جدول جو
جدول جو

معنی قأش - جستجوی لغت در جدول جو

قأش(قَءْشْ)
رسن کشتی، و این لغت عراقی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاش
تصویر قاش
قاچ، یک قسمت بریده شده از خربزه، هندوانه یا میوۀ دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
تسمه. بند چرمی. (دزی ج 2 ص 296)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در ترکیه در ولایت قونیه در سنجاغ تکه و در 62هزارگزی انطاکیه واقع است، بخش قاش ناحیۀ مثلثی شکلی است که در منتهای جنوب غربی ولایت مزبور قرار دارد و از شمال شرق به بخش المالی همان ولایت و از غرب به ولایت آیدین از سنجاغ من تشاء و از جنوب به دریای سفید محدود است، (از قاموس الاعلام ترکی)
قصبه و مرکز بخشی است در افغانستان در جانب شرق سیستان و 275هزارگزی مغرب رود خانه هیرمند در ساحل چپ نهر قاشرود از توابع هیرمند، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
قسمت جلو زین اسب که از چوب یا شاخ یا فلز سازند، قاش زین، قاچ زین (کاتب)، کوهۀ زین، قرپوش،
- امثال:
قاش زین را بگیر زمین نخوری، اسب سواری پیشکشت،
، ابرو، (غیاث)
برشی از خربوزه، (منتهی الارب)، قاچ، ریزه، پاره، قطعه، (ناظم الاطباء)، رجوع به قاچ شود
معرب قسی، پولی که نقرۀ آن پست و سخت باشد، (المعرب جوالیقی ص 257)، احمد محمد شاکر در حاشیه گوید: تعریب کلمه خطا است و درست این است که قاش از قسوه به معنی سختی گرفته شده است، (حاشیۀ المعرب ص 257)، رجوع به قاشی شود
نوعی ماهی در رود نیل که پوزۀ بسیار دراز شبیه به نوک مرغ دارد و ماهی پرگوشت و خوش طعمی است، (دزی ج 2 ص 295)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ قَ)
فراگرفتن، گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرفتن چیزی را. (ناظم الاطباء). اخذ. (از معجم متن اللغه) ، سخت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بطش. (از اقرب الموارد). گرفتن و سختگیری کردن به چیزی. (از المنجد) ، حمله کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تأخیر افکندن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). بازگذاشتن چیزی را و درنگی کردن در کار آن. (ناظم الاطباء) ، سپس گذاشتن. (منتهی الارب). دور کردن. (از اقرب الموارد) ، برخاستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قیام. نهوض، زنده کردن و برانگیختن: نأشه اﷲ نأشاً، ای احیاه و رفعه. (اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دور کردن. (از منتهی الارب) : مأشه عنه بکذا مأشاً، دور کرد او را از آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رندیدن باران زمین را. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ مَ)
دهی از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان. در 21000گزی شمال باختری قصبۀ رزن و 9000گزی شمال خاوری دمق واقع و موقع جغرافیائی آن جلگه و سردسیر است. 1105 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و بهار از رود خانه جریانلو و محصول آن غلات، لبنیات، صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. تابستان از طریق رزن اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
یار. (ناظم الاطباء). دوست. رفیق. (آنندراج) (ناظم الاطباء). همدرس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
خوردن طعام را یا آب را. (منتهی الارب) ، یا خوردن تمامۀ آن را. گویند: قاءب الطعام قأباً، خورد طعام را یا خورد تمامۀ آن را. و نیز قأب الماء، آشامید آب را یا آشامید تمامۀ آن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ ذَ کَ)
بگفتن و بر خود ثابت کردن حق خصم را. (منتهی الارب). گویند: قاءی ̍ قاءیاً، بگفت بر خود ثابت کرد حق خصم را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شهری از شهرهای حصاردار نفتالی در جلیل که هم بلاویان جرشونی داده شد. (یوشع 20:7 و 21:23 و اول تواریخ ایام 6:76) و از آن پس شهر بست گردید. (یوشع 20:7) و مسکن باراق بود. (داود 4:6). و دبوره دو سبط ربولون و نفتالی را در آنجا جمع کرد. (داود4:6 و 10 و 11). و تغلث فلاسر آن را در مدت سلطنت فقح مفتوح ساخت. (دوم پادشاهان 15:29). واقعه یوناتان مکابیوس و دیمتریوس هم در نزدیکی آنجا اتفاق افتاد. (امکابیان 11:63). فعلاً قادش همان قریۀ قادش است که به مسافت ده میل به شمال صفه و چهار میل غربی حوله واقع است. و موقع بسیار نیکو و خوش منظر دارد و در جنوب مرج عیون و حوله واقع میباشد. و در اطرافش خرابه ها و آتشکده های بسیار است. (قاموس کتاب مقدس ص 683)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قالش
تصویر قالش
برابر با دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاش
تصویر قاش
ترکی قاج قاچ بنگرید به قاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاش
تصویر قاش
قاش پاره پاره، قطعه قطعه
فرهنگ فارسی معین
برش، ترک، قاچ، کرج، لزگه، لغزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قاش
فرهنگ گویش مازندرانی