جدول جو
جدول جو

معنی قاپو - جستجوی لغت در جدول جو

قاپو
در، در بزرگ، دروازه
تصویری از قاپو
تصویر قاپو
فرهنگ فارسی عمید
قاپو
دروازه، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قاپو
ترکی دروازه دروازه در بزرگ
تصویری از قاپو
تصویر قاپو
فرهنگ لغت هوشیار
قاپو
دروازه
تصویری از قاپو
تصویر قاپو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاپوق
تصویر قاپوق
دار اعدام، چوبی بلند که در وسط میدان برپا می کردند و بر سر آن حلقه یا چیز دیگر می گذاشتند تا سواران در حین تاختن آن را با تیر بزنند، قبق، قباق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاپو
تصویر تاپو
ظرف سفالی بزرگ که در آن غله یا آرد بریزند، خمره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاپو
تصویر شاپو
کلاه تمام لبه
فرهنگ فارسی عمید
آلبر، باکتریولوژیست فرانسوی. در نیس بدنیا آمد. وی تلقیح احتیاطی راجع به سل را مطرح کرد. (1863-1933 میلادی)
لغت نامه دهخدا
شهری به ایتالیا (ایالت ناپل)، واقعدر ساحل ’ولتورن’ جمعیت 13140 تن، آنیبال این شهر را به تصرف درآورد (215) آن را اقامتگاه زمستانی لشکریان خود قرار داد، و این شهر در قدیم لذت بخش ترین مقام در تمام نقاط ایتالیا بود و به همین سبب لشکر آنیبال بصفت ’غرقه در لذائذ کاپو’ متهم گردید و این اصطلاح چنین معنی میدهد: ’اتلاف وقتی گرانبها در لذات’
لغت نامه دهخدا
فرصت، (آنندراج)، و قابو یافتن فرصت یافتن است، توانائی، قوت، طاقت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخارجۀ عمارت، ناودانی را نیز گفته اند که بر کناره های بام سازند تا آب باران در آن سیلان کند، و بجای لام کاف هم بنظر آمده است، (برهان)، و در کتاب السامی فی الاسامی در باب الفاظ ابنیه و امکنه ’طنف’ را قابول (با بای موحده) نوشته، (السامی چ تهران ص 106)، و در مصباح المنیر آمده ’القابول، الساباط هکذا استعمله الغزالی و تبعه الرافعی و لم اظفر بنقل فیه’ و در کتب لغت دیگر از قوامیس عربی نیامده، ظاهراً لغت فارسی است، (فرهنگ نظام) (از پاورقی برهان چ معین)، و رجوع به قابول شود
لغت نامه دهخدا
قشر، رجوع به قابوق شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
قپق. (ناظم الاطباء). قپق. دار کدو. برجاس. رجوع به قپق شود
لغت نامه دهخدا
دروازه، (غیاث) (آنندراج)، قاپو
لغت نامه دهخدا
بصفاهانی ظرفی را گویند که از گل ساخته باشند و در آن گندم و نان و امثال آن کنند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، خمره ای از گل نپخته، خمرۀ گل خام که دانه ها در آن کنند کنوز ظرفی که از گل سازند و گندم در آن کنند و کندو و کندوله و تاپو خوانند، (حاشیۀ احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1086)، شکینه ظرفی است بزرگ و گلین که غله در آن می ریزند و در رستای اصفهان تاپو معروف است، (حاشیۀ اقبالنامۀ نظامی چ وحید ص 133)،
- امثال:
تاپو پشت ورو ندارد،
تاپو خمی است از گل ناپخته که در آن آرد و امثال آن کنند و مثل مزاح گونه ای است که بجای گل پشت و رو ندارد استعمال کنند و گاه تاپو چشم و روندارد گویند و از آن شوخی و بی آزرمی ممثل را خواهند، (امثال و حکم دهخدا ص 529)
- پشت تاپو بار آمده بودن، نادیده روزگار بودن، رسم دان نبودن
لغت نامه دهخدا
نوعی است از ماهی در رود نیل، (فرهنگ دزی)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
یکی از رودهای بزرگ آمریکای جنوبی است. از جبال آند سرچشمه گرفته کشورهای اکوادر، کلمبیا و پرو را مشروب میسازد. ناپو به رود خانه آمازون میریزد و 1300 هزار گز طول دارد 500 هزار گز انتهای آن قابل کشتی رانی است
لغت نامه دهخدا
ترکی بنگرید به قاب ترکی ترکی از پارسی کپیدن در خون جگر بسی تپیدم تا بوسه ای از لبش کپیدم (عنصری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قپو
تصویر قپو
ترکی دروازه ترکی قاپو دروازه دروازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاپو
تصویر هاپو
سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابو
تصویر قابو
فرصت، قوت، توانائی، طاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاپی
تصویر قاپی
ترکی دروازه دروزاه در بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاپو
تصویر شاپو
کلاه تمام لبه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاپو
تصویر تاپو
ظرفی از گل چون خمره که در آن آرد و گندم ذخیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی پوست پوسته دار آماج چوبی بلند که در میدان بر افرازند و بالای آن انگله ای زرین بیاویزند و سوار آن را نشانه گیرند و هر کس که تیز از انگله گذراند انگله از او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در سه ساختار در برهان قاطع آمده و پارسی دانسته شده: غاپول غابول غابوک ناودان، پالانه ستاوند مخارجه عمارت، ناوادانی که بر کناره های بام سازند تا آب باران در آن جمع آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاپق
تصویر قاپق
ترکی دار کدو دارکدو برجاس قپق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاپ
تصویر قاپ
قاب، استخوانی کوچک در پاچه گوسفند که با آن نوعی قمار کنند
قاپ کسی را دزدیدن: آن کس را فریفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاپو
تصویر شاپو
((پُ))
کلاه تمام لبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاپو
تصویر هاپو
سگ (در تداول کودکان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاپی
تصویر قاپی
قاپو. قپو، دروازه، در بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاپو
تصویر تاپو
خمره سفالی بزرگ که در آن آرد و گندم ذخیره کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قپو
تصویر قپو
((قَ))
قاپو، دروازه
فرهنگ فارسی معین
خپله، کوتاه قد، خمره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهانه
فرهنگ گویش مازندرانی