جدول جو
جدول جو

معنی قارچ - جستجوی لغت در جدول جو

قارچ
یک رستنی که ریشه و برگ و گل ندارد و فقط تنه دارد، و ماده کلروفیل در آن نیست، شکلش چتری و غالباً در جاهای مرطوب و یا در تنه درختان میروید
فرهنگ لغت هوشیار
قارچ
گیاهی ست چتری شکل که برگ و ریشه ندارد و هر دو نوع سمی و خوراکی آن وجود دارد
فرهنگ فارسی معین
قارچ
گیاهی چتری شکل، بدون ریشه و برگ و گل که فقط بدنه دارد و مادۀ کلروفیل در آن وجود ندارد و غالباً در جاهای مرطوب و یا در تنۀ درختان می روید، برخی انواع آن خوردنی است، گیاهی بسیار ریز و بدون کلروفیل که روی بعضی از مواد خوراکی مانند نان پیدا می شود و برای انسان مضر است، کفک، سماروغ، چترمار، خایه دیس، رچله، خله، اکارس
تصویری از قارچ
تصویر قارچ
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاره
تصویر قاره
خشکاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قارن
تصویر قارن
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر کاوه آهنگر و سپهدار فریدون پادشاه پیشدادی، نام یکی از خاندانهای بزرگ در دوره اشکانیان، نام پسر قباد و برادر انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غارچ
تصویر غارچ
اکارس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پارچ
تصویر پارچ
ظرف آبخوری
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارب
تصویر قارب
قایق، کرجی، کشتی کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارح
تصویر قارح
ریش کننده، زخم زننده،، ستور تمام دندان، چهارپایی که دندان های نیش او درآمده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارع
تصویر قارع
کوبنده، کوبندۀ در، فال زننده، به قرعه، قرعه کشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاره
تصویر قاره
هر یک از قطعات پنج گانۀ وسیع و پیوستۀ خشکی های زمین مثلاً قارۀ آسیا، قارۀ اروپا، برّه
قارۀ سیاه: کنایه از افریقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاری
تصویر قاری
خواننده قرآن یا کتاب آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
کوه کوچک مستدیر، سنگ بزرگ، کوهک خرد جدا از کوهها، خشکی بزرگ در میان آب
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غارن: فرزند کاوه، فرزند ونداد هرمز از شاهزادگان مازندران شمشیر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارع
تصویر قارع
قرعه کشنده، کوبنده در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارض
تصویر قارض
خاینده جونده خاینده و جاونده مانند موش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارص
تصویر قارص
پشه خاکی، خر زهره کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارس
تصویر قارس
آب فسرده یخ، زمهریر
فرهنگ لغت هوشیار
کمان بی زه، دندان گوالش در ستور، رته پندک هندی ریش کننده زخم زننده: قارح تر از عقاب و دلاورتر از غراب هشیارتر ز عقعق و چابک تر از زغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارت
تصویر قارت
دله هر چه خور، خونمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارب
تصویر قارب
کرجی بلم، آبجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارچ
تصویر پارچ
ظرف آبخوری سرگشاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاری
تصویر قاری
خواننده، خواننده قرآن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاره
تصویر قاره
((رَّ یا رُِ))
هر یک از قطعات پنجگانه زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارع
تصویر قارع
((ر ِ))
کوبنده در و مانند آن، فال زننده به قرعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارض
تصویر قارض
((رِ))
خاینده و جاونده مانند موش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارح
تصویر قارح
((ر ِ))
زخم زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاری
تصویر قاری
کسی که قرآن را خوب و خوش با صدای بلند و با صوت یا ترتیل می خواند، در علم نجوم ستاره ای در کنار بنات النعش، برای مثال قاری بر نعش در سواری / کی دور بود زه نعش، قاری (نظامی۳ - ۴۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارچ
تصویر پارچ
ظرف آبخوری دسته دار بزرگ و دهان گشاد، از جنس بلور، سفال یا فلز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قار
تصویر قار
بانگ کلاغ، صدای کلاغ، قارقار
قیر، مادۀ غلیظ و سیاه رنگی که از نفت گرفته می شود، زفت
کنایه از سیاه، برای مثال در غم آزت چو قیر سر شده چون شیر / وآن دل چون تازه شیر نوشده چون قار (ناصرخسرو۱ - ۲۵۱)
برف، برای مثال چشم این دائم سفید از اشک حسرت همچو قار / روی او دائم سیه از آه محنت همچو قیر (انوری - ۲۴۵)، سفید
قارّ و قور: صدای شکم، کنایه از سر و صدا، هیاهو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاچ
تصویر قاچ
یک قسمت بریده شده از خربزه، هندوانه یا میوۀ دیگر، برآمدگی جلوی زین اسب، کوهۀ زین، شکاف، ترک، تراک، قاش، تکه، پاره، چند عدد از چیزی
قاچ قاچ: پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاچ
تصویر قاچ
شکاف، یک قسمت بریده از خربزه یا هندوانه
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته گردوی امریکایی قیر گژف زفت، سیاه تار، دوده زکاب زکاب (مرکب که با آن نویسند) ترکی برف، سپید روز خنک، ایستاده آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قار
تصویر قار
برف، سفید
فرهنگ فارسی معین