بطنی از ازد، و هو غافق بن العاص بن عمرو بن مازن بن ازد، و قیل هو غافق بن الشاهدبن ازد بن عدنان، غافقی منسوب به وی. کذا فی منتهی الارب، و در تاج العروس آمده: هو ابن الشاهدبن عک بن عدنان بن عبدالله بن الازد والیهم نسب الحصن و لهم خطه بمصر ایضاً، و یقال بل هو غافق بن الحرث بن عک بن الحرص بن عدنان. غافق بن الشاهدبن علقمه، من عک، من القحطانیه: جد جاهلی، کان من بنیه وزراء و امراء فی الاسلام. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 756). و منهم (من اهل الاندلس) من ینتسب الی غافق بن عک بن عدنان بن رزان بن الازد. و قد یقال عک بن عدنان بالنون فیکون اخامعدبن عدنان و لیس بصحیح. قال ابن غالب: من غافق: ابوعبدالله بن ابی الخصال الکاتب، و اکثر جهات شقوره ینتسبون الی غافق. (الحلل السندسیه ج 1 ص 296)
بطنی از ازد، و هو غافق بن العاص بن عمرو بن مازن بن ازد، و قیل هو غافق بن الشاهدبن ازد بن عدنان، غافقی منسوب به وی. کذا فی منتهی الارب، و در تاج العروس آمده: هو ابن الشاهدبن عک بن عدنان بن عبدالله بن الازد والیهم نسب الحصن و لهم خطه بمصر ایضاً، و یقال بل هو غافق بن الحرث بن عک بن الحرص بن عدنان. غافق بن الشاهدبن علقمه، من عک، من القحطانیه: جد جاهلی، کان من بنیه وزراء و امراء فی الاسلام. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 756). و منهم (من اهل الاندلس) من ینتسب الی غافق بن عک بن عدنان بن رزان بن الازد. و قد یقال عک بن عدنان بالنون فیکون اخامعدبن عدنان و لیس بصحیح. قال ابن غالب: من غافق: ابوعبدالله بن ابی الخصال الکاتب، و اکثر جهات شقوره ینتسبون الی غافق. (الحلل السندسیه ج 1 ص 296)
حصن ٌ بالاندلس من اعمال فحص البلوط. (معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. شهری است در اندلس، جایی با نعمت بسیار و آبادانی و تجارت و هوای معتدل. (از حدود العالم). نام شهر مرکزی رستاق اسقفه در اندلس. (حلل السندسیه ج 1 ص 47 و 205) ، و غافق ایضاً قصر قرب طرابلس. ذکره البجانی فی رحلته. (تاج العروس)
حصن ٌ بالاندلس من اعمال فحص البلوط. (معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. شهری است در اندلس، جایی با نعمت بسیار و آبادانی و تجارت و هوای معتدل. (از حدود العالم). نام شهر مرکزی رستاق اسقفه در اندلس. (حلل السندسیه ج 1 ص 47 و 205) ، و غافق ایضاً قصر قرب طرابلس. ذکره البجانی فی رحلته. (تاج العروس)
ماست. دوغ. در تداول عامیانه نانخورش. ادم. ادام، صبغ. سباغ. (ناظم الاطباء). - امثال: گفتم قاتق نانم شود قاتل جانم شد. هم حلوای مرده هاست هم قاتق زنده ها. ، ترشی که بر آشها کنند. (آنندراج). و آن ترکی است وآن را به فارسی کتخ گویند. (غیاث). چاشنی، روزی. روزی حلال: قاتق نان خود بهم رسانید، یعنی چیزی از کسب حلال بهم رسانید و از پریشانی درآمد. (آنندراج)
ماست. دوغ. در تداول عامیانه نانخورش. اُدم. اِدام، صبغ. سباغ. (ناظم الاطباء). - امثال: گفتم قاتق نانم شود قاتل جانم شد. هم حلوای مرده هاست هم قاتق زنده ها. ، ترشی که بر آشها کنند. (آنندراج). و آن ترکی است وآن را به فارسی کتخ گویند. (غیاث). چاشنی، روزی. روزی حلال: قاتق نان خود بهم رسانید، یعنی چیزی از کسب حلال بهم رسانید و از پریشانی درآمد. (آنندراج)
بخش بافق، در فرهنگ جغرافیایی آمده است: یکی از بخشهای یازده گانه شهرستان یزد که در خاور این شهرستان واقع و حدود مشخصات آن بشرح زیر است: از شمال به دشت لوت و بخش خرانق، از جنوب به شهرستان رفسنجان و بخش نیر، از خاور به کرمان و از باختر به بخش خرانق و بخش نیر. دهستان حومه بافق جلگه و هوای آن گرم و سوزان است ولی قسمت خاوری این بخش یعنی دهستان بهاباد به علت کوهستانی بودن هوای آن نسبهً معتدل است. در این بخش دو رشته ارتفاع از طرف جنوب خاور بطرف شمال باختر کشیده میشود که بترتیب عبارتند از: 1- رشتۀ ارتفاع مرکزی که تقریباًحدفاصل بین دهستان حومه بافق و دهستان بهاباد محسوب میشود. 2- رشتۀ ارتفاعات باریک کوه بافق که حد فاصل بین بخش بافق و بخش نیر میباشد. رودشور که از ارتفاعات شهرستان کرمان سرچشمه میگیرد به کویر بافق که در مرکز این بخش واقع شده میریزد. آب زراعتی بخش درمناطق کوهستانی از چشمه و قنات و در قسمتهای مسطح از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن گندم و جو و خرما و پنبه و روناس است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. در 9 هزارگزی شمال خاوری قصبۀ بافق کوهی است بنام چغارت که معدن آهن در آن موجود است ولی هنوز استخراج نشده است. معادن سرب و زغال سنگ و پنبۀ نسوز در نارگار وجود دارد. طرح راه آهن قم به یزد و کرمان از بافق و نزدیکی معدن آهن گذشته و بکرمان منتهی خواهد شد. قراء این بخش بوسیلۀ راههای ارابه رو و مالرو بیکدیگر مربوط میشوند. این بخش از دو دهستان بشرح زیر تشکیل میشود: دهستان حومه بافق که دارای 24 آبادی است و 8639 تن جمعیت دارد. دهستان بهاباد که دارای 26 آبادی و حدود 5634 تن جمعیت است. بنابر آمار جدید، بخش بافق از 50 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن بخش حدود 14273 نفر است. قراء مهم دهستان حومه بافق عبارتند: از باجگان، مبارکه، شیطور، قطرم. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). شواهد تاریخی: وقتی سلجوقشاه با این ارتش و پنجاه سوار که با ایشان بود در میان بافق و بهاباد برهزار سوار یزدی زدند و یک کس سلامت بیرون نگذاشتند. (تاریخ سلاجقه محمد بن ابراهیم ص 31). و باین بهانه بافق و بهاباد و سر حد کرمان و کوهبنان و راور و غیر هما میخورد. (همان کتاب، ص 89). در تاریخ وزیری نیز از بافق در چند جای سخن رفته است: [ولیخان افشار لشکر کرمان را برداشته از راه کوهبنان و بافق به طبس راند. (تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 276). در جنگهای ایران و عثمانی زمان شاه عباس کبیر تفنگچیان کرمانی خدمات نمایان کردند خصوص تفنگچیان بلوک بافق که آحاد و افراد آنها مورد التفات شاه گردیده انعام گرفتندو شهر و قلعۀ شماخی در پنجم صفر سنۀ هزار و شانزده مفتوح شد. (همان کتاب ص 281). و رجوع به فهرست اعلام همان کتاب شود. لسترنج آرد: تقریباً در پنجاه میلی باختر کوه بنان و در حاشیۀ کویر بزرگ نیمه راه یزدامروز دهکدۀ بافق واقع است. در کرمان دو محل است که نام آنها با هم شباهت کامل دارد: بافق و بافت یا بافد. بافت در هشتاد میلی جنوب شهر کرمان و بافق در دویست میلی شمالی است. (سرزمینهای خلافت شرقی ص 332)
بخش بافق، در فرهنگ جغرافیایی آمده است: یکی از بخشهای یازده گانه شهرستان یزد که در خاور این شهرستان واقع و حدود مشخصات آن بشرح زیر است: از شمال به دشت لوت و بخش خرانق، از جنوب به شهرستان رفسنجان و بخش نیر، از خاور به کرمان و از باختر به بخش خرانق و بخش نیر. دهستان حومه بافق جلگه و هوای آن گرم و سوزان است ولی قسمت خاوری این بخش یعنی دهستان بهاباد به علت کوهستانی بودن هوای آن نسبهً معتدل است. در این بخش دو رشته ارتفاع از طرف جنوب خاور بطرف شمال باختر کشیده میشود که بترتیب عبارتند از: 1- رشتۀ ارتفاع مرکزی که تقریباًحدفاصل بین دهستان حومه بافق و دهستان بهاباد محسوب میشود. 2- رشتۀ ارتفاعات باریک کوه بافق که حد فاصل بین بخش بافق و بخش نیر میباشد. رودشور که از ارتفاعات شهرستان کرمان سرچشمه میگیرد به کویر بافق که در مرکز این بخش واقع شده میریزد. آب زراعتی بخش درمناطق کوهستانی از چشمه و قنات و در قسمتهای مسطح از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن گندم و جو و خرما و پنبه و روناس است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. در 9 هزارگزی شمال خاوری قصبۀ بافق کوهی است بنام چغارت که معدن آهن در آن موجود است ولی هنوز استخراج نشده است. معادن سرب و زغال سنگ و پنبۀ نسوز در نارگار وجود دارد. طرح راه آهن قم به یزد و کرمان از بافق و نزدیکی معدن آهن گذشته و بکرمان منتهی خواهد شد. قراء این بخش بوسیلۀ راههای ارابه رو و مالرو بیکدیگر مربوط میشوند. این بخش از دو دهستان بشرح زیر تشکیل میشود: دهستان حومه بافق که دارای 24 آبادی است و 8639 تن جمعیت دارد. دهستان بهاباد که دارای 26 آبادی و حدود 5634 تن جمعیت است. بنابر آمار جدید، بخش بافق از 50 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن بخش حدود 14273 نفر است. قراء مهم دهستان حومه بافق عبارتند: از باجگان، مبارکه، شیطور، قطرم. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). شواهد تاریخی: وقتی سلجوقشاه با این ارتش و پنجاه سوار که با ایشان بود در میان بافق و بهاباد برهزار سوار یزدی زدند و یک کس سلامت بیرون نگذاشتند. (تاریخ سلاجقه محمد بن ابراهیم ص 31). و باین بهانه بافق و بهاباد و سر حد کرمان و کوهبنان و راور و غیر هما میخورد. (همان کتاب، ص 89). در تاریخ وزیری نیز از بافق در چند جای سخن رفته است: [ولیخان افشار لشکر کرمان را برداشته از راه کوهبنان و بافق به طبس راند. (تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 276). در جنگهای ایران و عثمانی زمان شاه عباس کبیر تفنگچیان کرمانی خدمات نمایان کردند خصوص تفنگچیان بلوک بافق که آحاد و افراد آنها مورد التفات شاه گردیده انعام گرفتندو شهر و قلعۀ شماخی در پنجم صفر سنۀ هزار و شانزده مفتوح شد. (همان کتاب ص 281). و رجوع به فهرست اعلام همان کتاب شود. لسترنج آرد: تقریباً در پنجاه میلی باختر کوه بنان و در حاشیۀ کویر بزرگ نیمه راه یزدامروز دهکدۀ بافق واقع است. در کرمان دو محل است که نام آنها با هم شباهت کامل دارد: بافق و بافت یا بافد. بافت در هشتاد میلی جنوب شهر کرمان و بافق در دویست میلی شمالی است. (سرزمینهای خلافت شرقی ص 332)
کلاه بی لبه. کلاه زنانۀ بدون پرز و کرک استوانه ای شکل که در پائین آن قطعه ای ململ یا پارچۀ آغابانو پیچیده باشند. کلاه بی پرز آکنده از پنبه. ج، قواویق. (دزی ج 2 ص 296)
کلاه بی لبه. کلاه زنانۀ بدون پرز و کرک استوانه ای شکل که در پائین آن قطعه ای ململ یا پارچۀ آغابانو پیچیده باشند. کلاه بی پرز آکنده از پنبه. ج، قواویق. (دزی ج 2 ص 296)
ترکی ترشی چاشنی، نانخورش، ماست ماست، ناخورش ادام، ترشیی که بر آشها زنند چاشنی یا قاتق نان خود بهم رسانیدن، چیزی از کسب حلال بهم رسانیدن و از پریشانی در آمدن
ترکی ترشی چاشنی، نانخورش، ماست ماست، ناخورش ادام، ترشیی که بر آشها زنند چاشنی یا قاتق نان خود بهم رسانیدن، چیزی از کسب حلال بهم رسانیدن و از پریشانی در آمدن