویر قباه
نادرست نویسی کپاه قبا
فرهنگ لغت هوشیار