جدول جو
جدول جو

معنی قاق - جستجوی لغت در جدول جو

قاق
در قاب بازی، کسی که دست آخر و بعد از سایر بازیکنان باید بازی کند
تصویری از قاق
تصویر قاق
فرهنگ فارسی عمید
قاق
گفته اند معرب کاک بمعنی کعک است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
قاق
اسم صوت فرورفتن چیزی در چیزی:
ای خواجه نشاطی من ای شهره رفیق
در جستن یار من نبودت توفیق
... ی دارم بن چو شبه سر چو عقیق
بفشارم قاق تا فروتیزی قیق،
سوزنی،
، آواز زاغ، (آنندراج) :
بس است فوقی این هرزه چانگی تاکی
خوش است شرم مزن چون کلاغ این همه قاق،
ملافوقی یزدی (از آنندراج)،
و این لهجه ای است و در اصل کلاغ به کاف تازی و غین معجمه، (آنندراج)، کاغ
لغت نامه دهخدا
قاق
قدید، (برهان)، گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده میخورند، (آنندراج)،
خشک، (برهان)،
میوۀ خشک که هستۀ آن را درآورده بخشکانند، (کاشغری ج 2 ص 225 و ج 3 ص 116 از حاشیۀ برهان چ معین)، در لغت ابن مهنا ص 171 آمده که از اسبهای مسابقه آن را که پیش می افتد باشلق و آن را که عقب میماند قاق گویند، (نداب 3:7 ص 18 از حاشیۀ برهان چ معین)، آب باران راکد در یک محل، (جغتائی ص 806 از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
قاق
طائری است طویل العنق، (فهرست مخزن الادویه)، پرنده ای است گردن دراز که در آب زندگی کند، (از نشوءاللغه ص 48)
لغت نامه دهخدا
قاق
مرد نیک دراز، (منتهی الارب) (آنندراج)، مردم دراز و باریک و لاغر را گویند:
مجوس مرده ام از بس که قاق گشته تنم
که خانه دخمه نما گشت و من مجوس نما،
نادم گیلانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قاق
مرد احمق و سبک روح
تصویری از قاق
تصویر قاق
فرهنگ لغت هوشیار
قاق
برکه بزرگ
تصویری از قاق
تصویر قاق
فرهنگ فارسی معین
قاق
گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده خورند، قدید، میوه خشک که هسته آن را درآورده بخشکانند، خشک، اسبی که در مسابقه عقب می ماند
تصویری از قاق
تصویر قاق
فرهنگ فارسی معین
قاق
بی بهره، بی نصیب، محروم، قدید، کلاغ، بازنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قاق
کودن، خیره به چیزی نگاه کردن، شق و رق، گرفتگی موضعی اندام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شقاق
تصویر شقاق
مخالفت کردن، ناسازگاری، ترک، شکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقاق
تصویر رقاق
رقیق، نازک، نان نازک مثل نان لواش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دقاق
تصویر دقاق
بسیار کوبنده، آردفروش، گازر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دقاق
تصویر دقاق
دقیق ها، باریک، جمع واژۀ دقیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاقم
تصویر قاقم
جانوری گوشت خوار شبیه سمور و به اندازۀ گربه، با پاهای کوتاه، دم دراز و پوست نرم زرد یا قهوه ای که زیر گردن و شکمش مایل به سفید است و از پوست آن آستر لباس و دستکش درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
کاکا، حنظل، (فهرست مخزن الادویه)، قاقائی
لغت نامه دهخدا
(قُزز)
کوزه های بزرگ. (منتهی الارب). رجوع به قاقزه و قازوزه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
حیوان کوچکی است نظیر سمور. در مقدمه الادب زمخشری قاقم را به فارسی آس ضبط کرده. (فرهنگ شاهنامه ص 209). حیوانی است از موش بزرگتر وسفید و دمش کوتاه و سر دم آن سیاه. پوستش بغایت سفید و ملایم باشد و از آن پوستین میسازند. (آنندراج).
هو دویبه فی قدر الفار لها شعر ابیض ناعم. و منه یتخذ الفراء. و هو ابرد مزاجاً و ارطب من السنجاب و لذلک کان لونه البیاض و هو اعز قیمه من السنجاب. (صبح الاعشی ج 2ص 49) :
همان نافۀ مشک و موی سمور
ز سنجاب و قاقم ز کیمال و بور.
فردوسی.
ز سنجاب و قاقم ز موی سمور
ز گستردنیها ز کیمال و بور.
فردوسی.
ز پویندگان هر که مویش نکوست
بکشت و از ایشان برآهیخت پوست
چو سنجاب و قاقم چو روباه نرم
چهارم سمور است کش موی گرم.
فردوسی.
در دل روشن ز بهر مدح تو دارم
نوک قلم تیره چون سر دم قاقم.
مختاری.
به هر موئی که تندی داشت چون شیر
هزاران موی قاقم داشت در زیر.
نظامی.
راست میخواهی به چشم خارپشت
خارپشتی بهتر است از قاقمی.
سعدی.
، پوستی باشد سفید و بغایت گرم میباشد و مردمان اکابر پوشند. (برهان) :
ترک بلغاری است قاقم عارض و قندزمژه
من که باشم تا کمان او کشد بازوی من.
خاقانی.
کجا قاقمی یا حریری است نرم
بلرزد بر اندام ایشان ز شرم.
نظامی.
صبااز زلف و رویش حله پوش است
گهی قاقم گهی قندزفروش است.
نظامی.
آب ز نرمی شده قاقم نمای
طرفه بود قاقم سنجاب سای.
نظامی.
چنان تنگش کشیدی شه در آغوش
که کردی قاقمش را پرنیان پوش.
نظامی.
تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست.
سعدی.
، و کنایه از روز هم هست که به عربی یوم میگویند چنانکه شب را قندز، چه هرگاه گویند قاقم آورد و قندز آورد مراد آن باشد که روز آورد و شب آورد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گیاهی است. (فرهنگ دزی)
لغت نامه دهخدا
شیرینی (در تداول اطفال)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رقاق
تصویر رقاق
نازک، رقیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقاق
تصویر شقاق
دشمنی، خصومت، ناسازگاری، نفاق، مخالفت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقاق
تصویر حقاق
مخاصمه و مرافعه کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقاق
تصویر زقاق
خیک ساز خیک فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاق
تصویر عقاق
آب تلخ بار ماده ستور
فرهنگ لغت هوشیار
چوبکوب کوبنده، آرد فروش باریکی، خرده ریز ریزه تراشه آرد فروش باریکی، باریک دقیق، خرده ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقا
تصویر قاقا
پارسی است غاغا گاگا شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کاکم دله آس از جانوران از آن روی که کاکم سپید است روز را نیز (قاقم) گفته اند. پستانداریست گوشتخوار از تیره راسو که در اروپا و آسیای غربی از جمله ایران می زید. قدش از نوک پوزه تا انتهای دم در حدود 35 سانتیمتر است. رنگ موهای پشتش خرمایی روشن و زیر شکمش زرد روشن است ولی در زمستان غالبا رنگ موهایش بسفیدی می گراید. حیوانی است بسیار شجاع و درنده به پرندگان و نیز بخرگوش و موش حمله می کند و خون آنها را می مکد و همچنین از ماهی ها تغذیه می کند و از مارها و خرچنگها نیز نمی گذرد. اگر چه این حیوان از لحاظ آنکه آفت پرندگان مفید و خرگوش و ماهیهاست مضر است ولی از آن جهت که باقسام موشهای خانگی یا صحرایی و مارها حمله می کند و آنها را از بین می برد جانور مفیدی است. قاقم را جهت استفاده از پوستش شکار می کنند و پوستش دارای ارزش قابل توجهی است. در تمام دوران زندگی سر تا سر دمش همیشه سیاه باقی می ماند در حالی که رنگ موهای دیگر قسمتهای بدنش تغییر رنگ می دهد. این جانور را برای آنکه پوستش صدمه نبیند غالبا باتله یا طعمه سمی شکار می کنند، پوست قاقم که سفید و بغایت گرم است و بزرگان پوشند. یا قاقم انگشت نما. قاقمی که موی دراز بقدرانگشت دست دارد، پوست قاقمی که به همراه دم - که بصورت انگشت است - باشد و دم داشتن دلیل اصالت آن است، قاقم از جنس منتخب، بهترین پوست قاقم (چه هر چیز بهتر را با انگشت نمایند، روز یوم مقابل قندز شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقی
تصویر قاقی
از ریشه پارسی کاکی نان کاکی منسوب به قاق: نان قاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقم
تصویر قاقم
((قُ))
حیوانی است شبیه سنجاب دارای پوستی نرم و سفید که گران بهاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دقاق
تصویر دقاق
((دَ قّ))
آردفروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دقاق
تصویر دقاق
((دُ))
باریکی، باریک، دقیق، خرده ریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقاق
تصویر رقاق
((رُ))
نازک، نان لواش
فرهنگ فارسی معین
راسو
فرهنگ واژه مترادف متضاد