- قایل
- گوینده سخن سخنگو، گوینده شعر، اقرار کننده بخطای خود، معتقد بچیزی: قایل بتعدد آلهه قایل بخلا، جمع قایلین (قائلین)
معنی قایل - جستجوی لغت در جدول جو
- قایل ((ی ِ))
- سخنگو، گوینده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث قایل، جمع قایلات
تیره ها
پنهان
کرجی، کلک
آدمکش، آدم کش
در خور، درخور
دور شونده ناپدید یاوه بی آن که آن کار کند از شنیدن عقلش یاوه شود غم مخور یاوه نگردد او ز تو بلکه عالم یاوه گردد اندر او روند برطرف شونده زوال یابنده، نابود ناپدید
خواهنده
آنچه که میان دو چیز واقع شود و مانع از اتصال آن دو گردد فاصل حجاب، جدا کننده
حمله برنده، گستاخ سرکش
زدوده، نابود، ناپدید
عائل، نیازمند، درویش
ترساننده، ترس آور، هولناک
بازگردنده، بازگردنده از سفر
کسی که دیگری را بکشد، کشنده
جماعت، گروه، ضامن، کفیل، پذرفتار
زیرانداز بزرگ پرزدار بافته شده با نخ، پشم یا الیاف دیگر به رنگ ها و نقش های مختلف
کشتی کوچک پارویی یا موتوری، کرجی، زورق
وسیع، گسترده، کنایه از زیاد، فایده، سود
بوتۀ جو نارس که درو کنند و به چهارپایان دهند، آنچه از کشت سبز بریده می شود
گراینده، میل کننده، خواهان، خمیده، خرامان، خرامنده، برای مثال که من به حسن تو ماهی ندیده ام طالع / که من به قدّ تو سروی ندیده ام مایل (سعدی۲ - ۶۵۴)
قبیله ها، گروهی از مردم دارای نژاد، سنن، دین و فرهنگ مشترک، گروهی از فرزندان یک پدر، جمع واژۀ قبیله
برنده قاطع، فزونی مزیت، توانایی قدرت، توانگری، فراخی وسعت، فایده سود نفع
نیازمند درویش جمع عاله عیل
خشک
کسی که انسان یا حیوان را بکشد و جانداری را بی جان نماید، قتل کننده، آدمکش، خونخوار
کاین نام برادر آبل
باز گردنده از سفر، خشک پوست، مرد خشک دست
شمشیر بران، زبان گزنده
پذیرا، قبول کننده، مستعد، قبول، پذیرا