جدول جو
جدول جو

معنی قایماز - جستجوی لغت در جدول جو

قایماز
قطب الدین از سران امراء دولت المستنجد باﷲ خلیفه است که قدرت و نفوذی عظیم یافت، ابن البلدی وزیر خلیفه از نفوذ او در دستگاه های دولتی بیمناک شده و نزد خلیفه دستگیری وی را به صلاح مقرون دانست، ابن صفیه طبیب مخصوص این داستان را به قایماز اطلاع داد و به دستیاری هم برای خلیفه که در این هنگام بیمار بود حیله ای اندیشیده و حمام کردن را مصلحت دیدند و سرانجام او را در حمامی که سه شبانه روز آن را گرم کرده بودند ساعتی نگه داشته و درها را به روی او بستند، وی در حمام جان سپرد، سپس فرزندش را به خلافت رساندند و به المستضی ٔ باﷲ لقب دادند، (عیون الانباء ج 1 ص 258، 259)، و رجوع به قطب الدین شود:
قباد قلعه ستان قایماز افسربخش
که صاحب افسر ایران غلام او زیبد،
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تایماز
تصویر تایماز
(پسرانه)
بی نظیر، بی همتا، خطاناپذیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چایمان
تصویر چایمان
چاییدن، سرما خوردن، مبتلا به زکام شدن، ناخوش شدن از سرماخوردگی، چاهیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیماز
تصویر قیماز
کنیز، خدمتکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جانماز
تصویر جانماز
پارچۀ کوچکی که که در آن مهر و تسبیح می گذارند و هنگام خواندن نماز پیش روی خود پهن می کنند، سجاده
جانماز آب کشیدن: کنایه از زهد و تقوا نشان دادن و اظهار دین داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زایمان
تصویر زایمان
زایش، عمل زاییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خامیاز
تصویر خامیاز
خمیازه، برای مثال آن چنان کز عطسه و از خامیاز / این دهان گردد به ناخواه تو باز (مولوی - ۶۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
پامال، چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده، پست و زبون شده
فرهنگ فارسی عمید
لگدکوب، پی خسته، مدعوس، پی سپر، خراب، (غیاث اللغات) نیست و نابود:
سواران همی گشته بی توش و هال
پیاده زپیلان شده پایمال،
اسدی،
چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاد که دست جفا برآوردی،
خاقانی،
، پائین پای، صف نعال:
تارک گردونت اندر پایمال
ابلق ایامت اندر پایگاه،
انوری،
- پایمال کردن، سپردن زیر پای، پاسپر کردن، پی سپر کردن، پی خسته کردن، لگدکوب کردن، له کردن در زیر پای، پامال کردن، توطؤ، توطئه، تکتکه،
بسا نام نیکوی پنجاه سال
که یک کار زشتش کند پایمال،
سعدی،
- امثال:
زور حق را پایمال کند، الحکم لمن غلب، فرمان چیره راست
لغت نامه دهخدا
چاییدگی، زکام، سرماخوردگی، نزله، سطاع، لبطه، رجوع به چاییدگی و زکام و سرماخوردگی شود
لغت نامه دهخدا
خمیازه و دهان دره را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، دهان از هم باز شود از کاهلی یا از غلبۀ خواب، آسا، باسک، پاسک، فاژ، فاژه، شوباء، (شرفنامۀ منیری) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس)، افزاء، فنجا، (ناظم الاطباء)، تثاؤب، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ثاءب، (منتهی الارب)، خامیازه:
این نمیدانم ولی هستی ّ من
می گشاید بی مراد من دهن
آن چنان کز عطسه و از خامیاز
این دهن گردد بناگاه تو باز،
مولوی (از جهانگیری)،
رجوع به ’خامیازه’ و ’خمیازه’ شود
لغت نامه دهخدا
یکی از پنج تن سران تاتار بود، وی و تاینال در جنگ باجلال الدین خوارزمشاه بسال 625 هجری قمری مهتر ایشان بودند، رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 122 و تاینال شود
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش رامهرمز شهرستان اهواز، جنوب راه شوسۀ رامهرمز به هفت گل، سکنه آن 100 تن، آب از رود خانه کوپال، محصول آن: غلات، برنج بزرک، کنجد و شغل اهالی زراعت است، ساکنان از طایفه بایمان هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)، کنایه از اسراف و تبذیر، بیهوده خرج کردن، به ناجایگاه بخشیدن و یا از کف دادن مال و سرمایه و امثال آن، نیست و نابود کردن، (آنندراج)، فنا کردن، ضایع کردن، به هرزه و بیهوده و عبث صرف کردن، مالی به اسراف یا بتبذیر یا بی ضرورتی صرف کردن:
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد
همی داد خواهند گیتی بباد،
فردوسی،
نه گنجست با من نه نام و نژاد
مگر داد خواهم همی سر بباد،
فردوسی،
رها کرد از بند پای قباد
وزان مهتران داد او را به باد،
فردوسی،
و خزینه و مال جمع کردۀ یعقوب و عمرو همه بباد دادند، (تاریخ سیستان)،
چونکه درین چاه چو نادان بباد
داده تبر در طلب سوزنم،
ناصرخسرو،
به بازی مده عمر باقی بباد
که مانده شود هرکه خیره دود،
ناصرخسرو،
تو بنادانی بچگان را بباد دادی، (کلیله و دمنه)،
تو رفته به باد داده خرمن
من مانده چنین به کام دشمن،
نظامی،
کو آنکه بباددادۀتست
بر خاک ره اوفتادۀ تست،
نظامی،
آخرالامر از برای آن مراد
تا دهد چون خاک ایشان را بباد،
مولوی،
- سر به باد دادن، خود را بیهوده به کشتن دادن:
از آن پس که پیروز گشتیم و شاد
نبایدسرخویش دادن بباد،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مرکّب از: با + نماز، نمازخوان. که نماز دارد. که نماز گزارد. آنکه همیشه نماز گزارد. آنکه نمازش هرگز ترک نشود. مقابل بی نماز.
لغت نامه دهخدا
(دِ)
تثنیه، دو کوهند به یمامه دیار قشیر. (معجم البلدان در کلمه جمل)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کنیز و خدمتگار. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
پس در خانه بگو قیماز را
تا بیارد آن رقاق و قاز را.
مولوی (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صایمات
تصویر صایمات
مونث صایم، جمع صایمات (صائمات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارمان
تصویر قارمان
گارمون بنگرید به گارمون گارمون
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کنیز پرستار کنیز خدمتکار: پس در خانه بگو قیماز را تا بیارد آن رقاق و قاز را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
لگدکوب، خراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایمان
تصویر زایمان
عمل زاییدن وضع حمل
فرهنگ لغت هوشیار
فرشی کوچک که بر کف اطاق یا زمین گسترند و روی آن نماز گزارند سجاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چایمان
تصویر چایمان
زکام، سرما خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایمات
تصویر نایمات
جمع نایمه (نائمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایلات
تصویر قایلات
جمع قایله
فرهنگ لغت هوشیار
حالتی که بسبب خستگی ناتمام ماندن خواب بیخوابی و کسالت در شخصیت ایجاد شود بطوریکه دهان گشاده دستها کشیده و سینه منبسط گردد، دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارماق
تصویر قارماق
ترکی چنگل نشپیل چنگلی فلزی و نوک تیز که بر سر دام ماهی نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایمان
تصویر زایمان
زاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارماق
تصویر قارماق
چنگکی فلزی و نوک تیز که بر سر دام ماهی نصب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چایمان
تصویر چایمان
چایش، چاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانماز
تصویر جانماز
((نَ))
فرشی کوچک که بر کف اتاق یا زمین گسترند و روی آن نماز گزارند، سجاده
جانماز آب کشیدن: تظاهر به پاکی و تقدس کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
لگدکوب شده، از بین رفته، زبون، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانماز
تصویر جانماز
سجاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چایمان
تصویر چایمان
آنفولانزا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زایمان
تصویر زایمان
وضع حمل
فرهنگ واژه فارسی سره