جدول جو
جدول جو

معنی قاقز - جستجوی لغت در جدول جو

قاقز
(قُزز)
کوزه های بزرگ. (منتهی الارب). رجوع به قاقزه و قازوزه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاق
تصویر قاق
در قاب بازی، کسی که دست آخر و بعد از سایر بازیکنان باید بازی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاقم
تصویر قاقم
جانوری گوشت خوار شبیه سمور و به اندازۀ گربه، با پاهای کوتاه، دم دراز و پوست نرم زرد یا قهوه ای که زیر گردن و شکمش مایل به سفید است و از پوست آن آستر لباس و دستکش درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(قَ قَ)
سیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قدید، (برهان)، گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده میخورند، (آنندراج)،
خشک، (برهان)،
میوۀ خشک که هستۀ آن را درآورده بخشکانند، (کاشغری ج 2 ص 225 و ج 3 ص 116 از حاشیۀ برهان چ معین)، در لغت ابن مهنا ص 171 آمده که از اسبهای مسابقه آن را که پیش می افتد باشلق و آن را که عقب میماند قاق گویند، (نداب 3:7 ص 18 از حاشیۀ برهان چ معین)، آب باران راکد در یک محل، (جغتائی ص 806 از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
طائری است طویل العنق، (فهرست مخزن الادویه)، پرنده ای است گردن دراز که در آب زندگی کند، (از نشوءاللغه ص 48)
لغت نامه دهخدا
مرد نیک دراز، (منتهی الارب) (آنندراج)، مردم دراز و باریک و لاغر را گویند:
مجوس مرده ام از بس که قاق گشته تنم
که خانه دخمه نما گشت و من مجوس نما،
نادم گیلانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ز ز)
دیو. (منتهی الارب) (آنندراج). شیطان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پرنده ای باشد سفید و بزرگ از جنس مرغابی، گویند ترکی است چه در مؤید الفضلاء در جنب لغات ترکی نوشته شده بود، (برهان)، در اصل غاز بوده و الحال به قاف خوانند و محرف غاز است، (فرهنگ نظام)، بربط، مرغابی، قلولا:
قاز ار بازو زند بر یاد عدل پهلوان
چرخ عنقاوار متواری شود از بیم قاز،
سوزنی،
- امثال:
مرغ همسایه به نظر قاز می آید، رجوع به غاز شود،
، پشیز، رجوع به غاز شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
عطاء ناقز، دهش هیچکاره. (منتهی الارب) (آنندراج). دهش بیهوده و هیچکاره. (ناظم الاطباء). الناقز من العطاء، الخسیس و هو ذوناقز. (معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). عطاء ناقز و ذوناقز، خسیس. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جهنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شیرینی (در تداول اطفال)
لغت نامه دهخدا
کاکا، حنظل، (فهرست مخزن الادویه)، قاقائی
لغت نامه دهخدا
(قُزْ زَ)
شیشۀ شراب. ظرف شراب. (جوالیقی ج 1 ص 273). مشربه. (قاموس). قدح. (قاموس). قازوزه. رجوع به قازوزه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
صیاد. (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکارچی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُفْ فا)
جوینده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قریه ای است از قراء نیشابور که شاید بدان کارز نیز گفته شود. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
سقز، یکی از جزایر عثمانی است واقع در کرانه های غربی آناطولی بمساحت 826 کیلومتر مربع و تنگۀ میان آناطولی و این جزیره 18 هزارگز وسعت دارد، کوهستانی است و با اینکه آب جاری در آن فراوان است بعلت سنگی بودن اراضی زراعت در آن با اشکال انجام میگیرد، ساکنان قدیمی آن از یونها بودند و گویند گروهی از فینیقیها و یهودیان نیز بدان مهاجرت کرده بودند و چون مدتی جزو جمهوری جنوا بوده عده ای از اهالی نیز از بازماندگان مهاجران جنوائی هستند، (از قاموس الاعلام ترکی)
قصبه ای است در جزیره ساقز و مرکز همان جزیره و مرکز سنجاقی بهمین نام، و در محل آن را ’قاسترو’ گویند که معنی قلعه دارد، این قصبه اهمیت تجارتی دارد و مدتها مرکز جزایر دریای سفید بوده است، (از قاموس الاعلام ترکی)، رجوع بمادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
ابن قزقز، لقب احمد بن محمد. محدث است. (منتهی الارب). واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
اسم صوت فرورفتن چیزی در چیزی:
ای خواجه نشاطی من ای شهره رفیق
در جستن یار من نبودت توفیق
... ی دارم بن چو شبه سر چو عقیق
بفشارم قاق تا فروتیزی قیق،
سوزنی،
، آواز زاغ، (آنندراج) :
بس است فوقی این هرزه چانگی تاکی
خوش است شرم مزن چون کلاغ این همه قاق،
ملافوقی یزدی (از آنندراج)،
و این لهجه ای است و در اصل کلاغ به کاف تازی و غین معجمه، (آنندراج)، کاغ
لغت نامه دهخدا
(قُ)
حیوان کوچکی است نظیر سمور. در مقدمه الادب زمخشری قاقم را به فارسی آس ضبط کرده. (فرهنگ شاهنامه ص 209). حیوانی است از موش بزرگتر وسفید و دمش کوتاه و سر دم آن سیاه. پوستش بغایت سفید و ملایم باشد و از آن پوستین میسازند. (آنندراج).
هو دویبه فی قدر الفار لها شعر ابیض ناعم. و منه یتخذ الفراء. و هو ابرد مزاجاً و ارطب من السنجاب و لذلک کان لونه البیاض و هو اعز قیمه من السنجاب. (صبح الاعشی ج 2ص 49) :
همان نافۀ مشک و موی سمور
ز سنجاب و قاقم ز کیمال و بور.
فردوسی.
ز سنجاب و قاقم ز موی سمور
ز گستردنیها ز کیمال و بور.
فردوسی.
ز پویندگان هر که مویش نکوست
بکشت و از ایشان برآهیخت پوست
چو سنجاب و قاقم چو روباه نرم
چهارم سمور است کش موی گرم.
فردوسی.
در دل روشن ز بهر مدح تو دارم
نوک قلم تیره چون سر دم قاقم.
مختاری.
به هر موئی که تندی داشت چون شیر
هزاران موی قاقم داشت در زیر.
نظامی.
راست میخواهی به چشم خارپشت
خارپشتی بهتر است از قاقمی.
سعدی.
، پوستی باشد سفید و بغایت گرم میباشد و مردمان اکابر پوشند. (برهان) :
ترک بلغاری است قاقم عارض و قندزمژه
من که باشم تا کمان او کشد بازوی من.
خاقانی.
کجا قاقمی یا حریری است نرم
بلرزد بر اندام ایشان ز شرم.
نظامی.
صبااز زلف و رویش حله پوش است
گهی قاقم گهی قندزفروش است.
نظامی.
آب ز نرمی شده قاقم نمای
طرفه بود قاقم سنجاب سای.
نظامی.
چنان تنگش کشیدی شه در آغوش
که کردی قاقمش را پرنیان پوش.
نظامی.
تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست.
سعدی.
، و کنایه از روز هم هست که به عربی یوم میگویند چنانکه شب را قندز، چه هرگاه گویند قاقم آورد و قندز آورد مراد آن باشد که روز آورد و شب آورد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گیاهی است. (فرهنگ دزی)
لغت نامه دهخدا
(قَ قِ)
قزاقز من الشی ٔ، اندک از چیزی (منتهی الارب) ، النبذ منه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ قِ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاق
تصویر قاق
مرد احمق و سبک روح
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی از پارسی غاز سی از مرغابیان دیو نادرست نویسی غاز پارسی است پشیز کمترین واحد پول پشیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانز
تصویر قانز
شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقا
تصویر قاقا
پارسی است غاغا گاگا شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کاکم دله آس از جانوران از آن روی که کاکم سپید است روز را نیز (قاقم) گفته اند. پستانداریست گوشتخوار از تیره راسو که در اروپا و آسیای غربی از جمله ایران می زید. قدش از نوک پوزه تا انتهای دم در حدود 35 سانتیمتر است. رنگ موهای پشتش خرمایی روشن و زیر شکمش زرد روشن است ولی در زمستان غالبا رنگ موهایش بسفیدی می گراید. حیوانی است بسیار شجاع و درنده به پرندگان و نیز بخرگوش و موش حمله می کند و خون آنها را می مکد و همچنین از ماهی ها تغذیه می کند و از مارها و خرچنگها نیز نمی گذرد. اگر چه این حیوان از لحاظ آنکه آفت پرندگان مفید و خرگوش و ماهیهاست مضر است ولی از آن جهت که باقسام موشهای خانگی یا صحرایی و مارها حمله می کند و آنها را از بین می برد جانور مفیدی است. قاقم را جهت استفاده از پوستش شکار می کنند و پوستش دارای ارزش قابل توجهی است. در تمام دوران زندگی سر تا سر دمش همیشه سیاه باقی می ماند در حالی که رنگ موهای دیگر قسمتهای بدنش تغییر رنگ می دهد. این جانور را برای آنکه پوستش صدمه نبیند غالبا باتله یا طعمه سمی شکار می کنند، پوست قاقم که سفید و بغایت گرم است و بزرگان پوشند. یا قاقم انگشت نما. قاقمی که موی دراز بقدرانگشت دست دارد، پوست قاقمی که به همراه دم - که بصورت انگشت است - باشد و دم داشتن دلیل اصالت آن است، قاقم از جنس منتخب، بهترین پوست قاقم (چه هر چیز بهتر را با انگشت نمایند، روز یوم مقابل قندز شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقی
تصویر قاقی
از ریشه پارسی کاکی نان کاکی منسوب به قاق: نان قاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاق
تصویر قاق
برکه بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاق
تصویر قاق
گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده خورند، قدید، میوه خشک که هسته آن را درآورده بخشکانند، خشک، اسبی که در مسابقه عقب می ماند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاقم
تصویر قاقم
((قُ))
حیوانی است شبیه سنجاب دارای پوستی نرم و سفید که گران بهاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاز
تصویر قاز
غاز، کمترین واحد پول، پشیز
فرهنگ فارسی معین
راسو
فرهنگ واژه مترادف متضاد