جدول جو
جدول جو

معنی قاعف - جستجوی لغت در جدول جو

قاعف
(عِ)
باران درشت. (منتهی الارب) (آنندراج). باران سخت چنانکه پوست از روی زمین ببرد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
قاعف
باران درشت
تصویری از قاعف
تصویر قاعف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاعه
تصویر قاعه
ساحت خانه، گشادگی و فضای خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاصف
تصویر قاصف
ش کننده، باد شدید و تند که درختان را بشکند، رعد سخت و غرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاعد
تصویر قاعد
نشیننده، نشسته، زنی که از شوهر و فرزند بازمانده و بچه نیاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاع
تصویر قاع
زمین پست و هموار که دور از کوه و پشته باشد، دشت، هامون
قاع صفصف: زمین هموار و بی گیاه. برگرفته از قرآن کریم «فیذرها قاعاً صفصفاً» (طه - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاف
تصویر قاف
نام حرف «ق»، پنجاهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۵ آیه، باسقات
در افسانه ها کوهی که می پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته، برای مثال گاه خورشید و گهی دریا شوی / گاه کوه قاف و گه عنقا شوی (مولوی - ۱۹۶)، چنان پهن خوان کرم گسترد / که سیمرغ در قاف روزی خورد (سعدی۱ - ۳۴)
قاف تا قاف: کنایه از سرتاسر جهان، کران تا کران
فرهنگ فارسی عمید
(رِدْ دی دا)
از بیخ برافتادن یا از پای برافتادن دیوار. فعل آن از باب سمع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
پی شناس. رجوع به قائف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
کوههای خرد که برخی بر برخی دیگر قرار دارد. (اقرب الموارد). کوه خرد بر همدیگر خاصه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَف ف)
عفیف تر. (یادداشت بخط مؤلف) :
فقدر لی من النساء احسنهن
خلقاً و خلقاً و اعفهن فرجا.
(مکارم الاخلاق طبری)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
باران سخت چنانکه پوست از روی زمین ببرد. (مهذب الاسماء) ، گرگ بابانگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). الذئب الصیاح. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جبال قبله. ابن سکیت گوید: قاعس و مناخ و منزل انقب، یؤدین بطرف ینبع در ساحل (بحر قلزم) است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نقیض حدب است. گود و فرورفته. ابن اعرابی گوید: اقعس کسی است که پشتش فرورفته و گردنش برگشته است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گشادگی. (ناظم الاطباء). گشادگی میان سرای. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
موضعی است از بلاد سعد بن زید مناه بن تمیم و پیش از یبرین واقع است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
رعد قاصف، تندر سخت غرنده، ریح قاصف، باد سخت شکننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قواصف. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). قاصفین. در حدیث آمده است: انا والنبیون قراط القاصفین، ای مزدحمون کان بعضهم یقصف بعضاً بفراط الازدحام بداراً الی الجنه، ای نحن متقدمون فی الشفاعه لقوم کثیرین متدافعین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
قیافه شناس، آنکه درفرزند نگرد تا به پدر ماند یا نه، پی بر. (مهذب الاسماء). پی شناس. ج، قافه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سیل سخت که همه را ببرد. (منتهی الارب). سیل قعاف، سیل قحاف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
از قذف. سنگ انداز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هم بین حاذف و قاذف. الحاذف بالعصا و القاذف بالحجاره. (منتهی الارب) ، ناقۀ قاذف، شتر ماده ای که از پیش روی خود را پیشاپیش شتران دیگر اندازد و پیش رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
آنکه کس را به ارتکاب زنا یا لواط منتسب میکند
لغت نامه دهخدا
(حِ)
خورنده و بیرون آورنده همه آنچه در کاسه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، قحف. (ناظم الاطباء) ، باران سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باران که ناگاه آید و همه چیز را ببرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راعف
تصویر راعف
تیزی تیزی بینی تیزه کوه، پیش اسپ پیش بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاحف
تصویر قاحف
ته کاسه خور، باران لور آسا باران تند رگبار
فرهنگ لغت هوشیار
هامون زمین پست هموار دور از کوه و پشته بیابان صاف و هموار. یا قاع صفصف. بیایان مستوی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کاف نام کوهی پنداری که گردا گرد جهان را فرا گرفته وات تازی وات بیست و چهارم در واتگروه فارسی، موی پشت گردن حرف بیست و چهارم از الفبای فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذف
تصویر قاذف
سنگ انداز، شتر پیشرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاعد
تصویر قاعد
نشسته، جالس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاعب
تصویر قاعب
گرگ زوزه کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصف
تصویر قاصف
شکننده، رعد سخت غرنده
فرهنگ لغت هوشیار
چهره شناس، پی شناس پی پر قیافه شناس، پی شناس پی بر، جمع قافه قایفین (قائفین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایف
تصویر قایف
قیافه شناس، پی شناس پی بر، جمع قافه قایفین (قائفین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاع
تصویر قاع
زمین هموار، دشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاعد
تصویر قاعد
((عِ))
نشسته، کسی که از رفتن به جنگ خودداری کرده، زنی که دیگر حیض نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قایف
تصویر قایف
((یِ))
قیافه شناس، پی شناس، پی بر، جمع قافه، قایفین (قائفین)
فرهنگ فارسی معین
پی رو، پی شناس، قایف، قیافه شناس
فرهنگ واژه مترادف متضاد