زمین پست هموار دور از کوه و از پشته، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، زمین راست و هموار، (ترجمان علامه جرجانی ص 77)، کویر، (نصاب)، ج، قیع، قیعه، قیعان، اقواع، اقوع، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : نه روشندلی زاید از تیره اصلی نه نیلوفری روید از شوره قاعی، خاقانی، همچنین در قاع بسیط مسافری گمشده بود، (گلستان)
زمین پست هموار دور از کوه و از پشته، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، زمین راست و هموار، (ترجمان علامه جرجانی ص 77)، کویر، (نصاب)، ج، قیع، قیعه، قیعان، اقواع، اقوع، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : نه روشندلی زاید از تیره اصلی نه نیلوفری روید از شوره قاعی، خاقانی، همچنین در قاع بسیط مسافری گمشده بود، (گلستان)
نام قلعه ای است در مدینۀ طیبه، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، وبه آن ’اطم البلویین’ گفته میشود و در کنار آن چاهی است موسوم به چاه غدق، (معجم البلدان ج 7 ص 15) منزلی است در راه مکه پس از عقبه، نسبت به کسی که به طرف مکه میرود و پس از آن زباله است، (معجم البلدان ج 7 ص 15) (نزههالقلوب ج 3 ص 167)
نام قلعه ای است در مدینۀ طیبه، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، وبه آن ’اُطم البلویین’ گفته میشود و در کنار آن چاهی است موسوم به چاه غدق، (معجم البلدان ج 7 ص 15) منزلی است در راه مکه پس از عقبه، نسبت به کسی که به طرف مکه میرود و پس از آن زباله است، (معجم البلدان ج 7 ص 15) (نزههالقلوب ج 3 ص 167)
یوم ال قاع روزی است از روزهای عرب، ابواحمد گوید این روزی است که در آن حادثۀ میان بکر بن وائل و بنی تمیم اتفاق افتاد و در این روز اوس بن حجر بدست بسطام بن قیس شیبانی اسیر گشت و در این باره آمده است: بقاع منعناه ثمانین حجه و بضعاً لنا اخراجه و مسائله، (معجم البلدان ج 7 ص 15)
یوم الَ قاع روزی است از روزهای عرب، ابواحمد گوید این روزی است که در آن حادثۀ میان بکر بن وائل و بنی تمیم اتفاق افتاد و در این روز اوس بن حجر بدست بسطام بن قیس شیبانی اسیر گشت و در این باره آمده است: بقاع منعناه ثمانین حجه و بضعاً لنا اخراجه و مسائله، (معجم البلدان ج 7 ص 15)
معرب فوگان. (یادداشت مؤلف). شرابی که از جو و مویز و جز آن گیرند. آبجو. (فرهنگ فارسی معین). مویز آب. بوزا. بزا. بوزه. (یادداشت مؤلف). شراب خام که ازجو و مویز و جز آن سازند. (منتهی الارب). فقاع از مشروب های گازدار بوده و در کوزۀ سنگین نگهداری میشده است. روی در کوزه را با پوستی می پوشانده و محکم میکرده اند و برای خنک ماندن در قلیۀ یخ میخوابانده اند وهنگام خوردن پوست در کوزه را با میخی سوراخ میکرده و فقاع را با گاز آن از سوراخ پوست درمیکشیده اند. درمذاهب اهل سنت، این مشروب حرام نبوده و حتی در سالهایی که ماه رمضان به تابستان می افتاد روزه را با آن میگشودند و سوزنی در قطعه ای به این امر و بطرز استعمال آن اشاره کرده است. (یادداشت مؤلف) : رمضان آمد و هر روزه گشا را گه شام به یکی دست نواله ست و دگر دست فقاع آتشی را که همه روزه، کند روزه بلند شامگاهان به یکی لحظه کند پست فقاع خوشتر است از لب معشوق بر روزه گشای لب آن کوزۀ سنگین که در او هست فقاع. در صورتی که این مشروب را از مویز سازند کشمش را با دانه کوبند. (یادداشت مؤلف) : چو بیدار گردد فقاع و یخ آر همی باش پیش گشسب سوار. فردوسی. چون کوزۀ فقاعی ز افسردگان عصر در سینه جوش حسرت و در حلق ریسمان. خاقانی. نکهت خویش ز عشق مشک فشان از فقاع شیبت مویش بصبح برف نمای از سداب. خاقانی. وگر جلاب دادن را نشایم فقاعی را به دست آخر گشایم. نظامی. .... چون کوزۀ فقاع که تا پرباشد بر لب و دهانش بوسه های خوش زنند و چون تهی گشت از دست بیندازند. (مرزبان نامه). - درکوزۀ فقاع تپاندن، راه دخل و تصرف را بستن. (فرهنگ فارسی معین). - در کوزۀ فقاع کردن، در کوزۀ فقاع تپاندن. راه دخل و تصرف را بستن یا محدود کردن: بیچاره را با این دمدمه در کوزۀ فقاع کردند. (کلیله و دمنه). ، شیشه. (غیاث از لطایف) ، حباب، پیاله، کوزه. (غیاث) ، شربت. (غیاث از شرح اسکندرنامه) ، گیاهی است که هرگاه خشک گردد، سخت و شبیه قرون شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
معرب فوگان. (یادداشت مؤلف). شرابی که از جو و مویز و جز آن گیرند. آبجو. (فرهنگ فارسی معین). مویز آب. بوزا. بزا. بوزه. (یادداشت مؤلف). شراب خام که ازجو و مویز و جز آن سازند. (منتهی الارب). فقاع از مشروب های گازدار بوده و در کوزۀ سنگین نگهداری میشده است. روی در کوزه را با پوستی می پوشانده و محکم میکرده اند و برای خنک ماندن در قلیۀ یخ میخوابانده اند وهنگام خوردن پوست در کوزه را با میخی سوراخ میکرده و فقاع را با گاز آن از سوراخ پوست درمیکشیده اند. درمذاهب اهل سنت، این مشروب حرام نبوده و حتی در سالهایی که ماه رمضان به تابستان می افتاد روزه را با آن میگشودند و سوزنی در قطعه ای به این امر و بطرز استعمال آن اشاره کرده است. (یادداشت مؤلف) : رمضان آمد و هر روزه گشا را گه شام به یکی دست نواله ست و دگر دست فقاع آتشی را که همه روزه، کند روزه بلند شامگاهان به یکی لحظه کند پست فقاع خوشتر است از لب معشوق بر روزه گشای لب آن کوزۀ سنگین که در او هست فقاع. در صورتی که این مشروب را از مویز سازند کشمش را با دانه کوبند. (یادداشت مؤلف) : چو بیدار گردد فقاع و یخ آر همی باش پیش گشسب سوار. فردوسی. چون کوزۀ فقاعی ز افسردگان عصر در سینه جوش حسرت و در حلق ریسمان. خاقانی. نکهت خویش ز عشق مشک فشان از فقاع شیبت مویش بصبح برف نمای از سداب. خاقانی. وگر جلاب دادن را نشایم فقاعی را به دست آخر گشایم. نظامی. .... چون کوزۀ فقاع که تا پرباشد بر لب و دهانش بوسه های خوش زنند و چون تهی گشت از دست بیندازند. (مرزبان نامه). - درکوزۀ فقاع تپاندن، راه دخل و تصرف را بستن. (فرهنگ فارسی معین). - در کوزۀ فقاع کردن، در کوزۀ فقاع تپاندن. راه دخل و تصرف را بستن یا محدود کردن: بیچاره را با این دمدمه در کوزۀ فقاع کردند. (کلیله و دمنه). ، شیشه. (غیاث از لطایف) ، حباب، پیاله، کوزه. (غیاث) ، شربت. (غیاث از شرح اسکندرنامه) ، گیاهی است که هرگاه خشک گردد، سخت و شبیه قرون شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
خرقه که در زیر معجر افکنند تامعجر ریمناک نگردد. (منتهی الارب) ، چیزی که بینی ناقه را بدان استوار کنند، روی بند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به صقاع شود
خرقه که در زیر معجر افکنند تامعجر ریمناک نگردد. (منتهی الارب) ، چیزی که بینی ناقه را بدان استوار کنند، روی بند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به صقاع شود
جمع بقعه، فره جای ها جمع بقعه بقعه ها خانه ها سرای ها. توضیح اغلب بضم باء تلفظ میشود ولی صحیح بکسر است و شاید این اشتباه از کلمه بقعه که ببای مضموم است نشا ت کرده باشد، یا بقاع خیر. صومعه ها خانقاه ها تکیه ها. یا بقاع متبرکه. مشاهد و مقابر بزرگان دین وایمه
جمع بقعه، فره جای ها جمع بقعه بقعه ها خانه ها سرای ها. توضیح اغلب بضم باء تلفظ میشود ولی صحیح بکسر است و شاید این اشتباه از کلمه بقعه که ببای مضموم است نشا ت کرده باشد، یا بقاع خیر. صومعه ها خانقاه ها تکیه ها. یا بقاع متبرکه. مشاهد و مقابر بزرگان دین وایمه