جدول جو
جدول جو

معنی قاز - جستجوی لغت در جدول جو

قاز(ز ز)
دیو. (منتهی الارب) (آنندراج). شیطان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قاز
پرنده ای باشد سفید و بزرگ از جنس مرغابی، گویند ترکی است چه در مؤید الفضلاء در جنب لغات ترکی نوشته شده بود، (برهان)، در اصل غاز بوده و الحال به قاف خوانند و محرف غاز است، (فرهنگ نظام)، بربط، مرغابی، قلولا:
قاز ار بازو زند بر یاد عدل پهلوان
چرخ عنقاوار متواری شود از بیم قاز،
سوزنی،
- امثال:
مرغ همسایه به نظر قاز می آید، رجوع به غاز شود،
، پشیز، رجوع به غاز شود
لغت نامه دهخدا
قاز
ترکی از پارسی غاز سی از مرغابیان دیو نادرست نویسی غاز پارسی است پشیز کمترین واحد پول پشیز
فرهنگ لغت هوشیار
قاز
غاز، کمترین واحد پول، پشیز
تصویری از قاز
تصویر قاز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قازان
تصویر قازان
(پسرانه)
پادشاه مغولی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قازغان
تصویر قازغان
دیگ، پاتیل، غزغان، قزغان، غازغان، برای مثال در حدیث دیگر این دل دان چنان / کآب جوشان زآتش اندر قازغان (مولوی - ۳۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دی دَ)
کنایه از کار بیهوده کردن: فلانی قاز میچراند، یعنی بی کار است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویه شهرستان ارومیّه، در 4هزارگزی خاور اشنویه و در مسیر جنوبی شوسه اشنویه به نقده واقع است، زمین آن جلگه و هوای آن سردسیری سالم است، و سکنه آن 74 تن میباشند، آب آن از رودخانه اشنویه و محصول آن غلات، توتون، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان احمدآباد بخش تکاب شهرستان مراغه. در 18500گزی شمال تکاب و 6500گزی خاور راه ارابه رو احمدآباد به تکاب واقعاست. و موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن معتدل و سالم میباشد. 102 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سارها و محصولات آن غلات و بادام و حبوبات و کرچک و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش مراوه تپۀ شهرستان گنبدقابوس. در 3هزارگزی خاور مراوه تپه و کنار رود خانه اترک قرار گرفته و موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی است و هوای معتدل دارد. سکنۀ آن 810 نفرند. آب آن از رود خانه اترک و محصولات آن میوه و غلات و لبنیات و حبوبات و تریاک و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز، در 30هزارگزی شمال باختری سراسکند و 12هزارگزی شوسۀ تبریز به میانه واقع است، زمین آن کوهستانی هوای آن معتدل، سکنه آن 248 تن میباشند آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 346)
لغت نامه دهخدا
دهی است ازدهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در 20هزارگزی جنوب باختری بستان آباد و 24هزارگزی شوسۀ تبریز به بستان آباد واقع است، زمین آن کوهستانی هوای آن سردسیری و سکنه آن 512 تن هستند، آب آن از چشمه ومحصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 346)
لغت نامه دهخدا
(قی یَ)
دهی است از دهستان لطف آباد بخش لطف آباد شهرستان دره گز در 36هزارگزی جنوب لطف آباد و سر راه مالرو عمومی بشارت واقع است. موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی و معتدل است. 220 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و پنبه و تریاک و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیّه. در 16/5هزارگزی شمال خاوری ارومیّه و 3/5هزارگزی راه ارابه روارومیّه به آباده واقع است. زمین آن جلگه هوای آن معتدل سالم است. سکنه آن 125 تن میباشند. آب آن از نازلوچای و محصول آن غلات، چغندر، توتون، کشمش و حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
طائری است خوش آواز خرد، مانند چندول، (سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج)، چکاوک، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پایتخت جمهوری تاتاریا است، این شهر مرکز مهمی برای تجارت و ارتباطات است، و در سابق مرکز فرهنگ اسلامی در روسیه بوده است، (الموسوعه العربیه ص 571)، رجوع به غازان شود
لغت نامه دهخدا
(زِ وَ)
بط صحرائی را گویند. (آنندراج) (از سفرنامۀ شاه ایران)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
بازرگان نیک آزمند و حریص که گاهی براه خشکی و گاهی براه دریا تجارت کند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
بلند و برآمده از هر چیزی. گران قیمت: سعر قازح، ای غال. (منتهی الارب) ، نرۀ سطبر سخت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
عنان دراز و بلند جهه کشیدن اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قره لز بخش میاندوآب شهرستان مراغه، در 36هزارگزی جنوب خاوری میاندوآب و 4هزارگزی باختر راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ قرار گرفته است، زمین آن جلگه هوای آن معتدل مالاریائی است، 310 تن سکنه دارد، آب آن از زرینه رود، محصول آن غلات و توتون و چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت، صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاز الاق
تصویر قاز الاق
نادرست نویسی غاز لاخ پارسی است از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاز ایاقی
تصویر قاز ایاقی
پای غازی از گیاهان زغارچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاز سفید رخ
تصویر قاز سفید رخ
خوکر (گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاز هوایی
تصویر قاز هوایی
سیکانک (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قازایاغی
تصویر قازایاغی
قازیاقی قازیاغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قازچران
تصویر قازچران
غاز چران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قازغان
تصویر قازغان
دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند پاتیل
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مغولی دیگ مسین ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند پاتیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قازلاخ
تصویر قازلاخ
غازالاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قازوزه
تصویر قازوزه
کوزه، کاسه، شیشه خرد، تشت
فرهنگ لغت هوشیار
پای غازی از گیاهان زغارچه گیاهی است از تیره بارهنگها که از تیره های نزدیک به زیتونیان است. این گیاه به ارتفاع 30 تا 35 سانتیمتر می رسد و برگهایش دراز و بریده و شاقه اش بی شیار و کرکدار است. گیاه مزبور تابستانی و پایا است و جزو گیاهانی است که در بهار دوره گردان از صحرا کنده به عنوان دوای تصفیه کننده خون می فروشند. برگهای این گیاه تا حدی ضخیم و گوشتی است و گلهایش سفید و میوه هایش گرد است و برگهای قازیاغی بر اثر مالش بویی شبیه بوی خردل می دهد و مزه اش هم تند است و از آن می توان روغنی گرفت که در تداوی مورد استعمال دارد اطریلال رجل الغراب قازیاغی قازیاقی موجه حشیشه البرص یملک زغارچه بارهنگ پنجه غازی اذنته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قازیاقی
تصویر قازیاقی
قازیاغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاز سیاه
تصویر قاز سیاه
سیاشلخت (گویش گیلکی) از مرغابیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قازقان
تصویر قازقان
قازغان. قزقان. قزغان. خاژغان. غزغن. قازگان، دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند، پاتیل
فرهنگ فارسی معین