جدول جو
جدول جو

معنی قاطنه - جستجوی لغت در جدول جو

قاطنه
(عُنْ نَ)
شهری در جلیل که عیسی نخستین معجزۀ خویش مبنی بر تبدیل آب به شراب را در آنجا انجام داده: چون آب را شراب کرد در قاطنۀ جلیل، و در سیم روز شد عروسی در قاطنۀ جلیل. (دیاتسارون، ص 46)
لغت نامه دهخدا
قاطنه
(طِ نَ)
تأنیث قاطن، جمع واژۀ قاطن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قاطنه
مونث قاطن بنگرید به قاطن
تصویری از قاطنه
تصویر قاطنه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاطن
تصویر قاطن
ساکن و مقیم در مکانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاطبه
تصویر قاطبه
همه، همگی، تمام، جمیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاطعه
تصویر قاطعه
قاطع ها، تغییر ناپذیرها، قطع کننده ها، برنده ها، تیزها، بران ها، محکم ها، استوارها، جمع واژۀ قاطع
فرهنگ فارسی عمید
(وُ مَ دَ رَ)
جامعالدعوات، نام دعایی از مخترعات بعض ارباب طلسم و افسون و آن چنان است که در بین آیات سورۀ یاسین دعاها و ذکرها و آیات دیگر از قرآن مجید خوانده شود. و برای این دعا خاصیت بسیار نوشته است. رجوع به جامع الدعوات کبیر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ نَ)
قطنه است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطنه شود، گوشت مابین دو ران. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
ثابت قطنه، ابوالعلأ بن کعب عتکی است. چشم وی در وقعۀ سمرقند آسیب دید و در آن پنبه گذاشت. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
پاره ای از پنبه. (اقرب الموارد). پنبه پاره، و این اخص است از قطن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ)
آنچه با شکنبه باشد و آن را ذات الاطباق نامند، و نزد عامه رمانه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مدینهالحکما که پایتخت یونان باشد. (ناظم الاطباء). بیونانی نام شهری است که به عربی آن را مدینهالحکما خوانند. (آنندراج). معرب آتن است. رجوع به آتن و آطن و اطینا و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ص 188 شود
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
قایق. کرجی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بیرونی گوید: هر قاطیه یک من و ربع من است. (الجماهر ص 36)
لغت نامه دهخدا
(طِ بَ)
همه. (منتهی الارب) (آنندراج) :
دل بسته ام به قاطبۀ سروقامتان
نیشکر است جای قرار غضنفرم.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
رسن از موی. رجوع به قاتمه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ طَ)
تأنیث قانط. زن نومید. رجوع به قانط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
شهری است به جزیره صقلیّه (سیسیل) که گروهی از شهداء تابعین در حدود سی تن در مقبرۀ شرقی آن به خاک رفته اند. و بین قطانه و قصریانه در مشرق جزیره قبر اسد بن حارث صاحب اسدیات در فقه است. وی از بزرگان نویسندگان به شمار آید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
دیگ. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیّه. در 8هزارگزی جنوب باختری نقده و 5هزارگزی جنوب شوسۀ خانه به نقده و در دره واقع و سردسیر سالم است. 273 تن سکنه دارد و مذهب آنان سنی و زبانشان کردی است آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4). نام محلی است در کنار راه حیدرآباد به خانه میان نقده و دوآب و در 31500گزی حیدرآباد واقع است
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
مؤنث عاطن. شتران سیراب فروخفته در خوابگاه. (اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به عاطن شود
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
قریه ای در ساحل دریای عمان. (تاج العروس). نام شهری است. (اقرب الموارد). دهی است بساحل بحر عمان. (منتهی الارب) ، دهی است به موصل. (معجم البلدان) (منتهی الارب). رجوع به باعربای شود
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
تأنیث باطن. اندرون. سریره. (اقرب الموارد). (المنجد). رجوع به باطن شود.
- اوجاع باطنه، دردهای درونی. (یادداشت مؤلف).
- باطنهالبلد، اندرون شهر. باطن البلد. مجموعۀ خانه ها و بازارهای داخلی شهر (در برابر ضاحیه) . (تاج العروس). مجموعۀ بازارها و خانه های داخلی شهر: ’هم اهل باطنه الکوفه و اخوانهم اهل ضاحیتها’ (اقرب الموارد).
، دهی است به موصل. (منتهی الارب). و رجوع به باعربایا شود
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
لنگرگاهی است در بحر یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاطبه
تصویر قاطبه
همگی، تمام
فرهنگ لغت هوشیار
موی دم یا یال اسب و استر، رشته و طنابی که از موی دم و یال اسب و استر بافند بزمو تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطعه
تصویر قاطعه
مونث قاطع و دندان پیشین دندان گاز مونث قاطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطره
تصویر قاطره
مونث قاطر و کوس (قطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطن
تصویر قاطن
اقامت کننده، مقیم، خادم، خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
گوشت ران، دنبالچه درمرغان پاره ای پنبه، چاکرهمه هزارلا درنشخوارکنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطانه
تصویر قطانه
دیگ پنبه فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته شابلوت از گیاحان شاه بلوط. یا قسطنه هندی. شاه بلوط هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطن
تصویر قاطن
((طِ))
ساکن، متوطن، جمع قطان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاطبه
تصویر قاطبه
((طِ بَ یا بِ))
عموماً، همگی
فرهنگ فارسی معین
تماماً، جمهور، عموماً، کل، همگان، همه
فرهنگ واژه مترادف متضاد