جدول جو
جدول جو

معنی قازح - جستجوی لغت در جدول جو

قازح
(زِ)
بلند و برآمده از هر چیزی. گران قیمت: سعر قازح، ای غال. (منتهی الارب) ، نرۀ سطبر سخت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مازح
تصویر مازح
مزاح کننده، هزل گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارح
تصویر قارح
ریش کننده، زخم زننده،، ستور تمام دندان، چهارپایی که دندان های نیش او درآمده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قادح
تصویر قادح
کسی که دیگری را سرزنش کند، سرزنش کننده، بدگویی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزح
تصویر قزح
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، تربسه، شدکیس، توبه، درونه، ایرسا، سدکیس، اغلیسون، تربیسه، سرگیس، آژفنداک، نوشه، ترسه، کرکم، نوسه، آدینده، رخش، سرویسه، کلکم، سرکیس، نوس، تیراژی، قوس و قزح، آفنداک، تویه، آلیسا، سویسه، آزفنداک، تیراژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزح
تصویر قزح
بول سگ، شاش سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزح
تصویر قزح
ادویه، چاشنی، تخم پیاز
فرهنگ فارسی عمید
(ز ز)
دیو. (منتهی الارب) (آنندراج). شیطان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پرنده ای باشد سفید و بزرگ از جنس مرغابی، گویند ترکی است چه در مؤید الفضلاء در جنب لغات ترکی نوشته شده بود، (برهان)، در اصل غاز بوده و الحال به قاف خوانند و محرف غاز است، (فرهنگ نظام)، بربط، مرغابی، قلولا:
قاز ار بازو زند بر یاد عدل پهلوان
چرخ عنقاوار متواری شود از بیم قاز،
سوزنی،
- امثال:
مرغ همسایه به نظر قاز می آید، رجوع به غاز شود،
، پشیز، رجوع به غاز شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دور: بلد نازح، شهر دور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چاه آب برکشیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بئر نازح، چاهی که آبش تمام شده یا کم شده باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
لاغ کننده. (ناظم الاطباء). مزاح کننده. بذله گو. (فرهنگ فارسی معین) : اگر کسی بود که شرابخواره نباشد و مازح... (سیاست نامه)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نام پدر قبیله ای است از خولان. (منتهی الارب). پدر قبیله ای است از خولان بن عمرو بن حاف بن قضاعه که به شام فرودآمد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
هلاک شونده از لاغری. (از اقرب الموارد) ، شتر افتاده از لاغری. ج، رزّح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
درشت. (ناظم الاطباء) : ثوب قاشح، جامۀ درشت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شتر سربرآوردۀ بازمانده از آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: بعیر قامح، ناقه قامح، ابل قمح و قامحه. (منتهی الارب) ، شتر ناخوش دارنده آب را بهر علت که باشد، شتر سخت تشنه که از شدت آن سست باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ زِ)
قوازح الماء، غوزهای آب. (منتهی الارب). غوزه های آب. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَزْ زا)
بایع قزح. (اقرب الموارد). رجوع به قزح شود. پیاز و دیگر دیگ افزار فروش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیماریی است گوسپندان را. (منتهی الارب). مرض یصیب الغنم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جامۀ درشت. (منتهی الارب) ، رمح قاسح، نیزۀ سخت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قُزْ زا)
اسم مغربی نباتی است خوشبو و شبیه به رازیانه و از آن کوچکتر و شعبه او بیشتر و متشبک و تخمش مانند انیسون. در سیم گرم و خشک و مدر بول و حیض و مسکن دردهای بارده و محلل ریاح و تخم و شاخ او در اطعمه باعث لذت آن و چون آب طبیخ او تا ربع رطل با شکر بنوشند، در تحلیل ریاح و درد احشاء مجرب دانسته اند. (تحفۀ حکیم مؤمن). اعراب افریقیه آن را حلحان و اهل شیراز کمه و کماه نیز نامند. (مخزن الادویه). و برخی آن را علیجان نامند. (مفردات ابن بیطار). و رجوع به مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
منزلی است میان راه هرات به مرو، و تا فاریاب 30هزارگز فاصله دارد، (نزهه القلوب ج 3 ص 179)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
عنان دراز و بلند جهه کشیدن اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
بازرگان نیک آزمند و حریص که گاهی براه خشکی و گاهی براه دریا تجارت کند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بزله گوی لوده مزاح کننده بذله گو: اگر کسی بود که شرابخواره نباشد و مازح و قمار و بسیار گوی و مجهول
فرهنگ لغت هوشیار
قوس قزح، آنچه که بر هوا پیدا شود، بشکل سرخ و سبز و کمان و آنرا کمان رستم نیز خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزاح
تصویر قزاح
دیگ افزارفروش دارچین فروش شیرسوز ازبیماری های دام، گمه ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
کمان بی زه، دندان گوالش در ستور، رته پندک هندی ریش کننده زخم زننده: قارح تر از عقاب و دلاورتر از غراب هشیارتر ز عقعق و چابک تر از زغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسح
تصویر قاسح
درشتباف ستبر جامه، سخت کشن: نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادح
تصویر قادح
سرزنش کننده، بدگویی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی از پارسی غاز سی از مرغابیان دیو نادرست نویسی غاز پارسی است پشیز کمترین واحد پول پشیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازح
تصویر مازح
((زِ))
مزاح کننده، بذله گو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قادح
تصویر قادح
((دِ))
سرزنش کننده، طعنه زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارح
تصویر قارح
((ر ِ))
زخم زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاز
تصویر قاز
غاز، کمترین واحد پول، پشیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قزح
تصویر قزح
((قُ زَ))
رنگارنگ
فرهنگ فارسی معین