جدول جو
جدول جو

معنی قاصی - جستجوی لغت در جدول جو

قاصی
دور، چیزی که در دسترس ما نیست یا فاصلۀ بسیار زمانی یا مکانی دارد، راهی که پیمودن آن وقت زیادی می بردبرای مثال خجسته مجلس او را سران اهل سخن / سزد که مدح سرایند قاصی و دانی (سوزنی - لغتنامه - قاصی)
تصویری از قاصی
تصویر قاصی
فرهنگ فارسی عمید
قاصی
قاص، دور، دورشونده، (ناظم الاطباء)، بنهایت رسنده، (غیاث)، مقابل دانی به معنی نزدیک:
خجسته مجلس او را سران اهل سخن
سزد که مدح سرایند قاصی و دانی،
سوزنی،
خاص و عام از قاصی و دانی هواخواه تواند
عمرو و زید و جعفر و صالح، یزید و بایزید،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
قاصی
دور شونده، بنهایت رسنده
تصویری از قاصی
تصویر قاصی
فرهنگ لغت هوشیار
قاصی
دورشونده، به نهایت رسنده
تصویری از قاصی
تصویر قاصی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاصی
تصویر عاصی
آنکه از کسی یا چیزی به ستوه آمده است، نافرمان، عصیان کننده، سرکش، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاصف
تصویر قاصف
ش کننده، باد شدید و تند که درختان را بشکند، رعد سخت و غرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاصر
تصویر قاصر
کوتاه، نارسا، عاجز، قصور کننده، کوتاهی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قالی
تصویر قالی
زیرانداز بزرگ پرزدار بافته شده با نخ، پشم یا الیاف دیگر به رنگ ها و نقش های مختلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاضی
تصویر قاضی
کسی که از طرف قوۀ قضائیه یا حاکم وظیفۀ رسیدگی و حل و فصل دعاوی مردم را دارد، حاکم شرع، دادرس، رواکنندۀ حاجت
قاضی فلک (چرخ): در علم نجوم کنایه از ستارۀ مشتری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاصیه
تصویر قاصیه
کرانه، ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قانی
تصویر قانی
سرخ، سرخ پررنگ، بسیار سرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسی
تصویر قاسی
سخت دل، سنگدل، بی رحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقاصی
تصویر اقاصی
اقصاها، دورترها، دورترین ها، جمع واژۀ اقصا
فرهنگ فارسی عمید
(وَقْ قا)
منسوب است به سعد بن ابی وقاص. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا)
عمل رقاص. (یادداشت مؤلف). عمل رقص و شغل رقص. (یادداشت مؤلف). عمل و شغل رقاص. رقص. پایکوبی. (فرهنگ فارسی معین) :
لبش با در به غواصی درآمد
سر زلفش به رقاصی در آمد.
نظامی.
، درتداول عامه کارهای بیهوده و سبک: حالا هم نوبت رقاصی من است. (امثال و حکم دهخدا).
- رقاصی کردن، رقص کردن. رقصیدن. (یادداشت مؤلف) :
کبک رقاصی کند مرغاب غواصی کند
این بدین معروف گردد آن بدان شاهر شود.
منوچهری.
، در تداول عامه، اعمال ناشایست و سبک انجام دادن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اقصی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دورتران. (غیاث اللغات) (آنندراج). در تداول، آخرو منتهاالیه و جای دور. (ناظم الاطباء) : متعلقان او از حضرت در اقاصی و ادانی شرق و غرب... (جهانگشای جوینی). به قلعه ای در اقاصی ولایت خویش التجاساختند. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به اقصی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قافی
تصویر قافی
از پس رونده پیرو از پی رونده پیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقی
تصویر قاقی
از ریشه پارسی کاکی نان کاکی منسوب به قاق: نان قاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاپی
تصویر قاپی
ترکی دروازه دروزاه در بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
از قاتمق ترکی در هم گل ام (گویش نایینی) گل هم (گویش تهرانی) مخلوط درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصی
تصویر عاصی
گناهکار و نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسی
تصویر قاسی
سخت و سیاهدل، سنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاری
تصویر قاری
خواننده قرآن یا کتاب آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذی
تصویر قاذی
آواره دور افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطی
تصویر قاطی
مخلوط، در آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاصی
تصویر خاصی
پیروز، خوار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقصی
تصویر اقصی
دورتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقاصی
تصویر اقاصی
دورتران
فرهنگ لغت هوشیار
پایکوبی دست افشانی وشتندگی پایبازی گروهی با نشاط و اسپ تازی گروهی با سماع و پایبازی عمل و شغل رقاص رقص پایکوبی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قاصی و کرانه، کلانسال گوسپند، گوسپند جدا از گله مونث قاصی، ناحیه کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
داور، حکم کننده، فقیهی که مرافعات را موافق قوانین کلی شرع فیصله دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصیه
تصویر قاصیه
((یَ یا یِ))
مؤنث قاصی، ناحیه، کرانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاضی
تصویر قاضی
دادرس، دادور، داور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قالی
تصویر قالی
فرش
فرهنگ واژه فارسی سره
پای کوبی، دست افشانی، رقص، وشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد